Dictiornary-Farsi | cross country mobility | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (10 milliseconds)

English	Persian
cross country mobility	قابلیت حرکت چلیپایی


Other Matches

cross-country	دو صحرانوردی
cross country	خارج از جاده
cross country	درسرتاسرمزرعه ورزشهای میدانی وصحرایی
cross country	خارج از جاده وشارع اصلی در فضاهای بازدهات صحرایی
cross country	میان بر
cross-country ski	اسکیرویچمن
cross-country skier	اسکیبازرویچمن
cross country mill	نورد چلیپایی
We planned to do a cross-country trip in the US, but our parents ruled that out/vetoed it.	ما برنامه ریختیم سفری سرتاسری در ایالات متحده بکنیم اما پدر و مادرمان جلویمان را گرفتند [مخالفت کردند ] .
mobility	جنبش
mobility	قابلیت حرکت بی ثباتی موبیلیته
mobility	تغییرپذیری
mobility	قابلیت نقل مکان
mobility	تحرک یکان
mobility	قوه تحرک
mobility	جنبایی
mobility	تحرک
mobility	پویایی
mobility	انتقال اسان منابع تولید
ionic mobility	تحرک یونی
labor mobility	تحرک نیروی کار
social mobility	تحرک اجتماعی
occupational mobility	تحرک شغلی
mobility ratio	نسبت تحرک
horizontal mobility	تحرک افقی
mobility of labor	تحرک نیروی کار
mobility of capital	تحرک سرمایه
geographical mobility	تحرک جغرافیائی
upward mobility	تحرک صعودی
vertical mobility	تحرک عمودی
class mobility	تحرک طبقهای
class mobility	تحرک طبقاتی
downward mobility	تحرک نزولی
factor mobility	تحرک عوامل تولید
mobility allowance	پولیکهدولتبهافرادمعلولمیدهد
mobility of factors of production	تحرک عوامل تولید
mobility of a charged particle	تحرک ذره باردار
limiting ionic mobility	تحرک یونی حد
horizontal labor mobility	تحرک افقی کارگر
low feild mobility	قابلیت تحرک میدان ضعیف
horizontal social mobility	تحرک افقی اجتماعی
cross way=cross road	چهارراه
old country	وطن اصلی مهاجرین امریکایی
in the country	درییلاق
US (country)	کشورآمریکاStates Unilted
in this country <adv.>	در اینجا
up country	نواحی داخل کشور
in this country <adv.>	در این کشور
the country is ours	کشور مال ما است
up country	ییلاقی
one country or another	این یا یک کشور دیگری
in the country	در حومه شهر
country	کشور
country	دیار
country	بیرون شهر دهات
country	مملکت
country	ییلاق
country court	دادگاه بخش
country file	فایلی در سیستم که پارامترها
country life	زندگی روشنایی
country of origin	کشور مبداء
traitor to one's country	وطن فروش
country club	باشگاه ورزشی وتفریحی
broken country	زمین دوعارضه
rolling country	زمین پوشیده
To smuggle in to ( out of ) a country .	جنسی را بداخل ( بخارج ) کشور قاچاق کردن
country clubs	باشگاه خارج از شهر
country clubs	باشگاه ورزشی وتفریحی
country club	باشگاه خارج از شهر
best governed country	کشوری که بهترین طرزحکومت رادارد
country man	هم میهن
broken country	زمین مضرس
country party	حزب هواخواه پیشرفت فلاحتی
country side	بیرون شهر حومه شهر
country teams	تیمهای اعزامی به کشورها
country house	خانهروستایی
donee country	کشور کمک گیرنده
donner country	کشور کمک کننده
donner country	کشوربخشنده
Turkey (country)	ترکیه
forwarding country	کشور فرستنده
country-and-western	رجوع شود به music country
country seats	خانهی اربابی
country seats	خانهی بزرگ روستایی
country seat	خانهی اربابی
country seat	خانهی بزرگ روستایی
country town	شهرستان
country file	را برای کشورهای مختلف تعریف میکند
to export something [from / to a country]	صادر کردن [به یا از کشوری]
country dancing	نوعیرقص
traitor to one's country	خائن به کشور
mother country	میهن
self supporting country	کشور خود کفا
bordering country	کشور همسایه
self supporting country	کشوری که از جهات مختلف به خودمتکی و از خارج بی نیازباشد
self supporting country	کشور متکی به خود
rough country	سرزمین ناهموار
north country	انگلستان شمالی
rough country	تپه ماهور
natire country	میهن
p was restored in the country	ارامش درکشوربرقرارشد
p was restored in the country	کشورامن شد
open country	زمین باز
bordering country	ملت همسایه
native country	وطن
native country	میهن
tropical country	گرمسیر
home country	کشور اصلی
mother country	کشور اصلی
to bleed for one's country	برای میهن خود خون دادن
the youth of the country	جوانان کشور
home country	محل تولید
the talnet of the country	مردم با استعداد کشور
airspace [over a country]	فضای هوایی [در کشوری]
host country	کشور میزبان
small country town	شهرستان کوچک
neighbouring country [British E]	کشور همسایه
They have seized ( dominated) the country.	مملکت را قبضه کرده اند
west country whipping	بست غربی
to face a serious problem for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
labor rich country	کشور با نیروی کار فراوان
fenow country men	هم میهن
To drag a country into war .	کشوری را بجنگ کشیدن ( غالبا" بصورت جنگ تحمیلی )
neighbouring country [British E]	ملت همسایه
The route runs across this country.	خط مسیر از این کشور می گذرد.
to mandate a territory to a country	منطقه ای را تحت قیمومت کشوری درآوردن
country cover diagram	دیاگرام نشان دهنده اجرای عکاسی هوایی در هر کشور دیاگرام پوشش عکاسی هوایی در سطح کشور
to face a serious problem for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
this country breeds poets	این کشورشاعر می پرورد
He laid down his life in the service of his country .	عمرش را درراه خدمت به وطن صرف کرد
The country has recalled its ambassador from Indonesia.	این کشور سفیر خود را از اندونزی فراخواند.
to raise big problems for the country	مواجه کردن این کشور با مشکلات زیادی
to raise big problems for the country	روبرو کردن این کشور با مشکلات زیادی
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس اوراق بهادار
bourse [in a non-English-speaking country]	بورس سهام
cross tell	خبر دادن
cross out	قلم زدن
cross tell	پخش اخبار به طور عرضی توزیع اخبار دریک سطح فرماندهی
cross over	همگذری
cross over	درو از عقب
to cross self	با گذاردن انگشت برپیشانی ودوطرف بدن نشان صلیب
st.g's cross	چلیپایی که ازدوخطقرمزدرست شده باشد
on the cross	بطوراریب
to take the cross	صلیب بدوش گرفتن
cross	ضربه هوک پس از ضربه حریف
cross	خلاف میل کسی رفتار کردن
cross	حرکت سمتی
cross	علامت ضربدر در نقشه کشی
cross	پیوندزدن کج خلقی کردن
cross	دورگه کردن
cross (something) out <idiom>	حذف کردن یاخط کشیدن روی چیزی
cross	روبروشدن قطع کردن
cross	مصادف شدن با
cross	عبوردادن
cross	تقاطع
cross	عبور کردن
to be cross about something	دلخور بودن از چیزی
cross	سانتر کردن
cross	پیوندی
cross	قطع کردن متقاطع کردن
cross	تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross	گذشتن
cross	علامت ضربدر یاباضافه
cross	صلیب
cross	خاج
cross	عرضی
cross	حدوسط ممزوج
cross	چلیپا
cross	دورگه
cross	اختلاف مرافعه
cross	متقاطع
cross	تقلب
cross	نادرستی
cross	خط بطلان کشیدن بر
cross	قلم کشیدن بروی
cross-springer	[دنده اریب در طاق]
cross word	جدول لغز
cross-tree	[رابط عرضی دکلها]
Latin cross	صلیب رومی
cross-rib	دنده ی قوس
cross-in-square	[کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
cross-quarter	[آرایش گل چهار برگی]
cross-rail	اسکلت چوبی
greek cross	صلیب یا چلیپای یونانی بدین شکل +
cross-vault	طاق چهار بخش
cross-wing	[بال های پیوسته در تالار خانه های قرون وسطایی]
cross fire	اتشبار متقاطع
Lantern-cross	صلیب سنگی
high cross	[صلیب سنگی دوره آنگلوساکسون]
dedication cross	صلیب مقدس
cross-window	[پنجره ای با جرز عمودی میان قسمت هایش به شکل صلیب]
invention of the cross	جشن یافتن صلیب
geneva cross	صلیب سرخ
cross validation	وارسی اعتبار
cross tree	رابط عرضی دکلها
cross traverse	تراورس عرضی
cross trail	جاده سرتاسری عرضی در منطقه
cross trail	جاده عرضی
cross tip	پیچ گوشتی چهارسو چارشاخه
cross thrust	تراست ناخالص