English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
cross feed خورد متقابل
cross feed تغذیه عرضی
Other Matches
cross way=cross road چهارراه
feed وسیلهای که کاغذ و نور را وارد ماشین میکند مثل چاپگر یا دستگاه فتوکپی
feed مکانیزم وارد کردن کاغذ درون چاپگر
feed وسیلهای که در هر لحظه یک ورق وارد چاپگر میکند
feed روش وارد کردن کاغذ به چاپگر. دندانه چرخ چاپگر به دندانه سوراخهای لبه کاغذ متصل میشود
feed وسیلهای که ایستگاههای مختلف را وارد کامپیوتر میکند
feed وارد کردن کاغذ در ماشین یا اطلاعات در کامپیوتر
to feed off پرواری کردن
to be out at feed درچرابودن
to feed off چاق کردن
to be off ones feed ازخوراک
to be off ones feed افتادن
feed سوراخهای دندانه دار پانچ شده در امتداد لبه کاغذ
feed چرخ نوار که روی ماشین نصب میشود
feed خورد
feed خوراندن تغذیه کردن
feed خوراک علوفه
feed جلو بردن
feed خوردن
feed پروردن چراندن
feed خوراک دادن
feed علیق
feed خوراک
feed کاررساندن
feed تغذیه گردن
feed پاس به یاری که در موقعیت بهتری است
feed درون گذاشت
feed خوراندن
feed تغذیه کردن
feed back بکارگیری اطلاعات حاصله
feed back فیدبک
feed back بازخورد
feed belt نوار خوراک دهنده
feed belt نوارتغذیه فشنگ نوار مهمات
breast-feed با پستان شیردادن
breast-feed شیر پستان دادن
feed door دری که ازان سوخت درکوره میریزند
feed heater دستگاه صرفه جویی درحرارت
tractor feed تغذیه کاغذ پیوسته
tractor feed روش وارد کردن کاغذ در چاپگر که سوراخهای لبه کاغذ در دندانههای چاپگر قرار می گیرند تا کاغذ به جلو برود
to feed ones eyes چشم چرانی کردن
feed back بازخور
face up feed خورد رو به بالا
chicken feed <idiom> یه لقمه بخور ونمیر ،پول بسیارکم
chicken feed مبلغ ناچیز
chicken feed غذای جوجه
pin feed تغذیه ممتد کاغذ
bottle-feed بچهایکهشیرخشکرابهشیرمادرشترجیحمیدهد
card feed خورد کارت
feed tube مجرایعبورغذا
feed table صفحهعلوفه
feed pin سوزنتغذیه
feed lever اهرم دندانهچرخ
feed dog دندهزیرین
force-feed واخوراندن
force-feed به زور به خورد کسی دادن
force-feed به زور خوراندن
cutler feed تغذیه کاتلر
face down feed خورد رو به پایین
to feed oneself غذاخوردن
feed hole سوراخ پیش بر
parallel feed خورد موازی
paper feed خورش کاغذی
feed tank مخزن سوخت
feed track شیار پیشبری
feed water اب رسیده به دیگ بخار ناو
make up feed اب مصرفی دیگ بخار ناو
magazine feed تغذیه مخزن
line feed گذرخط
line feed تغذیه خط
line feed تعویض سطر
line feed تعویض خط
form feed خورش ورقه
feed back اخذ اطلاعات ومقایسه ان با استاندارد
form feed تغذیه کاغذ
friction feed تغذیه کاغذ توسط گیر دادن یک ورقه کاغذ میان دو غلطک تغذیه کاغذ تک
feed tank مخزن اب
feed stock مواد اولیه که جهت تولید به کارخانه وارد میشود
pin feed خورد سنجاقی
main feed تغذیه اصلی
feed holes سوراخهای پیشبر
feed hopper ناودان پیش بری
stall feed در طویله برای پروار شدن نگهداشتن
stall feed پرواری کردن
sprocket feed محل نگهداری کاغذ که چاپگر کاغذ را باچرخ دندانه دار در سوراخهای مقدار لبه هر کاغذ می چرخاند
feed mechanism مکانیزم تغذیه
feed pipe لوله تغذیه
feed pitch گام پیش بری
feed pump پمپ سوخت رسانی
feed pump پمپ تغذیه
feed reel حلقه خوراننده
feed roller غلتک پیش بر
feed stock مواد اولیه
pin feed قرقرهای
friction feed مکانیزم چاپگر که در آن کاغذ با قرار دادن آن بین دوچرخ حرکت میکند
spoon-feed باقاشق غذا دادن
spoon-feed <idiom> ساده کردن چیزی برای کسی
feed someone a line <idiom> فریب دادن
jackpot feed لولهتغذیهمحتوایپول
spoon feed باقاشق غذا دادن
paper feed key کلیدتغذیهکاغذ
paper feed channel کانالتغذیهکاغذ
axial feed method روش تغذیه محوری
oil feed pipe لولهتغذیهروغن
for peanuts [and for chicken feed] <idiom> چندرغاز [رایگان] [مفت] [مزد خیلی کم برای انجام کاری]
dial feed press پرس رولور
dial feed press پرس میزی گردان
tractor feed mechanism مکانیسم تغذیه تراکتوری
tractor feed printer چاپگر تغذیه شده تراکتوری
power feed cable کابل برق رسانی
power feed cable کابل تغذیه برق
petrol feed pump پمپ تغذیه بنزین
support [nourish, feed] خوراک دادن
support [nourish, feed] تغذیه کردن
force feed oiler روغندان فشاری
form feed character کاراکتر تغذیه فرم
sight feed lubricator روغندان
line feed character دخشه تعویض پذیر
support [nourish, feed] غذا دادن
He has a family of six to. support . he has six mouths to feed. شش سر نانخور دارد ( تحت تکلف )
force feed circulation oiling روغنکاری گردشی تحت فشار
cross صلیب
cross خاج
cross over همگذری
cross (something) out <idiom> حذف کردن یاخط کشیدن روی چیزی
cross چلیپا
cross over درو از عقب
on the cross بطوراریب
cross tell خبر دادن
st.g's cross چلیپایی که ازدوخطقرمزدرست شده باشد
cross علامت ضربدر در نقشه کشی
to cross self با گذاردن انگشت برپیشانی ودوطرف بدن نشان صلیب
to be cross about something دلخور بودن از چیزی
cross tell پخش اخبار به طور عرضی توزیع اخبار دریک سطح فرماندهی
to take the cross صلیب بدوش گرفتن
cross تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross علامت ضربدر یاباضافه
cross حرکت سمتی
cross روبروشدن قطع کردن
cross دورگه کردن
cross پیوندزدن کج خلقی کردن
cross عبور کردن
cross قطع کردن متقاطع کردن
cross متقاطع
cross خلاف میل کسی رفتار کردن
cross تقاطع
cross پیوندی
cross ضربه هوک پس از ضربه حریف
cross سانتر کردن
cross مصادف شدن با
cross out قلم زدن
cross گذشتن
cross اختلاف مرافعه
cross تقلب
cross حدوسط ممزوج
cross نادرستی
cross قلم کشیدن بروی
cross دورگه
cross عرضی
cross خط بطلان کشیدن بر
cross عبوردادن
cross servicing خدمات جنبی یا جانبی خدمات چند جانبه
cross wall دیوار همبر
cross slide کشوی لغزنده عرضی
cross stay تقویت صلیبی
cross section رویه برش
cross section سطح مقطع عرضی
cross section نیمرخ پهنا مقطع موثر
cross stroke فشار روی پا برای ازدیادسرعت یا چرخش
cross section مقطع
cross stay بست چلیپا
cross stitch بخیه دوزی بچپ وراست
cross wall دیوار پلهای عرضی
cross trail جاده سرتاسری عرضی در منطقه
cross traverse تراورس عرضی
cross tree رابط عرضی دکلها
cross validation وارسی اعتبار
cross vault طاق چهاربخش
cross voting رای دادن دوطرف مخالف برای همدیگر
cross wise صلیب وار
cross wise چلیپایی ضربدری
cross word جدول معمائی
cross fertilization لقاح دو سلول جنسی متفاوت لقاح متقابل
cross word جدول لغز
cross trail جاده عرضی
cross tip پیچ گوشتی چهارسو چارشاخه
cross weight وزن ناخالص
cross support نگهداشتن بدن بحالت صلیب
cross swords دست و پنجه نرم کردن
cross wind باد جانبی
cross talk تداخل صداها در تلفن
cross talk القاء
cross talk تداخل صدا در اثرنزدیکی دو فرستنده
cross talk تداخل صحبت
cross talk تداخل صدا
cross thrust تراست ناخالص
cross wires سیمهای متقاطع
cyclo cross مسابقه دوچرخه درمسیرهای شیبدار و ناهموار
cross-Channel عبور
cross-aisle [گوشواره عرضی کلیسا]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com