Dictiornary-Farsi | cross purpose | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
cross purpose	قصد مغایر
cross purpose	قصد متقابل


Other Matches

cross way=cross road	چهارراه
on purpose	عمدا"
on purpose <idiom>	عمری
purpose	غرض مقصود
all purpose	همه منظوره
to purpose something	هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
for this purpose <adv.>	به این ترتیب
that is a to our purpose	این مخالف منظورماست
he was in purpose to do it	در نظر داشت که ان کار رابکند
that is i. to this purpose	برای این مقصود مناسب یاکافی نیست
to no purpose	بیخود
to no purpose	بی نتیجه
to no purpose	بیهوده
to what purpose	برای چه منظور
for this purpose <adv.>	بدین وسیله
for this purpose <adv.>	از این رو
purpose	نیت
purpose	قصد داشتن پیشنهادکردن
purpose	درنظر داشتن
purpose	پیشنهاد
purpose	عمد
purpose	هدف مقصود
purpose	منظور
purpose	عزم
purpose	قصد
for this purpose <adv.>	با توجه به این
purpose	هدف
purpose	غرض
purpose	غایت
purpose	مفهوم
purpose	مفاد
single purpose	تک منظوره
purpose of the dam	منظور از سد
purpose of the dam	هدف سد
general purpose	بدرد هر کاری خورنده
special purpose	تک منظوره
special purpose	خاص منظوره
general purpose	همه منظوره
all purpose canister	قوطی مواد منفجره همه منظوره
all purpose machine	دستگاه برای اهداف مختلف انیورسال
serve one's purpose <idiom>	مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
To do something on purpose ( deliberately ).	از قصد کاری را کردن
purpose-built	تکمنظوره برایمنظوریخاص
genbral purpose	همه منظوره
genbral purpose	عام منظوره
general purpose	هر کاره
what is the purpose of thislaw	مقصود از این قانون چیست
special purpose	یک منظوره
purpose made	کالای سفارشی
purpose made	کالاهای خاص
infirm of purpose	بی عزم
infirm of purpose	بی اراده
it subserves our purpose	بدرد کارمامیخورد
it subserves our purpose	مارادر رسیدن بمقصودکمک میکند
purpose-built <adj.>	مناسب
purpose-built <adj.>	عملی
purpose-built <adj.>	قابل اجرا
purpose-built <adj.>	قابل استفاده
purpose-built <adj.>	کارکردی
purpose-built <adj.>	سودمند
multi purpose	چند منظوره
purpose-built <adj.>	شایسته
he speaks to the purpose	با منظورسخن میگوید
he speaks to the purpose	قصدی دارد
he speaks to the purpose	بیهوده نمیگوید
of set purpose	عمدا"
purpose-built <adj.>	بدرد خور
purpose-built <adj.>	درست
purpose-built <adj.>	دارای مزیت
purpose-built <adj.>	باصرفه
purpose-built <adj.>	مفید
purpose-built <adj.>	اجرا شدنی
purpose-built <adj.>	به درد بخور
purpose-built <adj.>	هدفمند
It this case , the purpose has been defeated .	دراین مورد نقض غرض شده است
I intend going on purpose ( deliberately ) .	قصد سفردارم
multi-purpose ladder	نردبانچندمنظوره
general purpose interface	میانگیر همه منظوره
multi purpose vehicle	وسیله نقلیه برای اهداف گوناگون
general purpose ship	ناو چند کاربردی
general purpose register	ثبات همه منظوره
general purpose program	برنامه همه منظوره
multi purpose machine	ماشین چند کاره
special purpose computer	کامپیوتر تک منظوره کامپیوتر با منظور خاص
general purpose machine	دستگاه برای اهداف مختلف
general purpose computer	کامپیوتر همه منظوره کامپیوتر چند منظوره
dual purpose gun	توپ دو کاره
general purpose program	برنامه عام منظوره
special purpose programming language	زبان برنامه نویسی تک منظوره
general purpose interface bus	مسیر میانگیر همه منظوره
general purpose operating system	سیستم عامل همه منظوره
I wI'll achieve my purpose (goals) quietly.	بی سروصدا منظورم راعملی خواهم کرد
Beginner's All Purpose Symbolic Instruction Code	زبان برنامه سازی مط ح بالا برای توسعه برنامه به صورت محاورهای برای ایجاد یک مقدمه ساده برای برنامه نویسی کامپیوتری
I hope it serves ( answerew ) your purpose ( meets your view ) .	امید وارم نظرتان را تأمین کند
Unimog [a range of multi-purpose auto four-wheel drive medium trucks]	یونیماک [حمل و نقل]
There is no point in his staying here . His staying here wont serve any purpose.	ماندن او در اینجا بی فایده است
cross	مصادف شدن با
cross	عبوردادن
cross	گذشتن
cross	روبروشدن قطع کردن
cross	دورگه کردن
cross	پیوندزدن کج خلقی کردن
cross	خلاف میل کسی رفتار کردن
cross	تقاطع
cross	نادرستی
cross	عبور کردن
to take the cross	صلیب بدوش گرفتن
cross	خط بطلان کشیدن بر
to be cross about something	دلخور بودن از چیزی
on the cross	بطوراریب
cross	قلم کشیدن بروی
cross	خاج
cross	چلیپا
cross	علامت ضربدر یاباضافه
st.g's cross	چلیپایی که ازدوخطقرمزدرست شده باشد
cross	حدوسط ممزوج
cross	دورگه
cross	اختلاف مرافعه
to cross self	با گذاردن انگشت برپیشانی ودوطرف بدن نشان صلیب
cross	تقلب
cross	تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross	حرکت سمتی
cross	سانتر کردن
cross	علامت ضربدر در نقشه کشی
cross	متقاطع
cross	ضربه هوک پس از ضربه حریف
cross	عرضی
cross tell	پخش اخبار به طور عرضی توزیع اخبار دریک سطح فرماندهی
cross (something) out <idiom>	حذف کردن یاخط کشیدن روی چیزی
cross	پیوندی
cross out	قلم زدن
cross	قطع کردن متقاطع کردن
cross over	درو از عقب
cross over	همگذری
cross tell	خبر دادن
cross	صلیب
cross support	نگهداشتن بدن بحالت صلیب
cross servicing	خدمات جنبی یا جانبی خدمات چند جانبه
cross stroke	فشار روی پا برای ازدیادسرعت یا چرخش
cross slide	کشوی لغزنده عرضی
greek cross	صلیب یا چلیپای یونانی بدین شکل +
geneva cross	صلیب سرخ
cross section	مقطع عرضی
cross section	برش متقاطع نمونه یا حد وسط
cross section	برش عرضی
cross section	سطح مقطع موثر
cross section	سطح مقطع
cross section	نیمرخ عرضی
cross section	نیمرخ پهنا مقطع موثر
cross section	مقطع
cross stay	بست چلیپا
cross stay	تقویت صلیبی
cross section	رویه برش
cross section	سطح مقطع عرضی
invention of the cross	جشن یافتن صلیب
cross swords	دست و پنجه نرم کردن
cross talk	تداخل صداها در تلفن
cross wise	چلیپایی ضربدری
cross wise	صلیب وار
cross wires	سیمهای متقاطع
cross wind	باد جانبی
cross weight	وزن ناخالص
cross wall	دیوار پلهای عرضی
cross wall	دیوار همبر
cross voting	رای دادن دوطرف مخالف برای همدیگر
cross vault	طاق چهاربخش
cross trail	جاده سرتاسری عرضی در منطقه
cross validation	وارسی اعتبار
cross word	جدول معمائی
cross word	جدول لغز
cross talk	القاء
cross trail	جاده عرضی
cross talk	تداخل صدا در اثرنزدیکی دو فرستنده
cross talk	تداخل صحبت
cyclo cross	مسابقه دوچرخه درمسیرهای شیبدار و ناهموار
cross talk	تداخل صدا
cross thrust	تراست ناخالص
cross fire	اتشبار متقاطع
cross tip	پیچ گوشتی چهارسو چارشاخه
cross stitch	بخیه دوزی بچپ وراست
cross traverse	تراورس عرضی
cross tree	رابط عرضی دکلها
cross-aisle	[گوشواره عرضی کلیسا]
cross-banded	[روکشی با تارهای عمود]
cross-beam	تیر افقی
cross-brace	بادبند چپ و راست
cross-doomed	کلیسای گنبددار
cross-church	کلیسای صلیبی
cross-gable	[سه گوشی کنار شیروانی عرضی]
cross-in-square	[کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
Celtic cross	[چلیپا سنگی تاریخی سلتی]
Red Cross	صلیب سرخ
She is cross eyed.	چپ چشم است ( لوچ )
To cross out . To strike off.	خط زدن
at cross purposes <idiom>	راه خطا واشتباه
cross a bridge before one comes to it <idiom>	درمورد مشکلی قبل از حادثه فکرکردن
cross one's mind <idiom>	فکرکردن
double-cross <idiom>	گول زدن
Cross your heart! <idiom>	راستگو باش ! [صادقانه بگو!]
cross-quarter	[آرایش گل چهار برگی]