Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
cross to bear/carry
<idiom>
رنج دادن کاری بصورت دائمی انجام میگیرد
Other Matches
To carry out . To implement . To carry into action .
عمل کردن
cross way=cross road
چهارراه
to bear up
تاب اوردن
bear up
برگشتن قایق بسمت باد
bear out
تمایل اسب به نزدیک شدن به حد خارجی
bear out
بیرون دادن
bear out
شل کردن
bear on
مربوط بودن
bear on
نسبت داشتن
bear off
off shove
the little bear
دب اصغر
to bear up
نا امیدنشدن نگهداری کردن
i cannot bear him
حوصله او را ندارم
to bear away
ربودن
to bear away
بردن
to bear down
غلبه کردن بر
to bear down
برانداختن
the little bear
خرس کوچک
bear off
برگشتن قایق بسمت مخالف باد
to bear out
تاب اوردن
to bear out
تحمل کردن
bear in
تمایل اسب به نزدیک شدن به جانب کناره مسیر یا نرده ها
bear
سلف فروشی سهام اوراق قرضه در بورس بقیمتی ارزانتر از قیمت واقعی
bear
تقبل کردن تحمل کردن
bear
برعهده گرفتن
bear
تاب اوردن تحمل کردن
bear
درسمت قرار گرفتن در سمت
bear
حمل کردن
bear
حاوی بودن
bear
مربوط بودن
bear
زاییدن میوه دادن
bear
داشتن
bear
حمل کردن دربرداشتن
bear
: بردن
bear
لقب روسیه ودولت شوروی
bear
در بر داشتن
bear
تاثیر داشتن
bear
تا شاید در مدت اجل بتواند همان کالا را به قیمت ارزانتر بخرد
bear
کسی که اعتقاد به تنزل قیمت کالای خود دارد وبه همین دلیل سعی میکندکه کالای را از طریق واسطه و با تعیین اجل برای تحویل بفروشد
bear
بردن
bear
: خرس
to bear fruit
باریا میوه دادن
to bear hard
جفاکردن
to bear enmity
کینه ورزیدن
to bear hard
زوراوردن
to bear enmity
دشمنی داشتن
bear arms
سلاح به دست گرفتن خود را به خدمت معرفی کردن
bear arms
تحت سلاح رفتن
bear agrudge
غرض ورزیدن
to bear a grudge
لج یاکینه داشتن
to bear a loss
خسارت دیدن یاکشیدن
to bear a loss
ضرردادن
to bear a meaning
معنی دادن
to bear a sword
شمشیردربرداشتن
bear a hand
کمک کردن
to bear arms
خدمت نظام کردن
bear garden
محلی که درانجاخرسها رابجنگ می اندازند
bear witness
گواهی دادن
to bear in mind
درنظرداشتن
bear's foot
نوعی گیاه خریق که برگ هایی به شکل پا و پنجه ها خرس دارد.
grizzly bear
خرس خاکستری
to bear witness to
شهادت دادن نسبت به
to bear witness to
گوهی دادن به
to bear witness
گواهی دادن
to bear with a person
باکسی ساختن یاسازش کردن
bear testimony
شهادت دادن
bear witness
شهادت دادن
to bear testimony
شهادت دادن
bear testimony
گواهی دادن
to bear pressure upon
فشار اوردن بر
bear record to
تصدیق یا اثبات کردن
to bear testimony
گواهی دادن
to bear oneself
حرکت کردن
to bear arms
سربازی کردن
polar bear
خرس سفید
to bear comparison with
قابل مقایسه بودن با
We bear no relationship to each other .
باهم نسبتی نداریم
to bear the blame
تقصیر را به گردن گرفتن
bear leek
سیرخرس
bear's garlic
سیرخرس
bear leek
پیاز خرسی
bear's garlic
پیاز خرسی
bear leek
والک کوهی
to bear enmity
دشمنی ورزیدن
bear's garlic
والک کوهی
great bear
دب اکبرgrandaunt
i alone bear the brunt of it
خدمت انها بر من واجب می اید
the lesser bear
خرس کوچکتر
it will not bear repeating
جندان زشت است که نمیتوان انرا بازگو کرد
bear hugs
سخت در آغوش گیری
bear hug
دو دستی بغل کردن
bear hug
سخت در آغوش گیری
she cannot bear heat
تاب گرما رانمیاورد
she cannot bear heat
طاقت گرما را ندارد
white bear
خرس سفید خرس قطبی
smokey the bear
وسیله تولید کننده دود
smokey the bear
وسیله تولید پرده دود در هلی کوپتر
to grin and bear it
در رنج وسختی بردباری کردن دندان روی جگرگذاشتن
the great bear
دب اکبر
the lesser bear
دب اصغر
to grin and bear it
سوختن وساختن
To be patient. To bear up.
حوصله کردن ( حوصله بخرج دادن )
To bear someone a grudge.
نسبت به کسی غرض داشتن
To bear (put up) with somebody.
با کسی سر کردن (مدارا کردن ؟ ساختن )
bear hugs
دو دستی بغل کردن
to bear any one a grudge
به کسی لج داشتن
Like a bear with a sore head.
مثل گرگ تیر خورده
to bear any customs duties
هر گونه عوارض گمرکی را به عهده گرفتن
To bear heavy expenses.
سرب فلز سنگین وزنی است
carry over
<idiom>
برای بعد نگهداری کردن
carry one
ده بر یک
carry (something) out
<idiom>
گماردن ،قراردادن
carry through
<idiom>
برای کاری نقشهای کشیدن
carry over
انتقال دادن
carry out
انجام دادن
carry out
اجرا کردن
to carry to a
بحساب بردن
carry away
از جا در بردن
carry all
درشکه یک اسبه وچهارچرخه چنته یا خورجین
to carry out
کاربستن
to carry out
اجراکردن
to carry over
انتقال دادن
to carry over
منقول ساختن
carry over
انتقال به صفحه بعد دادن
carry too far
بدرجه جدی رساندن
carry it all
همه رامیدید
to carry through
انجام دادن
to carry through
بپایان رساندن
carry away
ربودن
carry
خیر ناشی از جمع کننده در وام ایجاد شده
carry out
صورت دادن
carry
زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carry out
تکمیل کردن
carry
انداختن یک یا دو میله بولینگ
carry on
ادامه دادن
carry-on
ادامه دادن
carry
حمل غیرمجاز توپ
carry
گذشتن گوی از یک نقطه یا شی ء مسافتی که گوی در هوا می پیماید
carry
گرفتن توپ ودویدن برای کسب امتیاز
carry
رانینگ
carry out
جامه عمل پوشاندن
carry out
تحقق بخشیدن
carry out
به اجرا در آوردن
carry
رقم ناشی از نتیجه زیادی که از عدد پایه استفاده شده بزرگتر است
carry
حرکت دادن چیزی از جایی به جای دیگر
carry
محل ذخیره سازی وام های ایجاد شده در جمعهای موازی به جای ارسال مستقیم
carry
وام ایجاد شده در جمع کننده ناشی از سیگنال وام ورودی
Carry the one
[two]
.
یک
[دو]
در ذهن داریم.
[ریاضی]
[در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry
با ارزش ترین رقم وام با کم ارزش ترین محل جمع میشود
Carry the one
[two]
.
یک
[دو]
بر دست.
[ریاضی]
[در جمع یا ضرب دوعدد که حاصلشان دو رقمی باشد]
carry
عملی که در آن یک وام در جمع کننده تولید وام میکند و همه در یک عمل رخ می دهند
carry
وام ایجاد شده در وام توسط جمع کننده
carry
نشانه وقوع وام
carry
سیگنال مدار جمع کننده برای بیان کامل بودن تمام عملیات وام ها
carry
جبران ضعف یار
carry
تیررسی حالت دوش فنگ
to carry on
پیش بردن
carry out
انجام دادن
to carry off
کشتن
carry out
به انجام رساندن
to carry on
ادامه دادن
carry out
اجرا کردن
carry
انتقال دادن
carry out
واقعی کردن
carry out
صورت گرفتن
carry out
واقعیت دادن
to carry off
ربودن
carry
بردن
carry
تیر رسی داشتن
carry
روپوش پرچم
to carry away
ربودن
to carry away
ازجادربردن
carry
رقم نقلی
carry
حمل ونقل کردن
carry
حمل کردن
carry
بدوش گرفتن
carry out
عملی کردن
bear tape shutter gate
دریچه شیروانی شکل
to have
[or bear]
a maximum
[minimum]
load of something
حداکثر
[حداقل]
باری را پذیرفتن
to bear all customs duties and taxes
تمام عوارض گمرکی و مالیات را به عهده گرفتن
carry the torch
<idiom>
نشان دادن وفاداری به کسی
to carry a motion
پیشنهادی را اجرا کردن
Could you help me carry my luggage?
ممکن است در حمل اسباب و اثاثیه ام به من کمک کنید؟
to carry one off his feet
کسیراسرغیرت اوردن یاتحریک کردن
to carry out a proposal
پیشنهادی را اجرا کردن پیشنهادی را بموقع اجراگذاشتن
carry the day
<idiom>
برنده یا موفق شدن
carry the ball
<idiom>
قسمت مهم وسخت را به عهده داشتن
to carry arms
سلاح برداشتن
to carry the day
فتح کردن
to carry the day
فیروزشدن
to carry sword
شمشیر جستن
to carry authority
نفوذیاقدرت داشتن
to carry costs
هزینه مرافعه دادن
to carry into effect
اجراکردن
to carry into effect
بموقع اجراگذاشتن
to carry into execution
اجراکردن
to carry into execution
انجام دادن
to carry off to prison
بزندان کشیدن
to carry forward
منقول ساختن
to carry oneself
سلوک کردن
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com