Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
cross wise
صلیب وار
cross wise
چلیپایی ضربدری
Other Matches
cross way=cross road
چهارراه
get wise to something/somebody
<idiom>
درمورد موضوع محرمانه فهمیدن
wise
دانا
wise
خردمند
wise
کلمه پسوندیست بمعنی "راه وروش و طریقه و جنبه " و"عاقل "
in no wise
بهیچ طریق
least wise
یا دست کم
least wise
یا اقلا
like wise
همچنین
like wise
نیز
in this wise
<adv.>
بنابراین
wise
عاقل عاقلانه
wise
معقول
wise saying
پند حکمت
wise saw
ضرب المثل
to get wise to someone
<idiom>
دست کسی را خواندن
the wise
عاقلانرا اشارهای
in no wise
بهیچوجه
wise up to
<idiom>
بالاخره فهمیدن واقعیت
wise
حکیم
wise
عاقل
wise
فرزانه
in this wise
<adv.>
متعاقبا
in this wise
<adv.>
از آن بابت
in this wise
<adv.>
بخاطر همین
in this wise
<adv.>
از این جهت
in this wise
<adv.>
به این دلیل
in this wise
<adv.>
بدلیل آن
like wise
همینطور هم
in this wise
<adv.>
از انرو
in this wise
<adv.>
از اینرو
in this wise
<adv.>
درنتیجه
wise guy
نادان دانانما
wise guy
ادمی که خود را داناپندارد
wise guy
مردرند
hebrew wise
عبری وار
wise acre
کسیکه ادعای عقل میکند ولی نادان است
weather wise
مطلع
chequer wise
شطرنج وار
wise man
جادوگر جادو ساحر طلسم گر افسونگر
A word is enough to the wise .
<proverb>
براى عاقل یک یرف بس است .
to put wise
از اشتباه دراوردن
weather wise
هوا شناس
wise guy
<idiom>
باهوش تراز بقیه جلودادن
wise woman
زن جادو
wise woman
ساحره ماما فالگیر زن خردمند
The people have got wise to him.
مردم دستش را خوانده اند
weather wise
وارد بجریانات روز
worldly-wise
محیل و زرنگ
worldly-wise
عاقل درامورمادی
worldly-wise
جهان دیده
worldly wise
محیل و زرنگ
worldly wise
عاقل درامورمادی
worldly wise
جهان دیده
penny wise
یک قازی
worldly-wise
<adj.>
سرد و گرم چشیده
step wise
قدم بقدم
step wise
تدریجی
he was wise to a proverb
در خرمندی ضرب المثل شده بود
penny wise
صرفه جو
hebrew wise
ازراست بچپ
i reckon one wise
کسی را خردمند دانستن
test wise
ازمون اشنا
column wise recalculation
محاسبه مجدد ستونی
row wise recalculation
محاسبه مجدد سطری
Why should the wise man do that which he will rue?.
<proverb>
چرا عاقل کند کارى که باز آرد پشیمانى؟.
penny wise and pound foolish
صرفه جو در پنی و ولخرج درلیره
A still tongue makes a wise head.
<proverb>
لب بر سخن بستن ,فرزانگى آورد .
penny wise and pound foolish
دینار شناس و ریال شناس
penny-wise and pound-foolish
<idiom>
توجه به چیزی کوچک وکم توجهای به چیزهای با اهمیت
A wise man avoids edged tools.
<proverb>
آدم عاقل از چیز تیز پرهیز مى کند .
Wise men learn by other mens mistakes;fools by the.
<proverb>
مردم عاقل از اشتباهات دیگران درس مى گیرند جاهلان از خطاهاى خود .
I don't think it wise to publicly proffer a political opinion.
من فکر نمی کنم عاقلانه باشد بطور علنی عقیده سیاسی شخصی خود را بیان کرد.
early to bed early to rise makes a man healthy wealthy and wise
<proverb>
سحرخیز باش تا کامروا باشی
defer not till tomorrow to be wise tomorrow's sun to thee may never rise
<proverb>
از امروز کاری به فردا ممان چه دانی که فردا چه زاید زمان
defer not till tomorrow to be wise tomorrow's sun to thee may never rise
از امروز کاری به فردا ممان چه دانی که فردا چه زاید زمان
cross
علامت ضربدر در نقشه کشی
to take the cross
صلیب بدوش گرفتن
cross tell
خبر دادن
to cross self
با گذاردن انگشت برپیشانی ودوطرف بدن نشان صلیب
cross
گذشتن
st.g's cross
چلیپایی که ازدوخطقرمزدرست شده باشد
on the cross
بطوراریب
cross tell
پخش اخبار به طور عرضی توزیع اخبار دریک سطح فرماندهی
cross (something) out
<idiom>
حذف کردن یاخط کشیدن روی چیزی
cross
چلیپا
cross
تقاطع
cross
تقلب
to be cross about something
دلخور بودن از چیزی
cross
عبوردادن
cross
عبور کردن
cross
تقاطع کردن برخورد کردن قطع کردن یک مسیر
cross
حرکت سمتی
cross
خلاف میل کسی رفتار کردن
cross
پیوندزدن کج خلقی کردن
cross
علامت ضربدر یاباضافه
cross
دورگه
cross
خاج
cross
نادرستی
cross
قلم کشیدن بروی
cross
خط بطلان کشیدن بر
cross
مصادف شدن با
cross
صلیب
cross
روبروشدن قطع کردن
cross
سانتر کردن
cross
حدوسط ممزوج
cross over
درو از عقب
cross over
همگذری
cross out
قلم زدن
cross
اختلاف مرافعه
cross
قطع کردن متقاطع کردن
cross
ضربه هوک پس از ضربه حریف
cross
متقاطع
cross
عرضی
cross
دورگه کردن
cross
پیوندی
cross road
چهارراه
line cross
تقاطع خط
cross section
سطح مقطع عرضی
maltese cross
صلیب
greek cross
صلیب یا چلیپای یونانی بدین شکل +
cross road
محل تقاطع دو جاده چهارراه
inverted cross
بالانس صلیب
cross road
تقاطع جاده
cross wires
سیمهای متقاطع
cross section
مقطع عرضی
cross section
برش متقاطع نمونه یا حد وسط
invention of the cross
جشن یافتن صلیب
cross roads
تقاطع با زاویه قایم چهارراه راست
cross section
برش عرضی
cross section
سطح مقطع موثر
cross roads
همبر راست گوشه
cross section
سطح مقطع
cross section
نیمرخ عرضی
cross section
نیمرخ پهنا مقطع موثر
cross section
مقطع
cross roll
نورد عرضی
cross section
رویه برش
cross tip
پیچ گوشتی چهارسو چارشاخه
cross thrust
تراست ناخالص
cross talk
تداخل صدا
cross talk
تداخل صحبت
cross talk
تداخل صدا در اثرنزدیکی دو فرستنده
cross stay
بست چلیپا
cross talk
القاء
cross talk
تداخل صداها در تلفن
cross servicing
خدمات جنبی یا جانبی خدمات چند جانبه
cross swords
دست و پنجه نرم کردن
cross slide
کشوی لغزنده عرضی
cross support
نگهداشتن بدن بحالت صلیب
cross stroke
فشار روی پا برای ازدیادسرعت یا چرخش
cross stitch
بخیه دوزی بچپ وراست
cross trail
جاده عرضی
cross trail
جاده سرتاسری عرضی در منطقه
cross tree
رابط عرضی دکلها
geneva cross
صلیب سرخ
cyclo cross
مسابقه دوچرخه درمسیرهای شیبدار و ناهموار
cross word
جدول لغز
cross word
جدول معمائی
cross wind
باد جانبی
cross weight
وزن ناخالص
cross wall
دیوار پلهای عرضی
cross wall
دیوار همبر
cross voting
رای دادن دوطرف مخالف برای همدیگر
cross vault
طاق چهاربخش
cross validation
وارسی اعتبار
cross traverse
تراورس عرضی
cross stay
تقویت صلیبی
moto cross
مسابقه موتورسیکلت رانی درمسیر خاکی محدود تپه و پیچ جاده و پرش در دو بخش 03یا 54 دقیقه
criss-cross
امضای اشخاص بیسواد
cross-rail
اسکلت چوبی
cross-quarter
[آرایش گل چهار برگی]
cross-in-square
[کلیسای معمول در رم شرقی با چهار گوشه و میدان و چهار طاق گهواره ای]
cross-gable
[سه گوشی کنار شیروانی عرضی]
cross-church
کلیسای صلیبی
cross-doomed
کلیسای گنبددار
cross-brace
بادبند چپ و راست
cross-bond
آجرچینی فلمنگی
cross-banded
[روکشی با تارهای عمود]
cross-aisle
[گوشواره عرضی کلیسا]
Celtic cross
[چلیپا سنگی تاریخی سلتی]
Red Cross
صلیب سرخ
Cross your heart!
<idiom>
راستگو باش !
[صادقانه بگو!]
double-cross
<idiom>
گول زدن
cross one's mind
<idiom>
فکرکردن
cross a bridge before one comes to it
<idiom>
درمورد مشکلی قبل از حادثه فکرکردن
cross product
ضرب برداری
[ریاضی]
cross-rib
دنده ی قوس
cross product
ضرب خارجی
[ریاضی]
Don't be cross with me.
از من دلخور نباش.
cross that bridge when you come to it
<idiom>
[به حل یک مشکل زمانی اقدام کن که لازم باشه و نه قبلش]
Latin cross
صلیب رومی
Lantern-cross
صلیب سنگی
high cross
[صلیب سنگی دوره آنگلوساکسون]
dedication cross
صلیب مقدس
cross-wing
[بال های پیوسته در تالار خانه های قرون وسطایی]
cross-window
[پنجره ای با جرز عمودی میان قسمت هایش به شکل صلیب]
cross-vault
طاق چهار بخش
cross-tree
[رابط عرضی دکلها]
cross-springer
[دنده اریب در طاق]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com