English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
ctrl break در DOS فرمان صفحه کلیدی که اخرین فرمان داده شده رالغو میکند
Other Matches
ctrl کلید کنترل یا کلیدی روی ترمینال کامپیوتر که در صورت انتخاب شدن یک حرف کنترل به کامپیوتر می فرستد
ctrl Control
ctrl انتخاب این سه کلید با هم باعث شروع مجدد کامپیوتر میشود
ctrl کلید کنترل
break up value قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
break out نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
break through عبورازمانع
break through رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
break through رخنه
break through شکاف
break through نفوذ
break through نفوذکردن در مواضع دشمن
break up تفکیک کردن
break up انحلال
break up حد فاصل علایم مشخصه هدف
break up مرز علایم مشخصه هدف
break up منحل کردن
break up value قیمت رهایی
break up تجزیه
break out شیوع
break out شیوع یافتن
break down تفکیک
break down شکستگی
break down شکست فروریختگی پنچری
break down توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break even بی سود و زیان شدن
break even صافی درامدن
break even سربسرشدن
break even سربه سر
break even بی سود و زیان
break off قطع کردن
break off موقوف کردن
break off فرمان قطع تک در عملیات پشتیبانی نزدیک هوایی
break off قطع تماس با دشمن
break off رهایی ازدرگیری
break down تجزیه
break out تاول زدن جوش زدن
to break out شایع شدن
to break out بیرون ریختن
to break out فاش یا افشاندن
to break up بهم زدن
to break up منحل کردن خردکردن
to break up شخم کردن
break down <idiom> ازکار افتادن
break up (with someone) <idiom> قهر کردن
get a break <idiom> فرصت داشتن
break out در گرفتن
break in upon قطع کردن صحبت کسی
break away قطع رابطه کردن
to break up از هم جدا شدن [پوسته زمین] [زمین شناسی]
to break in به زور و غیر قانونی وارد شدن
to break into something از محفظه ای [با زور وارد شدن و] دزدی کردن
to break out درگرفتن
break down <idiom> تجزیه وتحلیل
off break کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
over break خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
to break a شکستن
to break a دونیم کردن
to break a way موانع را ازراه خودبرداشتن
to break apart شکستن
to break apart جداکردن
to break down خراب کردن
to break down ازپا انداختن
to break in رام کردن
to break in شاخ شکستن سوغان
to break in گرفتن
to break off کندن
to break off جداکردن
to break off موقوف کردن
to break off خاتمه دادن
to break one's f. قول دادن
break وقفه
break جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break نقض کردن
break شکستن موج
break عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
break گسیختگی
break ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break خردکردن
break شکستن
break-up امیختگی
break away گسیختگی
break فتن
break away جدائی
break شکاف
break طلوع مهلت
break تفکیک
break کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
break زنگ تفریح
break انتخاب شود
break از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break تجزیه
break نقطه فرودپرنده
break in درمیان صحبت کسی دویدن
break in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break فرمان BREAK
break راحت باش
break قطع کردن
break down سقوط ناگهانی
break down درهم شکننده فروریختن
break down درهم شکستن
break down ازاثر انداختن
break down تجزیه کردن طبقه بندی کردن
break down تقسیم بندی کردن
break down اسیب دیدن
break مجزاسازی
break in رام کردن
break-in رام کردن
break-in درمیان صحبت کسی دویدن
break پاره کردن
break شکست
break شکستگی
break ازهم باز کردن
break-in حرز را شکستن وبزور داخل شدن
to break ones fast روزه
to break one's fast افطار کردن
to break a colf رام کردن یک گوساله
to break ones fast افطارکردن
to break ones fast ناشتایی خوردن
to break one's promise شکستن عهدوقول
to break one of a habit عادتی را ازسرکسی انداختن
to break a firm ورشکست شدن یک شرکت
to break a jest مزه انداختن
to break a jest شوخی کردن
to break a law قانون شکنی
to break a rebellion خوابا نیدن یک اشوب
to break a seal مهری رابرداشتن
to break aset خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
to break into a building با زور [و غیر قانونی] وارد ساختمانی شدن
to break company جدایی کردن
to break contact اتصال راقطع کردن
to break contact جریان راگسستن
to break bulk خالی کردن بار
to break forth in to joy از خوشی فریاد کردن
to break in flinders خردکردن
to break in flinders ریزریزکردن
to break in pieces خردکردن
to break news فاش کردن اخبار
halter break به ابخوری خودادن
to break ones fast خوردن
break-ins حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break-ins درمیان صحبت کسی دویدن
break-ins رام کردن
to break into a run شروع کردن به دویدن
tough break <idiom> بدبیاری آوردن
break the news <idiom> اول ازهمه خبر را رساندن
break the ice <idiom> سرصحبت رادرمکان رسمی بازکردن
break the bank <idiom> بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
to break one's leg شکستن ساق پا
bird's-break ابزار رخ منقاری
to break off one's engagement نامزدی خود را نقض کردن
to break [off] an engagement نامزدی را نقض کردن
to take a mandatory break وقت استراحت اجبا ری گذاشتن
to break the sleep از خواب بیخواب کردن
to break open شکستن
To break ranks. صف را شکستن
to break to pieces خرد کردن
to break the prison گریختن از زندان
to break the ice دیگران شکل ابتدائی رانداشتن
to break the ice رو کسی باز شدن
to break rank بی نظم شدن
to break rank بهم خوردن
to break rank بهم زدن
to break rank صف
to break rank صف شکستن
to break to pieces شکستن
to break wind تیزدادن
to break wind بادول کردن
To break a promise. عهد وقولی را شکستن
Break. Recess. زنگ تفریح
To break a spell. طلسمی راباطل کردن
tea break زنگتفریح
break line خطیقه
coffee break تنفس
coffee break تعطیل چند دقیقهای کار برای استراحت و صرف قهوه
break-dancing گونهای رقص جدید که همراه است با عملیات آکروباتیک و چرخشهای تند
to break with one's friend با دوست خود بهم زدن
to break open سوراخ کردن
break up point نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
break shot نخستین ضربه برای پراکندن گویهای بیلیارد
break proof ازمایش شکست
break point نقطه توقف
border break ادامه محوطه نقشه تا حاشیه ان
border break ادامه دادن اطلاعات نقشه تا حاشیه ان
break a record رکورد شکنی
break one's wrist پیچاندن مچ برای زدن توپ
break one's fall افتادن از وسیله ژیمناستیک
break one's duck کسب نخستین امتیاز
break step غلط پا برداشتن
to break step غلط پا برداشتن
break the law نقض قانون کردن
tie break بهم خوردن وضع مساوی
tie-break تای برک
tie-break بهم خوردن وضع مساوی
break-ups امیختگی
bad break فضای خالی
bad break که اشتباهاگ در محلی از کلمه وارد شده باشد
bad break مشکلی که گاهی در نرم افزار کلمه پرداز با اعمال خودکار فاصله ایجاد میشود
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com