English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
culture fair tests ازمونهای فرهنگ- نابسته
Other Matches
culture bound tests ازمونهای فرهنگ- بسته
culture free tests ازمونهای فرهنگ- نابسته
culture عوارض شهری مناطق شهرنشین
self culture پرورش نفس
self culture تزکیه نفس خودپروری
culture فرهنگ
culture تمدن
culture پرورش
culture کشت میکرب در ازمایشگاه برز
class culture فرهنگ طبقهای
it is ministerial to culture وسیله ترقی فرهنگ است
culture of bees پرورش یا تربیت زنبور
culture shock کوبهی فرهنگی
fish culture ماهی پروری
fish culture تربیت ماهی
it is ministerial to culture کمک بفرهنگ میکند
national culture فرهنگ ملی
culture shock ضربهی فرهنگی
tests اجرای آزمایش یک وسیله یا برنامه برای اطمینان از صحت کار آن
tests عمل اجرا شده روی وسیله یا برنامه برای بررسی صحت کار آن , و غیر این صورت , یافتن قط عات یا دستوراتی که کار نمیکنند
tests تست ها
tests امتحان ها
tests آزمایش ها
tests آزمون ها
tests محیط ی برای آزمایش برنامه ها
tests داده با نتایج از پیش تعیین شده که امکان آزمایش برنامه جدید را فراهم میکند
tests معاینه کردن
tests امتحان محک
tests ازمایش کردن امتحان
tests ازمایش کردن
tests ازمودن کردن
tests ازمون
tests ازمایش
tests امتحان کردن
tests محک
tests معیار
tests محک زدن
tests شهادت گواهی بازرسی کردن
tests تست
tests اختیار
tests آزمایش شبکه ارتباطی با ارسال حجم زیاد داده و پیام روی آن
tests اجرای برنامه با داده آزمایش برای اطمینان از صحت کار نرم افزار
tests بررسی اینکه اطلاعات عددی , عددی هستند
tests قطعه مخصوص که نرم افزار با سخت افزار را آزمایش میکند
tests تست کردن ازمایش
tests امتحان
survey tests ازمونهای زمینه یابی
employment tests ازمونهای استخدامی
type tests ازمایشهای نوعی
trade tests ازمونهای شغلی
means tests سنجش استطاعت مالی
litmus tests آزمون نهادنما
infant tests ازمونهای نوباوگان
litmus tests آزمون تورنسل
litmus tests آزمون نمایانگر
will temprament tests ازمونهای اراده- خلق وخوی
timed tests ازمونهای زمان دار
statistical tests ازمونهای اماری
speed tests ازمونهای سرعت
pictorial tests ازمونهای تصویری
placement tests ازمونهای تعیین شغل
routine tests ازمایشهای تک به تک
prognostic tests ازمونهای پیش اگهی
projective tests ازمونهای فرافکن
aptitude tests ازمون قابلیت فردی
aptitude tests ازمون شایستگی
aptitude tests ازمون استعداد
field-tests ازمون پایکار
prototype tests ازمایشهای مرغوبیت
parallel tests ازمونهای همتا
sampling tests ازمایشهای نمونهای
benchmark tests ازمایشات محک
battery of tests گروه ازمونهای کارایی افراد گروه ازمونهای خصوصیات پرسنلی افراد
acceptance tests آزمایشهای تحویل
situational tests ازمونهای موقعیتی
individual tests ازمونهای انفرادی
screening tests ازمونهای سرند کردن
creativity tests ازمونهای افرینندگی
psychomotor tests ازمونهای روانی- حرکتی
goldstein scheerer tests ازمونهای گلدشتاین- شیرر
random parallel tests ازمونهای موازی تصادفی ازمونهای همتای تصادفی
terman merrill tests ازمونهای ترمن- مریل
norm referenced tests ازمونهای هنجاری
differential aptitude tests ازمونهای تشخیص استعداد دی ا تی
quality control tests ازمایش کنترل کیفیت بازرسی کنترل کیفیت
criterion refernced tests ازمونهای ملاکی
college admission tests آزمونهای پذیرش دانشجو
custom made tests ازمونهای کار- ویژه
california tests of personality ازمونهای کالیفرنیا برای سنجش شخصیت
california achievement tests آزمونهای پیشرفت کالیفرنیا
fair value قیمت عادله
that is not fair این انصاف نیست
fair بیطرفانه
fair منصفانه
fair منصف
fair <adj.> مرتب
fair زیبا
fair نسبتا خوب متوسط
fair بور
fair بدون ابر منصف
fair نمایشگاه
fair بازارمکاره
fair نمایشگاه کالا
fair بازار مکاره هفته بازار عادلانه
this is not fair این انصاف نیست
fair بی طرفانه
You are not being fair . کم لطفی می فرمایید
It is not fair that . . . آخر انصاف نیست که …
fair <adj.> منظم
fair لطیف
iowa tests of basic skills ازمونهای مهارتهای اساسی ایووا
seashore musical ability tests آزمون های استعداد موسیقی سیشور
california tests of mental maturity ازمونهای کالیفرنیا برای بلوغ ذهنی
fair play <idiom> عدالت ،مساوی ،عمل درست
fair shake <idiom> رفتار درست
fair game <idiom> موضوع تهاجم
fair mindedness انصاف
fair and square <idiom> راست وبی پرده
to bid fair اختمال یا امیدواری دادن
He shed his fair. ترسش ریخت
the fair sex از مابهتران
fair sex زنان
fair sex جنس لطیف
to play fair مردانه و سر راست معامله کردن یا بازی کردن
fair game شکار مجاز
fair game شکار قانونی
fair game آماج روا
fair game طعمهی حاضر و آماده
a fair comment نظر بی طرفانه
as fair as a rose <idiom> مثل ماه
fair game دست انداختنی
fair game مسخره کردنی
the fair sex جنس لطیف یعنی زن
fair copies نسخه درست
fair deal سیاست منصفانه
fair deal روش منصفانه
fair drawing تصویر مناسب
fair drawing طرح مناسب برای چاپ و تکثیر
fair faced خوبرو
fair faced حق به جانب
fair haired موبور
fair maid یکجورشاه ماهی یاساردین
fair market هفته بازار
fair market بازار مکاره
fair minded خالی از اغراض
fair mindedness بیطرفی
fair mindedness ازادگی ازتعصب
fair competition رقابت منصفانه
fair competition رقابت عادلانه
fair catch بل گرفتن توپ لگدزده یا بلندشده از زمین یا پرتاب شده
fair copy نسخه درست
trade fair نمایشگاه بازرگانی
trade fair نمایشگاه تجاری
fair-weather خوب هنگام هوای صاف
fair-weather بی وفا
fair-weather نیم راه
fair-weather درخورهوای صاف
fair play رازی
fair play شرایط برابر
fair play انصاف
county fair بازار مکاره
county fair بازار روز
fair arbitration حکومت عدل
fair price قیمت منصفانه
fair price قیمت عادلانه
fair trade تجارت مشروع
fair trade کسب منصفانه
play fair مردانه معامله کردن
fair price قیمت بیطرفانه
fancy fair بازارکالای تجملی
fair trade کسب حلال
fair trade تجارت منصفانه
fair wind باد موافق
fair trade تجارت عادلانه
fair weather نیم راه
fair weather بی وفا
fair weather مناسب برای
fair tide جریان اب موافق
fair weather دارای هوای صاف
fair price قیمت مناسب
fair return بازده عادلانه
fair return بازده منصفانه
fair spoken خوش بیان
fair spoken مودب
fair spoken ملایم
play fair مردانه بازی کردن
fair territory محدوده خطا
overseas trade fair نمایشگاه بین المللی بازرگانی
fair-weather friend آدم بی وفا
fair-weather friend رفیق نیمه راهه
fair or clean copy پاکنویس
fair equivalent remuneration اجرت المثل
fair-weather friend <idiom> شخصی که تنها دوست است
Please be unbiased(fair,objective). تعصب بخرج ندهید
fair damages [Law] جبران خسارت عادلانه
the weather inclines to fair هوا میخواهد باز شود هوادارد باز میشود
There was no end of visitors at the fair. تا دلت بخواهد در نمایشگاه آدم بود
fair wear and tear خسارت در حد معمولی فرسودگی در حد معمول
tradition of fair authority حدیث حسن
fair average quality کیفیت متوسط مناسب
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com