Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
danger money
مزدوحقالزحمهانجام کاریخطرناک
Other Matches
Money for jam . Money for old rope .
پول یا مفتی
Protection money. Racket money.
باج سبیل
danger
خطر
to p anyone through danger
کسی را از خطر رهایی دادن
danger
به خطر افتادن
danger area
منطقه خطر
danger bearing
سمت خطرناک
danger bearing
سمت خطر
danger buoy
بویه خطر
danger close
خطر نزدیک
danger close
خطرنزدیک است
to redress danger
جبران خسارت کردن
There's no danger of that happening again.
خطری وجود ندارد که آن دوباره اتفاق بیافته.
Better face in danger once than to be always in da.
<proverb>
مرگ یکدفعه شیون یکدفعه.
smell danger
<idiom>
از خطری پیش آگاه شدن
[اصطلاح مجازی]
reckless of danger
بی پروا ازخطر
i warned him of danger
او را از خطراگاهی دادم
i reck not of danger
من باکی از خطر ندارم
to rush any one into danger
کسیرا بخطر کشانیدن
safe from danger
محفوظ از خطر
danger signal
اژیر یا بوق اعلام خطر
danger signal
اژیرخطر
to incur danger
درخطر افتادن
lead out of danger
با راهنمایی از خطر رهانیدن
subjected to danger
در معرض خطر
Our lives are in danger.
جانمان درخطر است
liable to danger
در معرض خطر
danger of flooding
خطر سیل
danger sticks
نانچیکوهات
[ورزش]
[کونگ فو]
danger zone
منطقه خطر
danger was imminent
خطر تهیدمیکرد
to incur danger
خودرادر خطر انداختن
danger was imminent
خطر نزدیک بود
danger area
منطقه خطرناک
danger space
فضای خطرناک
danger space
فضای هوایی خطرناک
to guard against danger
مواظب خطر بودن
danger warning level
مقدار موجودی کالا که میبایست همیشه در انبارموجود باشد
danger warning level
حداقل موجودی
isolated danger mark
علامتعایقدارخطر
I stayed in concealment until the danger passed.
خودم را پنهان کردم با خطر گذشت
Red light is a signal for danger .
چراغ قرمز علامت خطر است
money begets money
<idiom>
پول پول می آورد
we are want of money
ما نیازمند پول هستیم به پول احتیاج داریم
be in the money
<idiom>
پول پارو کردن
near with one's money
خسیس
take in (money)
<idiom>
رسیدن
He is in the money.
پول پارومی کند ( خیلی ثروتمند است )
After all that money is of no use.
تازه آن پول هم بدردت نمی خورد.
his money is more than can
ازانست که بتوان شمرد
money
جایزه نقدی
money
مسکوک ثروت
money
سکه
money
اسکناس
money
پول
even money
مبلغ مساوی در شرط بندی
he is f. of money
پول فراوان دارد
i have no money about me
با خود هیچ پولی ندارم
money on d.
وجه امانعی
his money is more than can
پولیش بیش
value for money
قدرت خرید پول
money on d.
پول سپرده
f. money
پول فراوان
value of money
ارزش پول
value for money
ارزش پول
be in the money
<idiom>
در پول غلت خوردن
near money
شبه پول
ready money
پول نقد
soft money
پول ضعیف
ready money
پول موجود
scant of money
بی پول
requistion for money
درخواست
raise money
جمع اوری کردن پول
retention money
مقدار پولی که کارفرما جهت حسن انجام کار پیمانکار نگه میدارد واین مقدار درصدی ازکل قرارداد است که حسن انجام کار نامیده میشود
sound money
پول سالم
requistion for money
پول
smart money
غرامت پولی که دولت بسربازان وملوانان زخمی ومصدوم میدهد
smart money
خسارت
scant of money
کم پول
ready money
پول فراهم شده
retention money
پول گرویی
salvage money
جایزه نجات کشتی یا محموله
role of money
نقش پول
sound money
پول قوی
short of money
کم پول
smart money
پاداش زیان
smart money
مطلع
money multiplier
ضریب بهم فزاینده پول
money wage
مزد پولی
money worth
برابر پول
money worth
بهای پول
money matters
امور پولی
money worth
پول بها
money worth
چیزی که بپول بیزرد
mortgage money
پول رهنی
mortgage money
پول قرضی
quasi money
شبه پول
money supply
عرضه پول
money stock
عرضه پول
money of account
پول محاسباتی
money off offer
فروش با تخفیف
money on deposit
وجه امانی
money on deposit
پول سپرده
money player
ارائه کننده بهترین بازی درموقعیتهای دشوار
money pot
غلک
money pot
دخل
money spinner
کارتنه کوچک که انرا نشانه خوشبختی و وسیله پیدا شدن پول میدانند
money stock
حجم پول در گردش
neutrality of money
خنثی بودن پول
neutrality of money
بدون تاثیربودن پول
possession money
حق الاجرا
possession money
حق النسبی
possession money
حق الحفظ دستمزدی که در برای اجرای حکم تملیک یا صیانت ملک تملیک شده از طریق اجرای حکم به مامور اجراداده میشود
prize money
پولی که از فروش غنیمت دریایی بدست می اید
passage money
کرایه
promotion money
دستمزدی که به موسسین شرکت برای خدماتشان پرداخت میشود
purchase money
در CL ثمن
purchase money
قیمت جنس
quantity of money
مقدار پول
penury of money
قحط پول
penury of money
کمیابی پول
passage money
معاش کردن
oceans of money
یک دنیا پول
odd money
یک اسکناس 01 ریالی
onother's money
پول دیگری
onother's money
پول شخصی دیگر
passage money
کرایه مسافر
passage money
خوراک
passage money
غذا
passage money
راه
passage money
تاکردن
raise money
فراهم کردن پول
gate money
پولبلیطورودیه
have money to burn
<idiom>
پول از پارو بالا رفتن
time is money
<idiom>
وقت طلاست
save money
به دقت خرج کردن
save money
پس انداز کردن
money sink
<idiom>
گودال پول
[کیسه پول سوراخدار]
My money request to him
طلب من از او
[مرد]
I am running out of money .
پول من تمام شد.
[من دیگر پول ندارم.]
Changing money
تبدیل پول و ارز
Time is money.
<proverb>
وقت طلاست .
He is a money -bags.
<proverb>
مالامال از پول است .
money to burn
<idiom>
بیش ازاحتیاج ،داشتن،داشتن پول خیلی زیاد
rake in the money
<idiom>
ایجاد تعجب
for love or money
<idiom>
به هر شکلی
Money is no object at all .
پول اصلا" مطرح نیست
have money to burn
<idiom>
بی پروا خرج کردن
money well spent
<idiom>
پولی که هدر نرفته
money for jam
<idiom>
پول باد آورده
to be rolling in money
<idiom>
تو پول غلت زدن
[اصطلاح]
I'm not made of money!
<idiom>
من که پولدار نیستم!
[اصطلاح روزمره]
Money peters out.
پول کم کم تمام می شود.
You will need to spend some money on it.
تو باید برایش پول خرج بکنی.
borrowed money
پول قرض گرفته شده
to scrape up
[money]
چیزی را به مرور زمان کم کم جمع کردن
[پول]
money can't buy everything
<idiom>
پول خوشبختی نمی آورد
pin money
<idiom>
پول خرده خرجی
do not coin money
<idiom>
پول چاپ نکردن
[پول چاپ نمی کنم]
money for jam
<idiom>
پول بی دردسر
We divided the money among ourselves .
پول را بین خودمان قسمت
Could you lend me some money ?
می توانی یک قدری به من پول قرض بدهی ؟
veil of money
نظریهای که براساس ان پول فقط بعنوان پوشش برای کالاها و خدمات بحساب می اید
veil of money
حجاب پول
trust money
پول امانی
token money
پول فرعی
to take eggs for money
کردن
to take eggs for money
را با دربرابر
to take eggs for money
خر مهره
to stink of money
خر پول بودن
to stake money on something
سرچیزی شرط بندی کردن پول روی چیزی گروگذاشتن
to have a run for one's money
از هزینه یا کوشش خود بهرهای بردن
to guzzle away one's money
پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
to game away one's money
درقمارپول ازدست دادن
to change money
خردکردن یامبادله کردن پول
time money
وام مدت دار
tight money
سیاست پولی انقباضی
tight money
کنترل پولی
table money
فوق العادهای که بابت هزینه مهمان داری به افسران ارشد داده میشود
velocity of money
سرعت پول
volume of money
حجم پول
put one's money on something
<idiom>
بر سر چیزی شرط بستن
My only problem is money .
تنها گرفتاریم پول است ( محتاج آن هستم )
To put some money aside .
پولی را کنا رگذاشتن ( ذخیره ساختن )
To be wallowing in money .
غرق درپول بودن
To count the money .
پول شمردن
Count the money to see if it is right.
پو ؟ را بشما ؟ ببین درست است
Take your money out of your pocket.
پولت را از جیب دربیاور
He owes me some money.
از او پول می خواهم (طلب دارم )
He got the money from me by a trick.
با حقه وکلک پول را از من گرفت
pocket money .
پول تو جیبی ( مقرری روزانه ؟ هفتگه یا غیره )
He is saving his money.
پولهایش راجمع می کند
To touch someone for money.
کسی راتیغ زدن ( ازاو پول گرفتن )
I am pinched for money.
دست وبالم تنگ است (تحت فشار مالی )
To swindle money out of somebody.
با تقلب پول از کسی گرفتن ( درآوردن )
To be a money grubber.
پول پرست بودن
To raise money.
پول فراهم کردن
appearance money
پولی که به افراد مشهور برای حضور در محافل پرداخت میشود
wildcat money
پول بدون پشتوانه
supply of money
عرضه پول
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com