Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (2 milliseconds)
English
Persian
data break
تاریخ تعویض کلید رمز
Other Matches
to break down
ازپا انداختن
to break one's f.
قول دادن
to break a
شکستن
break away
جدائی
break away
گسیختگی
break up
منحل کردن
to break out
درگرفتن
to break out
شایع شدن
to break out
بیرون ریختن
to break out
فاش یا افشاندن
break down
سقوط ناگهانی
break down
درهم شکننده فروریختن
break down
درهم شکستن
break down
ازاثر انداختن
break down
تجزیه کردن طبقه بندی کردن
break down
تقسیم بندی کردن
to break off
خاتمه دادن
to break off
موقوف کردن
to break off
جداکردن
to break a
دونیم کردن
get a break
<idiom>
فرصت داشتن
break up (with someone)
<idiom>
قهر کردن
to break a way
موانع را ازراه خودبرداشتن
to break apart
شکستن
break down
<idiom>
تجزیه وتحلیل
break down
<idiom>
ازکار افتادن
to break apart
جداکردن
break-up
امیختگی
to break down
خراب کردن
break off
موقوف کردن
to break in
رام کردن
to break in
شاخ شکستن سوغان
to break in
گرفتن
to break off
کندن
break down
اسیب دیدن
break down
تجزیه
break off
قطع تماس با دشمن
break off
رهایی ازدرگیری
break up value
قیمتی که برای رهایی از کالای متروکه یا ازمد افتاده تعیین میشود
break up value
قیمت رهایی
break out
شیوع یافتن
break out
تاول زدن جوش زدن
break out
شیوع
break out
نوعی حمله برای خارج کردن گوی از منطقه دفاعی
break up
مرز علایم مشخصه هدف
break up
حد فاصل علایم مشخصه هدف
break up
انحلال
break up
تفکیک کردن
break through
نفوذکردن در مواضع دشمن
break through
نفوذ
break through
عبورازمانع
break through
رسوخ مظفرانه پیشرفت غیرمنتظره
break off
فرمان قطع تک در عملیات پشتیبانی نزدیک هوایی
break off
قطع کردن
break down
تفکیک
break down
شکستگی
break down
شکست فروریختگی پنچری
break down
توقف انجام کار به علت خطای مکانیکی
break through
شکاف
break even
بی سود و زیان شدن
break even
صافی درامدن
break even
سربسرشدن
break even
سربه سر
break even
بی سود و زیان
to break up
بهم زدن
to break up
منحل کردن خردکردن
to break up
شخم کردن
break through
رخنه
break
شکستن
break
شکستن موج
break
ایجاد فضای تنفس با حرکتهای پیاده شطرنج
break
حرکت سگ جهت اوردن شکار بازکردن بدنه اسلحه دویدن قبل ازصدای تپانچه
break
نقطه فرودپرنده
break
پاره کردن
break
قطع کردن
break
تفکیک
break
تجزیه
break-in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
break
مجزاسازی
break
کلید مخصوص در صفحه کلید IBM که اجرای یک برنامه را وقتی قط ع میکند که این کلید با کلید کنترل
break
انتخاب شود
break
از حالت رمز خارج کردن یک کد مشکل
break
جداکردن دو بوکسور ازیورتمه به چهارنعل حرکت از دروازه شروع اسبدوانی
break
فتن
break
زنگ تفریح
break
خردکردن
break
نقض کردن
break
شکاف
break-in
رام کردن
break
طلوع مهلت
break
شکست
break
شکستگی
break
ازهم باز کردن
break
راحت باش
break
گسیختگی
break-in
درمیان صحبت کسی دویدن
break
خای نپذیرفتن وفایف یک توافق
break in
رام کردن
break in
درمیان صحبت کسی دویدن
break in upon
قطع کردن صحبت کسی
over break
خاکبرداری اضافی و کندن وجابجا شدن اضافی خاک یاقطعات سنگی که دراثر موارمنفجره بدون اینکه بخواهیم کنده شود
to break in
به زور و غیر قانونی وارد شدن
break away
قطع رابطه کردن
break up
تجزیه
break out
در گرفتن
break
وقفه
break in
حرز را شکستن وبزور داخل شدن
to break up
از هم جدا شدن
[پوسته زمین]
[زمین شناسی]
break
عمل یا کلید انتخاب شده برای توقف اجرای یک برنامه
to break into something
از محفظه ای
[با زور وارد شدن و]
دزدی کردن
break
فرمان BREAK
off break
کسب امتیاز معینی در ضربه به سمت راست
halter break
به ابخوری خودادن
fast break
حمله سریع به دروازه
to break the ice
دیگران شکل ابتدائی رانداشتن
to break the prison
گریختن از زندان
to break to pieces
خرد کردن
to break to pieces
شکستن
to break rank
بهم خوردن
fast break
ضدحمله
meal break
استراحت ناهار
electric break down
شکست الکتریکی
to break with one's friend
با دوست خود بهم زدن
leg break
بلند شدن توپ از سمت توپزن بطرف میله
halter break
به افسارعادت دادن
to break one's promise
شکستن عهدوقول
make and break
افتومات
break water
موجشکن
break water
mole : syn
make and break
دستگاه قطع و وصل
break up price
بهای انحلال
break wheel
چرخ قطع
break wind
تیز دادن
break wind
باد ول دادن
break up price
بهای تصفیه
heart break
غم زیاد
to break wind
بادول کردن
to break wind
تیزدادن
break up point
نقطه رهایی هلی کوپتر نقطه رهایی
heart break
اندوه بسیار
break water
موج شکن
stone break
کاسرالحجر
to break aset
خراب یا ناقص کردن یک دستگاه
point break
موجهاییکه با زاویه به ساحل نزدیک می شوند
to break bulk
خالی کردن بار
to break company
جدایی کردن
to break contact
اتصال راقطع کردن
to break contact
جریان راگسستن
out break of a disease
شیوع ناخوشی
shore break
موجهاییکه نزدیک ساحل می شکنند
station break
وقفه برنامه فرستنده رادیویی وتلویزیونی
to break a colf
رام کردن یک گوساله
to break a firm
ورشکست شدن یک شرکت
to break a jest
مزه انداختن
to break a jest
شوخی کردن
to break a law
قانون شکنی
stone break
یکجور گیاه که در سنگ میروید
to break a rebellion
خوابا نیدن یک اشوب
to break a seal
مهری رابرداشتن
to break forth in to joy
از خوشی فریاد کردن
to break in flinders
خردکردن
to break in flinders
ریزریزکردن
to break rank
صف شکستن
control break
فرمان Control-Break
smooth break
سطح گسیختگی
to break rank
صف
to break rank
بهم زدن
mercury break
کلید جیوهای
meal break
افراشتن پرچم ناهار زنگ ناهار
to break rank
بی نظم شدن
ctrl break
در DOS فرمان صفحه کلیدی که اخرین فرمان داده شده رالغو میکند
to break open
سوراخ کردن
to break in pieces
خردکردن
to break news
فاش کردن اخبار
to break one of a habit
عادتی را ازسرکسی انداختن
to break one's fast
افطار کردن
to break ones fast
افطارکردن
to break ones fast
ناشتایی خوردن
to break ones fast
خوردن
to break open
شکستن
to break the ice
رو کسی باز شدن
break ball
اخرین گوی مانده روی میزبیلیارد
tea break
زنگتفریح
To break a spell.
طلسمی راباطل کردن
Break. Recess.
زنگ تفریح
to break ones fast
روزه
break the ice
<idiom>
سرصحبت رادرمکان رسمی بازکردن
To break a promise.
عهد وقولی را شکستن
To break ranks.
صف را شکستن
break-ups
امیختگی
break the bank
<idiom>
بانک زدن (ازراه شرط بندی به پول زیاد رسیدن)
bad break
فضای خالی
bad break
که اشتباهاگ در محلی از کلمه وارد شده باشد
break a record
رکورد شکنی
border break
ادامه دادن اطلاعات نقشه تا حاشیه ان
border break
ادامه محوطه نقشه تا حاشیه ان
break-dancing
گونهای رقص جدید که همراه است با عملیات آکروباتیک و چرخشهای تند
coffee break
تعطیل چند دقیقهای کار برای استراحت و صرف قهوه
coffee break
تنفس
break line
خطیقه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com