Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
dead beat
بی نوسان
Search result with all words
To beat the air. To flog a dead horse.
آب در هاون کوبیدن
Other Matches
beat out
برتری
beat
گل زدن
beat
مغلوب کردن
beat
غالب شدن
beat
ضربان
beat
زنه
beat
پیشرفت زنش
beat
غلبه
beat
ضربت موسیقی
beat
تپش
beat
قلب
beat
ضربان نبض
beat
گریختن ازچنگ مدافع رسیدن به پایگاه پیش از رسیدن توپ بیس بال صدای منظم پای اسب
beat
حرکت قایق بسمت باد
beat
تعدادپاروزنها در هر دقیقه
beat-up
شیرجه واپیمای مهاجم ونزدیک شدن ان بهدف
beat up
شیرجه واپیمای مهاجم ونزدیک شدن ان بهدف
zero beat
تنظیم کردن دقیق موج دستگاه وفرکانس ان
zero beat
تنظیم موج گیرنده
to beat up for
جمع اوری کردن
to beat up
زدن
to beat up somebody
کسی را بدجور کتک زدن
beat
تداخل
beat
تغییرات شدت صوت در اثرتداخل ضربان
beat
تعدادضربات پا دریکسری ضربات بازوی شناگر ضربه زدن
beat
: ضرب
beat
شلاق زدن کوبیدن
You beat me to it.
تو از من سریعتر بودی.
beat
شانه خالی کردن
beat
پیروزی
beat
چوب زدن
to beat down
پایین اوردن
to beat it
گم شدن
[اصطلاح روزمره]
to beat it
دور شدن
[اصطلاح روزمره]
beat
زدن
beat
: تپیدن
to beat into
چپاندن در
to beat into
فروکردن
to beat in
له کردن
to beat in
خردکردن
to beat down
خردکردن
beat
کتک زدن
beat reception
موجگیری اتودینی زنه سازی
to beat a child
کتک زدن بچه
beat reception
موجگیری زنهای
intercarrier beat
زنه مخلوط
heart beat
ضربان قلب
he beat his breast
او به سینه خودزد
beat receiver
گیرنده تداخلی
beat frequency
فرکانس تداخل
drum beat
صدای کوس
beat of drum
ضربه طبل
beat frequency
فرکانس ضربان
change beat
تبادل ضربه
to beat a path
کوبیدن یک جاده
to beat the air
مگس درهوارگ زدن
to beat about the bush
سر راست حرف نزدن بطورغیرمستقیم کاری را کردن
to beat back
عقب گذاشتن
to beat back
پس زدن
to beat at a door
درکوبیدن
to beat time
ضلاب یافاصله ضربی گرفتن
to beat a retreat
کوس عقب نشینی
to beat a retreat
عقب نشینی کردن
to beat up the quarters of any
بدیدن کسی رفتن
to beat up the quarters of any
سروقت کسی رفتن
to beat up the quarters of any
eno
to beat the air
کوشش بیهوده کردن
at beat of drum
بصدای کوس
beat around the bush
<idiom>
غیره مستقیم وبا طفره صحبت کردن
To beat ones breast.
سینه زدن
To beat you to frighthen him.
<proverb>
ترا مى زنم که او بترسد.
beat frequency
بسامد زنهای
You beat me to the punch.
تو از من سریعتر بودی.
beat a flange
لبه گرفتن
beat a record
حد نصاب را شکستن
beat board
ضربع زدن به پیش تخته ژیمناستیک
Don't beat around the bush!
مستقیم و رک حرف بزن!
to beat black and blue
کوفته یاکبودکردن
fast heart beat
تاکی کاردی
[پزشکی]
fast heart beat
تندتپشی
[پزشکی]
the wares beat the shore
خوردن امواج به ساحل
to beat the living daylights out of someone
<idiom>
دمار از روزگار کسی درآوردن
beat frequency oscillator
اوسیلاتور با بسامد زنهای
They beat each other black and blue.
همدیگر را خونین ومالین کردند
To knock (beat) someone on the head .
تو سر کسی زدن
I am deae beat . I am tired out .
از خستگی دارم غش می کنم
to cut brake or beat a r
گوی سبقت رادر رشتهای ازپیشینیان ربودن
beat someone to the punch (draw)
<idiom>
قبل از هرکسی کاری را انجام دادن
heart skip a beat
<idiom>
وحشت زده یا بر آشفتن
Get lost ! scram ! Beat it! Get out !Get out of my sight ! Be off with you !
برو گمشو !
Beat it !Buzz off! Mind your own business.
برو کشکت را بساب
to beat the egg-white until it is stiff
سفیده تخم مرغ را آنقدر بزنند که سفت شود
To beat someone hard . To give someone a sound beating ( thrashing ) .
کسی را محکم کتک زدن
dead
مرده
dead as a d.
بکلی مرده
from the dead
ازمیان مردگان
dead and gone
<idiom>
هفت کفن پوسانده
dead
[چوبکاری بدون ویژگی خاصی]
dead even
کاملا مساوی
dead even
دقیقا برابر
dead against
درست مقابل
dead
ساکن
dead
بی حس
dead
آنچه کار نمیکند. کامپیوتر یا قطعهای که کار نمیکند
dead
دستوربرنامه کار یا خطایی که باعث توقف برنامه بدون بهبود میشود
dead
کلیدهای صفحه کلید که باعث رویدادن یک عمل می شوند مثل Shift
dead
دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
dead
بی پتانسیل
dead
مسکوت
dead
مات
dead
گوی بولینگ ضعیف
dead
مهجور
dead
توپ کم جان
dead
منسوخ کهنه
dead
متوفی
ye living and the dead
زندگان و مردگان
to f. a dead horse
کوشش بی فایده کردن
dead bolt
زبانهگوی
to f. a dead horse
اب درهاون کوبیدن
dead weight
وزن خالص وسیله حمل ونقل بدون بار
dead engine
موتوری که در حین پرواز ازکار افتاده است
dead eye
گره کور
dead fence
پرچین
dead file
پرونده راکد
dead freight
هزینه حمل بابت فرفیت استفاده نشده
dead duck
آنچهشانسزندگیو موفقیتندارد
dead pull
کوشش بیهوده
dead weights
وزن خشکه
dead weights
وزن بی اوار
dead weights
ویژه وزن
He is not dead by any chance , is he ?
نکند مرده باشد ؟
dead weights
خودوزن
dead weights
کالاهای سنگین که کرایه حمل انها براساس وزن تعیین میگردد مانند ذغال سنگ واهن
Never!over my dead body .
صد سال سیاه ( هر گه ؟ابدا" )
dead weights
وزن خالص وسیله حمل ونقل بدون بار
dead lift
کوشش بیهوده
dead freight
کرایه حملی که پرداخت شده ولی استفادهای از ان به عمل نیامده
dead freight
کرایه قسمتی از کشتی که به صرفنظر از استفاده یا عدم استفاده باید پرداخت شود
dead house
جنازهای
dead in the water
متوقف در دریا
dead in the water
متوقف در اب
dead knot
گرهای که با عضوهای اطراف خود اتصال نداشته باشد
dead letter
قانون منسوخ
the quick and the dead
زندگان ومردگان
it is not true that he is dead
اینکه میگویند مرده است حق ندارد
dead letter
نامه غیر قابل توزیع
dead light
روزنهای که اطاق کشتی راازطوفان حفظ میکند
dead house
مردهای
dead hours
ساعات خاموشی در شب ساعات خاموشی شبانه
dead hours
ساعات خاموشی در شب
dead ground
اتصال به زمین کشنده
dead ground
زمین واقع در زاویه بیروح
dead group
زاویه بیروح
dead group
زمین بیروح
dead halt
توقف مطلق
dead hearted
سنگدل
dead hearted
بی عاطفه
dead hedge
پرچین گیاهان خشک
half dead
نیم جان
dead to the world
<idiom>
زود به خواب رفتن
to be a dead duck
بیهوده بودن
[چیزی یا کسی]
to be a dead duck
امکان موفق شدن را نداشتن
[چیزی یا کسی]
dead wool
پشم مرده
[که از بدن حیوان مرده یا ذبح شده توسط مواد شیمیایی جدا شده و خاصیت رنگ پذیری خوبی ندارد.]
a dead language
<idiom>
زبان مرده و منقرض شده
[زبانی که دیگر آموزش داده نمی شود اما شاید برخی از کارشناسان از آن استفاده کنند.]
to be dead asleep
در خواب عمیق بودن
dead ends
بن بست
dead ends
سر هرز
to be dead keen
[on]
واقعا مشتاق بودن
[به]
to cut somebody dead
<idiom>
به کسی عمدا بی محلی کردن
[اصطلاح روزمره]
dead-light
پنجره ثابت
dead-house
مرده شوی خانه
Be a dead ringer for someone
<idiom>
شباهت زیاد دو نفر
dead end
انتهای بسته لوله اب یا مجرا بن بست
dead end
سر هرز
dead end
بن بست
dead wood
میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند
dead heat
مسابقه ای که در ان چند نفربرنده می شوند
dead weight
خودوزن
Drop dead
<idiom>
کم کردن مزاحمت
dead tired
<idiom>
خیلی خسته واز پا افتاده
dead set against something
<idiom>
کاملا مصمم در انجام کاری
dead end
<idiom>
به آخرخط رسیدن
dead duck
<idiom>
در شرایط ناامید کننده قرار داشتن
dead center
<idiom>
کاملا وسط
dead as a doornail
<idiom>
کاملا مرده
dead ahead
<idiom>
درست درپشت ،قبل
over one's dead body
<idiom>
هرگز
dead weight
ویژه وزن
dead heats
مسابقه ای که در ان چند نفربرنده می شوند
dead weight
وزن خشکه
dead reckoning
نقطه فرضی
dead on arrival
مرحوم هنگام ورود
[بیماری در آمبولانس]
dead weight
وزن بی اوار
The battery is dead.
باتری خالی شده است.
The battery is dead.
باتری تمام شده است.
Speak well of the dead .
<proverb>
پشت سر مرده بد نگو.
dead weight
کالاهای سنگین که کرایه حمل انها براساس وزن تعیین میگردد مانند ذغال سنگ واهن
dead reckonning
ناوبری کور
dead lock
اشکال
dead lock
کوچه بن بست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com