English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English Persian
dead halt توقف مطلق
Search result with all words
drop dead halt توقفی که نمیتوان ان رامورد پوشش قرار داد
Other Matches
halt ایست
halt دستور برنامه که باعث توقف اجرای دستوات CPU میشود تا مجددا تنظیم شود و یا تا وقتی که شروع مجدد شود
halt معمولا با روشهای خارجی
halt متوقف کردن
halt متوقف شدن
halt وضعیتی که CPU به دستور غلط برسد یا به دستور نیمه برسد که در برنامه اجرا میشود
halt دستور برنامهای که باعث توقف CPU میشود. تا وقتی که مجددا تنظیم شود
halt فرآیند را متوقف میکند.
halt مکث
halt درنگ
halt سکته ایست کردن
halt مکث کردن لنگیدن
halt توقف
halt متوقف
halt راحت باش کردن
halt دستور برنامه از کاربر یا خطایی که باعث توقف برناه بدون ترمیم میشود
halt دستوری در برنامه که در حین اجرا
halt instruction دستورالعمل توقف
halt back میان بازی کن
nonprogrammed halt توقف برنامه ریزی نشده
To come to a halt(standstI'll). ازحرکت ایستادن.
grind to a halt <idiom>
Halt den Mund! <idiom> ببند اون گاله رو! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt's Maul! [umgangssprachlich] <idiom> ببند اون گاله رو! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt den Mund! <idiom> قدقد نکن! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt den Mund! <idiom> خفه شو! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt den Mund! <idiom> دهنت رو ببند! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt's Maul! [umgangssprachlich] <idiom> دهنت رو ببند! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt's Maul! [umgangssprachlich] <idiom> قدقد نکن! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt den Mund! <idiom> زر زر نکن! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt's Maul! [umgangssprachlich] <idiom> خفه شو! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt's Maul! [umgangssprachlich] <idiom> زر زر نکن! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
end of page halt ویژگی ای که چاپگر را درپایان هر صفحه خروجی متوقف میکند
Halt den Rand! [umgangssprachlich] <idiom> خفه شو! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt den Rand! [umgangssprachlich] <idiom> قدقد نکن! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt den Rand! [umgangssprachlich] <idiom> دهنت رو ببند! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt den Rand! [umgangssprachlich] <idiom> زر زر نکن! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
Halt den Rand! [umgangssprachlich] <idiom> ببند اون گاله رو! [اصطلاح روزمره] [اصطلاح رکیک]
dead and gone <idiom> هفت کفن پوسانده
dead against درست مقابل
dead بی حس
dead توپ کم جان
dead مات
dead متوفی
dead مرده
dead آنچه کار نمیکند. کامپیوتر یا قطعهای که کار نمیکند
dead as a d. بکلی مرده
dead کلیدهای صفحه کلید که باعث رویدادن یک عمل می شوند مثل Shift
dead دوره زمانی بین دو رویداد که هیج اتفاقی نمیافتد برای اطمینان از اینکه باهم برخورد نخواهند داشت
dead بی پتانسیل
dead مسکوت
dead منسوخ کهنه
from the dead ازمیان مردگان
dead even کاملا مساوی
dead دستوربرنامه کار یا خطایی که باعث توقف برنامه بدون بهبود میشود
dead ساکن
dead even دقیقا برابر
dead گوی بولینگ ضعیف
dead مهجور
dead [چوبکاری بدون ویژگی خاصی]
playing dead مرده نمایی
dead water مانداب
to f. a dead horse اب درهاون کوبیدن
to f. a dead horse کوشش بی فایده کردن
the quick and the dead زندگان ومردگان
half dead نیم جان
dead wire سیم بی برق
the dead of winter چله زمستان
it is not true that he is dead اینکه میگویند مرده است حق ندارد
dead zone زاویه بیروح
dead volume حجم مرده
dead spot نقطه خنثی
dead stock موجودی بی ارزش و غیرقابل فروش
dead stock کالای بدون خریدان
dead stock کالای بنجل
dead stock موجودی بی ارزش یا غیرقابل فروش سرمایه بیکار
dead storage انبار وسایط نقلیه و تجهیزات
dead storage مانداب
dead storage گنجایش مرده
dead storage حجم مرده
dead time زمان مرده
dead time زمان بدون استفاده زمانی که در ان ازراندمان دستگاه استفاده نمیشود
dead time زمان گمگشته
dead type حروف پخش کردن
dead type حروف پخشی
dead valley خشکرود
dead time وقت تلف شده
dead spot منطقه ساکت
ye living and the dead زندگان و مردگان
dead bolt زبانهگوی
dead on arrival مرحوم هنگام ورود [بیماری در آمبولانس]
to cut somebody dead <idiom> به کسی عمدا بی محلی کردن [اصطلاح روزمره]
dead-light پنجره ثابت
dead-house مرده شوی خانه
Be a dead ringer for someone <idiom> شباهت زیاد دو نفر
dead ends انتهای بسته لوله اب یا مجرا بن بست
to be dead keen [on] واقعا مشتاق بودن [به]
to be a dead duck بیهوده بودن [چیزی یا کسی]
to be dead asleep در خواب عمیق بودن
to be a dead duck امکان موفق شدن را نداشتن [چیزی یا کسی]
a dead language <idiom> زبان مرده و منقرض شده [زبانی که دیگر آموزش داده نمی شود اما شاید برخی از کارشناسان از آن استفاده کنند.]
The battery is dead. باتری تمام شده است.
The battery is dead. باتری خالی شده است.
dead duck آنچهشانسزندگیو موفقیتندارد
Never!over my dead body . صد سال سیاه ( هر گه ؟ابدا" )
He is not dead by any chance , is he ? نکند مرده باشد ؟
dead ahead <idiom> درست درپشت ،قبل
dead as a doornail <idiom> کاملا مرده
dead center <idiom> کاملا وسط
dead duck <idiom> در شرایط ناامید کننده قرار داشتن
dead end <idiom> به آخرخط رسیدن
dead set against something <idiom> کاملا مصمم در انجام کاری
dead tired <idiom> خیلی خسته واز پا افتاده
dead to the world <idiom> زود به خواب رفتن
Drop dead <idiom> کم کردن مزاحمت
over one's dead body <idiom> هرگز
Speak well of the dead . <proverb> پشت سر مرده بد نگو.
dead wool پشم مرده [که از بدن حیوان مرده یا ذبح شده توسط مواد شیمیایی جدا شده و خاصیت رنگ پذیری خوبی ندارد.]
dead ball توپ خارج ازبازی
dead load وزن ثابت و متعلقات ان
dead load شاسی اتومبیل
dead load پایه پل
dead line خطی که تجاوز ازان زندانیان نظامی رامحکوم به تیرباران فوری میکند
dead light روزنهای که اطاق کشتی راازطوفان حفظ میکند
dead letter نامه غیر قابل توزیع
dead letter قانون منسوخ
dead knot گرهای که با عضوهای اطراف خود اتصال نداشته باشد
dead in the water متوقف در اب
dead in the water متوقف در دریا
dead house جنازهای
dead house مردهای
dead hours ساعات خاموشی در شب ساعات خاموشی شبانه
dead hours ساعات خاموشی در شب
dead hedge پرچین گیاهان خشک
dead hearted بی عاطفه
dead load بار ازمایشی
dead load بار مرده
dead ball توپ مرده
dead astern درست پاشنه
dead astern درست در سمت پاشنه ناو
dead area زاویه بیروح
dead area منطقه بیروح
dead alive یک نواخت
dead alive خسته کننده
dead alive کسل کننده
dead air هوای راکد
dead ahead درست سینه
dead ahead درست درسمت سینه ناو
dead ahead درست در سینه ناو
dead load بار دائم
dead load بارمرده
dead load همیشه بار
dead load بار ساکن
dead hearted سنگدل
dead group زمین بیروح
dead group زاویه بیروح
dead weights وزن خشکه
dead weight وزن خالص وسیله حمل ونقل بدون بار
dead weight کالاهای سنگین که کرایه حمل انها براساس وزن تعیین میگردد مانند ذغال سنگ واهن
dead weight خودوزن
dead weight ویژه وزن
dead weight وزن بی اوار
dead weight وزن خشکه
dead heats مسابقه ای که در ان چند نفربرنده می شوند
dead heat مسابقه ای که در ان چند نفربرنده می شوند
dead wood میلههای افتاده بولینگ که درجا می ماند
dead ends بن بست
dead ends سر هرز
dead end بن بست
dead end سر هرز
dead weights وزن بی اوار
dead weights ویژه وزن
dead ground زمین واقع در زاویه بیروح
dead ground اتصال به زمین کشنده
dead freight کرایه قسمتی از کشتی که به صرفنظر از استفاده یا عدم استفاده باید پرداخت شود
dead freight کرایه حملی که پرداخت شده ولی استفادهای از ان به عمل نیامده
dead freight هزینه حمل بابت فرفیت استفاده نشده
dead file پرونده راکد
dead fence پرچین
dead eye گره کور
dead engine موتوری که در حین پرواز ازکار افتاده است
dead pull کوشش بیهوده
dead lift کوشش بیهوده
dead beat بی نوسان
dead weights وزن خالص وسیله حمل ونقل بدون بار
dead weights کالاهای سنگین که کرایه حمل انها براساس وزن تعیین میگردد مانند ذغال سنگ واهن
dead weights خودوزن
dead end انتهای بسته لوله اب یا مجرا بن بست
dead space زاویه بیروح فضای کور
dead reckoning محل فرضی
dead pledge گرو زمین و کالا
dead mines مینهای بی اثر و از کار افتاده
dead mines مینهای خنثی شده
dead market بازار کم فروش
dead market بازار کساد
dead mark انداختن تمام میله ها دراخرین بخش مسابقه بولینگ
dead march مارش عزا
dead march موزیک عزا
dead march اهنگ عزا
dead loss زیان ناخالص
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com