English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
death pays all scores مرگ همه حسابهاراتصفیه میکند
Other Matches
pays تلافی کردن
pays انجام دادن
pays بجااوردن
pays کار سازی داشتن
pays دادن
pays پرداختن
pays جبران کردن غرامت دادن کارسازی کردن مزد
pays پول دادن پرداخت
pays حقوق ماهیانه اجرت
pays وابسته به پرداخت
pays پرداخت
pays پرداخت کردن
pays حقوق
pays مزد
pays پول
pays پرداختی
pays دستمزد
scores پوان اوردن
scores دسته دسته
scores گرم کردن اسب ثبت حرکات
scores نشان
scores نشان معدل
scores بریدگی
scores خط
scores نمره
scores امتیاز گرفتن حساب امتیازات
scores امتیاز
scores تحقیر کردن ثبت کردن
scores حساب کردن بحساب اوردن
scores نمره امتحان باچوب خط حساب کردن علامت گذاردن
scores مارک
scores چوب خط نمره
scores حساب
scores رتبه تیر بخال زدن رتبه بندی کردن
scores نمره اوردن
scores شیار
scores پیروزی
scores فاصله ازنقطه اغاز تا خط امتیازگاوبازی
scores خط زدن
scores خط افتادن
he pays his own money پولش را خودش میدهد
He always pays on the nail. آدم خوش حسابی است
he pays his own money نه اینکه از پول خودش یا پول خودش رامیدهد
scores of people دسته دسته مردم
three scores and ten هفتاد
equated scores نمرههای هم ارز
To pay off someone. To settle old scores with someone. با کسی تسویه حساب کردن ( انتقام جویی کردن )
He who pays the piper calls the tune . بی مایه فطیر است
A man who pays promplty shares in others . <proverb> آدم خوش یساب شریک مال مردم است .
death کمیابی
death درگذشت
it is death to مجازات 0000مرگ است
to f. to death ازسرمامردن
death گرانی
death فوت
d. of death تصویری که دسته مردم راازپست وبلند نشان میدهد
death وفات
death ممات
death wish اروزی مرگ
death موت وفات
death مرگ
death row بند مرگ
to threat any one with death کسیرا بمرگ
to stone to death سنگسارکردن
to threat any one with death تهدیدکردن
to squeeze to death با فشار کشتن
under pain of death با کیفر اعدام
brain death از کار افتادن مغز و کلیهی فعالیتهای مغزی
under sentence of death محکوم به مرگ
under sentence of death محکوم به اعدام
death row بخش اعدامیها
violent death مرگ غیر طبیعی
death row بند محکومان به مرگ
brain death مرگ مغزی
what a death he died چه مردنی کرد
to put to death بقتل رسانیدن
to put to death کشتن
tired to death مانندمرده از خستگی
put to death کشتن
stonning to death رجم
stonning to death سنگسار کردن
the penalty of death کیفر اعدام
they a his death to poison مرگ اورا ازخوردن زهرمی دانند
threaten with death تهدید به قتل کردن
till death تا دم مرگ
to bleed to death ازبسیاری خون امدن مردن
to cach one's death دچار سرماخوردگی کشنده شدن
to crush to death له کردن وکشتن
put to death به قتل رساندن
to crush to death درزیرپا
to crush to death کشتن
to d. a matural death بمرگ طبیعی مردن
to death penalty اعدام مجازات
presumption of death فرض موت
I am freezing ( to death) . از سرمایخ کردم
I was frozen to death . از سرما سیاه شدم
To shame death. خود رابمردن زدن
To be freezing to death . از سرما خشک شدن
death thread تهدید به مرگ
He drank himself to death. آنقدر مشروب خورد تامرد
life-and-death موقعیتحیاتی - موقعیتمرگوزندگی
death toll سانحهجانیوحشتناک
Sentenced to death . محکوم به مرگ
Death keeps no calendar. <proverb> مرگ تاریخ ندارد.
death-lantern [ستون های احاطه شده با فانوس در حیاط یا قبرستان کلیسا]
only death does not tell lies تنها مرگ است که دروغ نمی گوید
living death مرگ تدریجی
after death the doctor <proverb> نوشدارو بعد از مرگ سهراب
I'm starving [to death] . از گرسنگی دارم میمیرم. [اصطلاح مجازی]
to starve to death از گرسنگی مردن
death throes تکانهایغیراختیاریوشدیددرزماندرد
death knell آنچهعمرشسرآمدهباشد
cot death مرگناگهانیبچهحینخواب
death trap بسیار خطرناک
death squads گروه کشتار
death squads جوخهی مرگ
death squads جوخهی تیرباران
death squads جوخهی اعدام
death squad گروه کشتار
death squad جوخهی مرگ
death squad جوخهی تیرباران
death trap ناایمن
death trap پرسیج
kiss of death دوستی خاله خرسه
death traps بیمآفرین
death traps پر مخاطره
death traps پرسیج
death traps ناایمن
death traps بسیار خطرناک
death trap بیمآفرین
death trap پر مخاطره
death squad جوخهی اعدام
death ful کشنده
convicted to death محکوم به اعدام
civil death محرومیت از حقوق مدنی
certificate of death تصدیق فوت
certificate of death گواهی فوت
black death طاعون یا وبا
at the moment of death حین وفات
at the moment of death حین فوت
at death's door دم مرگ
death bed بستر مرگ
death bed دم واپسین
death ful مرگ نما
death feigning مرده نمایی
death day سال مرده
death damp عرق مرگ
death blow ضربت کشنده
death blow ضربت مهلک
death bird لاشخور
death bird بوم
as hush as death خاموش چون مردگان
death masks ماسک صورت مرده
death masks قیافه مرده
death duty مالیات بر ارث
death sentences حکم اعدام
death sentence حکم اعدام
death warrants حکم اعدام
death warrant حکم اعدام
death penalty مجازات اعدام
death penalty کیفر اعدام
death certificates گواهی فوت
death duties مالیات بر ارث
death mask ماسک صورت مرده
death mask قیافه مرده
sudden-death وقت اضافی
sudden-death ناگهان باخت
sudden-death مرگ ناگهانی
sudden death وقت اضافی
sudden death ناگهان باخت
sudden death مرگ ناگهانی
death certificate گواهی فوت
death ful مردنی فانی
presumption of death موت فرضی
he quaffed himself into death. خوردتامرد
intestate death موت بدون وصیت
he quaffed himself into death. انقدر
he drank himself to death خورد که مرد
he drank himself to death چندان
doom to death محکوم بمرگ
death's head جمجمه مرده
death watch پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
he was sentenced to death محکوم بمرگ
he was sentenced to death شد
presumed death موت فرضی
persumptive death موت فرضی
supposed death موت فرضی
living death زندگی شبیه مرگ
living death زندگی مرگبار
it occasioned his death مرگ اورافراهم ساخت
it occasioned his death باعث مرگ اوشد
death watch پاسبان مرده
death tax مالیات بر ارث
death passes on all مرگ برسر همه می اید
death phantasy پندار مرگ
death point نقطه مرگ
death rate نرخ مرگ و میر
death rate اهنگ مرگ و میر
death is inevitable مرگ حتمی یا چاره ناپذیراست
death instinct غریزه مرگ
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com