Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
death point
نقطه مرگ
Other Matches
point to point network
شبکه نقطه به نقطه
point-to-point connection
اتصال نقطه به نقطه
point to point line
خط نقطه به نقطه
death
ممات
death
موت وفات
death wish
اروزی مرگ
it is death to
مجازات 0000مرگ است
to f. to death
ازسرمامردن
d. of death
تصویری که دسته مردم راازپست وبلند نشان میدهد
death
گرانی
death
فوت
death
مرگ
death
درگذشت
death
وفات
death
کمیابی
death is inevitable
مرگ حتمی یا چاره ناپذیراست
death phantasy
پندار مرگ
death rate
اهنگ مرگ و میر
Death keeps no calendar.
<proverb>
مرگ تاریخ ندارد.
at the moment of death
حین فوت
to cach one's death
دچار سرماخوردگی کشنده شدن
at the moment of death
حین وفات
death rate
نرخ مرگ و میر
death instinct
غریزه مرگ
at death's door
دم مرگ
to starve to death
از گرسنگی مردن
as hush as death
خاموش چون مردگان
death ful
کشنده
death ful
مردنی فانی
death gravity
حق کفن و دفن
death gravity
حق تدفین
I'm starving
[to death]
.
از گرسنگی دارم میمیرم.
[اصطلاح مجازی]
death duty
مالیات بر ارث
death masks
ماسک صورت مرده
death rattle
خروخرمردن
death sickness
مرض موت
death spiral
حرکت چرخاندن یار
death tax
مالیات بر ارث
death watch
پاسبان مرده
death watch
پاسبان کسیکه محکوم بمرگ است
death's head
جمجمه مرده
brain death
مرگ مغزی
brain death
از کار افتادن مغز و کلیهی فعالیتهای مغزی
doom to death
محکوم بمرگ
death duties
مالیات بر ارث
death masks
قیافه مرده
death mask
ماسک صورت مرده
death mask
قیافه مرده
sudden-death
ناگهان باخت
sudden-death
مرگ ناگهانی
sudden death
وقت اضافی
sudden death
ناگهان باخت
sudden death
مرگ ناگهانی
death rate
نسبت مرگ و میر به زاد و ولد
what a death he died
چه مردنی کرد
kiss of death
دوستی خاله خرسه
death squads
گروه کشتار
cot death
مرگناگهانیبچهحینخواب
death knell
آنچهعمرشسرآمدهباشد
certificate of death
تصدیق فوت
certificate of death
گواهی فوت
death throes
تکانهایغیراختیاریوشدیددرزماندرد
death toll
سانحهجانیوحشتناک
death squads
جوخهی مرگ
death squads
جوخهی تیرباران
life-and-death
موقعیتحیاتی - موقعیتمرگوزندگی
death trap
بسیار خطرناک
death trap
ناایمن
death traps
بیمآفرین
death traps
پر مخاطره
death traps
پرسیج
death traps
ناایمن
death traps
بسیار خطرناک
civil death
محرومیت از حقوق مدنی
convicted to death
محکوم به اعدام
death trap
بیمآفرین
death trap
پر مخاطره
death trap
پرسیج
death squads
جوخهی اعدام
death squad
گروه کشتار
death bed
دم واپسین
I am freezing ( to death) .
از سرمایخ کردم
Sentenced to death .
محکوم به مرگ
death bird
بوم
death bird
لاشخور
death blow
ضربت مهلک
death blow
ضربت کشنده
death damp
عرق مرگ
death day
سال مرده
death feigning
مرده نمایی
I was frozen to death .
از سرما سیاه شدم
To shame death.
خود رابمردن زدن
death squad
جوخهی مرگ
death squad
جوخهی تیرباران
death squad
جوخهی اعدام
death row
بند مرگ
death row
بخش اعدامیها
He drank himself to death.
آنقدر مشروب خورد تامرد
death row
بند محکومان به مرگ
To be freezing to death .
از سرما خشک شدن
death bed
بستر مرگ
black death
طاعون یا وبا
death ful
مرگ نما
death warrants
حکم اعدام
death sentence
حکم اعدام
death sentences
حکم اعدام
intestate death
موت بدون وصیت
death passes on all
مرگ برسر همه می اید
he was sentenced to death
شد
he was sentenced to death
محکوم بمرگ
sudden-death
وقت اضافی
he quaffed himself into death.
خوردتامرد
he quaffed himself into death.
انقدر
he drank himself to death
خورد که مرد
he drank himself to death
چندان
stonning to death
رجم
stonning to death
سنگسار کردن
the penalty of death
کیفر اعدام
death warrant
حکم اعدام
death penalty
مجازات اعدام
death penalty
کیفر اعدام
death thread
تهدید به مرگ
living death
زندگی شبیه مرگ
living death
زندگی مرگبار
death-lantern
[ستون های احاطه شده با فانوس در حیاط یا قبرستان کلیسا]
presumed death
موت فرضی
presumption of death
موت فرضی
presumption of death
فرض موت
it occasioned his death
مرگ اورافراهم ساخت
it occasioned his death
باعث مرگ اوشد
put to death
کشتن
only death does not tell lies
تنها مرگ است که دروغ نمی گوید
living death
مرگ تدریجی
after death the doctor
<proverb>
نوشدارو بعد از مرگ سهراب
put to death
به قتل رساندن
they a his death to poison
مرگ اورا ازخوردن زهرمی دانند
threaten with death
تهدید به قتل کردن
to d. a matural death
بمرگ طبیعی مردن
under sentence of death
محکوم به مرگ
to put to death
بقتل رسانیدن
to death penalty
اعدام مجازات
under pain of death
با کیفر اعدام
death certificates
گواهی فوت
supposed death
موت فرضی
to put to death
کشتن
to threat any one with death
تهدیدکردن
to stone to death
سنگسارکردن
to crush to death
کشتن
under sentence of death
محکوم به اعدام
death certificate
گواهی فوت
till death
تا دم مرگ
to crush to death
له کردن وکشتن
persumptive death
موت فرضی
tired to death
مانندمرده از خستگی
to bleed to death
ازبسیاری خون امدن مردن
to threat any one with death
کسیرا بمرگ
to squeeze to death
با فشار کشتن
violent death
مرگ غیر طبیعی
to crush to death
درزیرپا
The untively death ( passing away ) …
درگذشت نا بهنگام ...
She turned as pale as death .
رنگش مثل ماست سفید شد ( پرید )
He turned as pale as death .
رنگش مثل گچ سفید شد
blow resulting in death
ضربه منجر به موت
presumption of the death decree
حکم موت فرضی
presumption of death decree
حکم موت فرضی
crude death rate
نرخ خام مرگ و میر
warrant of presumed death
حکم موت فرضی
to die a miserable death
مردن
[تحقیر آمیز ]
to die a natural death
در اثر مرگ طبیعی مردن
to die a violent death
مردن ناشی ازمرگ غیر طبیعی
net death rate
نرخ خالص مرگ و میر اهنگ خالص مرگ و میر
carrying out
[of a death sentence]
اجرا
[حکم اعدام]
death pays all scores
مرگ همه حسابهاراتصفیه میکند
child death rate
نرخ مرگ و میر کودکان
to ride one's horse to death
اسب خود رابا سواری زیادازپا در اوردن
death-watch beetle
موریانه
to die a dry death
مردن بدون انکه علت مرگ غرق شدن یاکشته شدن باشد
The painting portrays the death of Nelson.
این نقاشی مرگ نلسون را مجسم می کند .
Death is good luck for the unlucky .
<proverb>
براى آدم بدبخت مرگ خوشبختى است .
He was sick to death . He was fed up to the back teeth .
جانش به لب آمد ( رسید )
0.42
[zero point four two]
[zero point forty-two]
[forty-two hundreths]
صفر ممیز چهار دو
[ریاضی]
point four
اصل چهار
not to point
پرت بیجا
off to a point
باریک شده نوک پیدامیکند
on the point of going
در شرف رفتن
point to point
پروتکلی که اتصال شبکه آسنکرون
point four
رهبری این گونه ممالک را به دست گیرد
not to the point
خارج از موضوع
not to point
بیرون از موضوع
near point
نقطه نزدیک
point four
چهارمین ماده از مواد اصلی نطق افتتاحیه ترومن رئیس جمهور امریکادر ژانویه 9491 در کنگره که در ان پیشنهاد شده بود که ایالات متحده امریکا به وسیله تامین کمکها و مساعدتهای فنی در کشورهای توسعه نیافته جهان
point to point
را پشتیبانی میکند و برای تامین ارسال داده بین کامپیوتر کاربر و سرور راه دور روی اینترنت با استفاده از پروتکل شبکه ICPIFP به کار می رود
point to point
1-اتصال مستقیم بین دو وسیله . 2-شبکه ارتباطی که در آن هر گره مستقیما به سایر گره ها وصل هستند
to come to a point
بنوک رسیدن
to come to a point
باریک شدن
way point
ایستگاههای هوایی ایستگاههای اصلی عملیات هوانوردی
to the point
مربوط بموضوع
try for point
تلاش برای کسب امتیاز
far point
برد بینایی
zero point
نقطه مرکزی گلوله اتشین اتمی در لحظه انفجار
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com