Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
deep discharge
تخلیه الکتریکی عمیق
[مهندسی برق یا الکترونیک]
Other Matches
deep
<adj.>
پیچیده
to go deep in to
تعمق کردن در
deep
نزدیک به هدف
deep
نقطه میانی سر پیچ
deep
ژرفنا
deep
عمیق
deep
ژرف
deep
گود
the deep
عمق
the deep
لجه
the deep
دریا
how deep is that well?
گودی ان چقدر است
to go deep in to
فرورفتن در
in deep
<idiom>
فرو رفتن ،غرق شدن
deep
<adj.>
دشوار
deep
<adj.>
بغرنج
deep-six
<idiom>
دورانداختن
It is not deep enough.
باندازه کافی گود نیست
to d.deep in to
فر رفتن در
deep well
چاه عمیق
discharge
ابراء
discharge
تادیه
discharge
خالی کردن باتری
discharge
خالی کردن گلوله
discharge
تادیه کردن
discharge
انفصال ترشح
discharge
مرخص کردن پس دادن
discharge
اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge
خارج کردن
discharge
بده
discharge
ادا کردن دین بری الذمه کردن
discharge
تخلیه
discharge
خالی کردن
discharge
شلیک عصبی تخلیه
discharge
گذر حجمی در واحگ زمان
discharge
درکردن
discharge
مرخص کردن
discharge
دبی
discharge
برون ریزی
discharge
اداء کردن
discharge
تخلیه الکتریکی
discharge
ترشح کردن
discharge
اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharge
منفصل یااخراج کردن
discharge
مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge
رفع اتهام
discharge
تخلیه بار
discharge
پرداخت
discharge
مفاصا تصفیه
discharge
ازاد کردن
discharge
دشارژ
discharge
اخراج تخلیه الکتریکی
discharge
تبرئه
deep tank
مخازن اب و سوخت زیر ناو مخازن پایین ناو
deep rooted
عمیق
deep targets
هدفهای باعمق زیاد هدفهای دوردست
deep read
بسیار خوانده
deep rooted
ریشه کرده
deep targets
هدفهای عمیق
deep read
با اطلاع
deep submergence
زیردریایی نجات کشتیهای غرق شده
deep submergence
زیردریایی نجات
deep sleep
خواب عمیق
[روانشناسی]
deep seated
عمقی
deep seated
مستقر
deep sensibility
احساسهای عمقی
deep space
فضای خارج از منضومه شمسی
deep rooted
دیرینه
deep freeze
بستناک کردن
deep sleep
مراحل سوم و چهارم خواب
[روانشناسی]
deep seated
دیرینه
deep space
فضای سه بعدی
deep stall
وضعیتی در هواپیماهای دارای دم تی شکل که افزایش ناگهانی زاویه حمله سبب عدم توانایی سطوح افقی برای کنترل وضعیت طولی هواپیمامیگردد
deep structure
ژرف ساخت
skin-deep
<idiom>
سطحی
deep freezes
بستناک کردن
deep freezes
فریزر
deep freeze
تعلیق
deep freeze
به بعد موکول کردن
deep freeze
به سرعت منجمدکردن
deep freeze
انبار کردن
deep freeze
بستناکگر
deep freeze
فریزر
deep-set
استوار
the deep of night
دل شب
keep deep in mud
تازانو توی گل
lip deep
غیر صمیمانه
lip deep
زبانی
in deep water(s
درسختی
deep freezes
بستناکگر
deep freezes
انبار کردن
deep freezes
به سرعت منجمدکردن
go off the deep end
<idiom>
احساساتی شدن
deep water
<idiom>
مشکل سخت
To take a deep breath .
نفس عمیق کشیدن
deep-fried
با روغنزیادسرخشده
deep fryer
سوراخکنپرعمیق
deep-set
ژرف بنیاد
deep-set
برجا
deep-set
محکم
deep-set
فرو رفته
deep-set
گود
deep-sea
ژرف دریا
deep freezes
تعلیق
deep freezes
به بعد موکول کردن
in deep water(s
در تقلا
deep percolation
نفوذ عمیق
knee deep
تازانو
deep-freezer
فریزر
[غذا و آشپزخانه]
deep freezer
فریزر
[غذا و آشپزخانه]
deep freezer
فریزر صندوقی
[غذا و آشپزخانه]
knee deep
زانو رس
knee-deep
تازانو
knee-deep
زانو رس
skin deep
سطحی
deep-seated
گود
skin deep
فقط تا روی پوست رویی
skin deep
فاهری
deep-rooted
ریشه کرده
deep-rooted
دیرینه
deep freeze
فریزر صندوقی
[غذا و آشپزخانه]
deep-freezer
فریزر صندوقی
[غذا و آشپزخانه]
deep-freeze
فریزر
[غذا و آشپزخانه]
deep mouthed
دارای صدای درشت و کلفت
deep fording
عبوراز پایاب عمیق
deep fording
عبور از اب عمیق
deep foundation
پی گود
deep foundation
پی سازی در عمق
deep motif
نگاره گوزن و غزال
[که در فرش های حیوان دار و باغی ایران، هند و چین بکار می روند.]
deep green
رنگ سبز تند و تیره
deep in debt
تا گردن زیر بدهی
deep laid
امیخته به زیرکی یا حیله نهانی
deep investigation
استقصاء
deep jeep
خودرو زیرابی
deep jeep
جیپ زیرابی
deep laid
موذیانه
deep minefield
میدان مین عمیق زیرابی
deep mourning
عزاداری سنگین
deep mouthed
گنده صدا
deep mouthed
گنده اواز
deep fording
عبور از عمق زیاد اب
deep fetched
از ته دل کشیده شده
deep drawn
از ته دل کشیده
deep cold
سرمای ژرف
deep cycling
روشی برای نگهداری باطریهای نیکل- کادمیم
deep charge
خرج عمیق دریایی
deep draw
ساختن اجسام مقعر از ورقه فلزی
deep charge
خرج گود
deep beam
تیر تیغه
deep dyed
غرق
deep fetched
از ته سینه کشیده شده
deep dyed
زیاد رنگ خورده
deep dyed
گناه
deep drawing
کشش عمیق
undulatory discharge
تخلیه مواج
point discharge
تخلیه نقطهای
rain discharge
حجم بارندگی در یک حوزه تقسیم بر مدت ریزش بارندگی
discharge pipe
لولهتخلیه
order of discharge
حکم تصفیه
oscillating discharge
تخلیه مواج
lightning discharge
تخلیه اتمسفری
neural discharge
تخلیه عصبی
mutual discharge
مبارات
main discharge
تخلیه اصلی
discharge system
سیستمتخلیه
non self maintained discharge
تخلیه وابسته
order of discharge
حکم برائت ذمه
To dismiss (discharge) someone.
کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
request for discharge
عرضحال اعاده اعتبار دادن عرضحال اعاده اعتبار
residual discharge
تخلیه مانده
discharge tube
مجرایتخلیه
total discharge
تخلیه الکتریکی عمیق
[در باتری]
utilizable discharge
بده مفید
undesireable discharge
اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
discharge tube
لامپ تخلیه الکتریکی
[فیزیک]
to discharge of an obligation
از دینی مبرا کردن
to discharge goods
کالا را تخلیه کردن
to discharge a guarantee
ضمانتی را ازاد کردن
discharge bay
صفحهشارژنشده
surging discharge
تخلیه نوشی
spontaneous discharge
شلیک خودانگیخته
self maintained discharge
تخلیه ناوابسته
second townsend discharge
تخلیه دوم تاونزند
internal discharge
تخلیه جزیی داخلی
discharge voltage
ولتاژ دشارژ
discharge of contract
انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
discharge of chips
تخلیه براده ها
discharge of an obligation
سقوط تعهد
discharge of affect
برون ریزی هیجانی
discharge nozzle
فواره تخلیه
discharge hydrograph
منحنی بده
discharge head
سر لوله
discharge head
ارتفاع تخلیه
discharge gate
دریچه تخلیه
discharge of solids
بده جامد
sediment discharge
بده جامد
discharge opening
راهگاه تخلیه
discharge voltage
ولتاژ تخلیه
discharge velocity
سرعت تخلیه
discharge valve
سوپاپ تخلیه
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com