Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
default drive
گرداننده پیش فرض
Other Matches
default
تنظیمات از پیش تعیین شده
[رایانه شناسی]
[مهندسی]
default value
مقدارقراردادی
default value
تنظیمات از پیش تعیین شده
[رایانه شناسی]
[مهندسی]
default
پیش فرض
default value
مقدار پیش فرض
default value
ارزش قرار دادی
default value
تنظیمات در کارخانه تعیین شده
[رایانه شناسی]
[مهندسی]
default
تنظیمات در کارخانه تعیین شده
[رایانه شناسی]
[مهندسی]
default
عمل یا مقدار باز پیش تعیین شده که اگر اپراتور تغییر نکند استفاده خواهد شد
default
در سیستم هایی که چندین چاپگر قابل تعریف هستند چاپگری که استفاده میشود مگر اینکه دیگری تعریف شده باشد
default
قصور
default
غفلت
default
در موعد مقرر
default
غیبت بازیگر یا تیم و باخت
default
نکول کردن
default
قرارداد
default
قراردادی
default
غفلت ورزیدن
default
عدم پرداخت بدهی
default
عدم پرداخت قصور کردن
default
کوتاهی
default
مقداری که اگر کاربر داده جدید وارد نکند استفاده خواهد شد
default
مقداری که به صورت خودکار توسط کامپیوتر استفاده میشود اگر مقدار دیگری تعریف نشده باشد
default
درایو دیسکی که پیش از همه درسیستم چند دیسک دستیابی میشود.
default
نرخ baud درمودم که در صورتی استفاده میشود که چیز دیگری انتخاب نشود
default
مقدار از پیش تعیین شدهای که در صورتی که مقدار دیگری تعیین نشده باشد به کار می رود
default directory
دایرکتوری پیش فرض یاقراردادی
default condition
وضعیت قرار دادی
default by the principal
نکول توسط واگذارنده
default setting
تنظیمات از پیش تعیین شده
[رایانه شناسی]
[مهندسی]
default option
انتخاب قرار دادی
judgment by default
حکم غیابی
judgement by default
حکم غیابی
default extension
پسوند پیش فرض
default extension
پسوندقراردادی
default setting
تنظیمات در کارخانه تعیین شده
[رایانه شناسی]
[مهندسی]
user default
پیش فرض کاربر
default setting
تنظیم پیش فرض یا قراردادی
default font
فونت پیش فرض یا قراردادی
default interest
بهره معوق
default numetic font
فونت عددی پیش فرض یاقراردادی
to drive at
قصد داشتن از
off drive
ضربه به سمت راست
d.c. drive
محرکه جریان دائم
drive
مکانیزمی که نوار مغناطیسی را روی نوکهای درایو منتقل میکند
drive way
مسیر اتومبیل رانی
drive way
جاده خیابان
to drive at
توجه داشتن به
to drive away
دفع کردن
to drive away
دورکردن
to take a drive
سواری کردن
self-drive
اتومبیلیبارانندهخودکار
drive-in
درایواین
to drive out
بیرون کردن
drive at
<idiom>
سعی درگفتن چیزی
d.c. drive
ماشین جریان دائم
on drive
ضربه بسمت توپزن
drive
دنده
drive
گریز پا به توپ
drive
فرار گل زن
drive
ضربه از پایین
drive
ضربه درایو
drive
سوارشدن و کنترل اتومبیل
drive
رانندگی ارابه مسابقهای
drive
راندن اسب باشلاق راندن قایق موتوری ترساندن شکار و راندن ان بسوی شکارچی
drive
سواری کردن کوبیدن
drive
شفت
drive!
برون!
[با ماشین]
drive
بردن
drive
عقب نشاندن بیرون کردن
drive
تحریک کردن
drive
ولت محرک
drive
سائق
drive
رانندگی کردن
drive
راندن گرداندن گرداننده
drive
جلو بردن
drive
گرداننده
drive
راندن
drive
محرکه گیربکس
drive
باعث کار کردن یک نوار یا دیسک شدن
drive
بخشی ازکامپیوتر که نوار یا دیسک را راه می اندازد
drive
چنیدن درایو دیسک متصل بهم با یک کنترولی هوشمند که ازدرایوها برای ذخیره چندین کپی ازدادههای هر درایو برای اطمینان بیشتر تهیه می کنند یا بخش از هر داده روی هر درایو برای سرعت بیشتر
drive
فرمان
drive
حرفی که نشان دهنده درایو دیسکی است که در حال حاضر استفاده میشود.A , B برای فلاپی دیسک و C برای دیسک سخت در کامپیوتر شخصی
drive
رانش سواری دوندگی
drive
وسیلهای که دیسک مغناطیسی را می چرخاند و محل نوک خواندن / نوشتن را کنترل میکند
full drive
بسرعت هرچه تمامتر
physical drive
دیسک گردان فیزیکی
primary drive
سائق نخستین
rim drive
لبه گردانی
social drive
سائق اجتماعی
secondary drive
سائق ثانوی
hard drive
دستگاه دیسک سخت
[رایانه شناسی]
roller drive
مکانیزم چرخ دنده کاهنده یاافزاینده
group drive
محرکه گروهی
hard drive
گرداننده سخت
hunger drive
سائق گرسنگی
hypertape drive
وسیله خواندن یا ثبت اطلاعات توسط کارتریجهای نوارمغناطیسی
lineshaft drive
محرکه انتقال
loop drive
ضربه باپیچش زیاد نزدیک تور حریف
to drive a bus
اتوبوسی را راندن
maternal drive
سائق مادری
motor drive
محرکه موتوری
st0 drive
گرداننده 605ST
tandem drive
حرکت قطاری
to drive a wedding into
شکافتن
To drive all with the same stick .
<proverb>
همه را با یک چوب راندن .
drive-ins
درایواین
cartridge drive
درایوفشنگی
cassette drive
درایوکاست
chain drive
زنجیرهکششی
disc drive
درایودیسک
drive chain
زنجیرهراندن
drive wheel
چرخدنده
To drive someone up the wall.
کسی رابتنگ آوردن (تحت فشار مالی )
winchester drive
دیسک گردان وینچستر
visceral drive
سائق احشایی
to drive a wedding into
رخنه کردن در
belt drive
بدنهعقب
Could you drive more slowly, please?
ممکن است لطفا کمی آهسته تر برانید؟
right-hand drive
اتومبیلهاییکهفرمانآنهادرسمتراستاست
to drive into a corner
درتنگنا انداختن
to drive mad
دیوانه کردن
to drive mad
بدیوانگی انداختن
to drive a car
رانندگی کردن خودرویی
drive someone up a wall
<idiom>
از کوره در رفتن ،عصبانی شدن
full drive
باشتاب هرچه بیشتر
crank drive
محرک میل لنگ
drive capstan
چرخ تسمه محرک
drive channelling
راه گزینی سائق
drive current
جریان تحریک
drive designator
پارامتر دیسک گردان
tape drive
نوارچرخان
drive displacement
جابه جایی سائق
cover drive
ضربه در سمت نیمه معینی اززمین
tape drive
نوار ران
drive fit
محل رانش
drive mad
دیوانه کردن
drive mechanism
جعبه دنده
drive mechanism
مکانیزم رانش
drive motor
موتور محرک
drive number
شماره گرداننده
drive pulse
تپش تحریک
drive reduction
کاهش سائق
drive belt
تسمه محرک
drive bay
فضایی درون پوشش کامپیوتر که درایو دیسک نصب شده است
crank drive
گرداننده میل لنگ
crawl drive
محرک وسیله نقلیه خزنده
carriage drive
خیابان پارک
Bernoulli drive
سیستم بافرفیت ذخیره سازی بالا که ازکارتریج قابل تعویض MBاستفاده میکند
current drive
گرداننده کنونی
to drive wild
دیوانه کردن
differential drive
دیفرانسیل
area drive
شکار دواندن
all wheel drive
محرک تمام چرخها
publicity drive
فعالیت تبلیغاتی
activity drive
سائق فعالیت
tape drive
دستگاه نوارخوان
tape drive
نوار چرخان نوار ران
tape drive
نوار گردان
drive a benefit
سود بردن
drive arousal
برانگیختگی سائق
drive screw
پیچ خودرو
drive screw
ژیگلور
drive shafts
محور محرکه
drive shafts
میله محرک محور محرک
electric drive
محرکه الکتریکی
drive shafts
میل لنگ
drive shaft
محور رانش
drive shaft
محور محرکه
exploratory drive
سائق کاوش
final drive
گرداننده نهایی
drive shaft
میله محرک محور محرک
final drive
چرخ گرداننده نهایی شنی
final drive
محرکه محور عقب
drive shaft
میل لنگ
four gear drive
گیربکس چهار دنده
four-wheel drive
محرک چهار چرخ
four wheel drive
محرک چهار چرخ
drive shafts
محور رانش
disk drive
گرداننده دیسک دیسک گردان
drive to maturity
جهش بسوی کمال چهارمین مرحله رشد در نظریه روستو
drive to maturity
حرکت بسوی بلوغ
drive the green
با یک ضربه گوی را از نقطه اغاز به چمن نرم رساندن
disk drive
دیسکخوان
drive stimulus
محرک سائق
disk drive
دیسک ران دیسک چرخان
drive state
حالت سائقی
drive screw
پیچ سوزنی
drive volley
ضربههای پی درپی کوتاه ومستقیم
drive winding
سیم پیچ تحریک
drive's seat
صندلی راننده
disk drive
گرده چرخان
drive's cab
اطاق راننده
disk drive
گرده ران
left-hand drive
فرمان به سمت چپ
cone pulley drive
محرکه صفحه پلهای
drive someone round the bend
<idiom>
جان کسی را به لب آوردن
cd rom disk drive
دیسک گردان سی دی- رام
left hand drive
فرمان به سمت چپ
Recent search history
✘ Close
Contact
 |
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com