English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 76 (5 milliseconds)
English Persian
deferred expense هزینههای پیش بینی شدهای که هنوز موعد پرداختشان نرسیده است
Other Matches
to buy something on a deferred payment plan [on a time payment plan] [on deferred terms] چیزی را قسطی خریدن
to be deferred عقب افتادن
deferred مدت دار
deferred موجل
deferred عقب افتاده
deferred معوق
to be deferred پس افتادن
deferred payment پرداخت مدت دار
deferred gratification کامروایی معوق
deferred share سهامی که دارندگان ان پس از تقسیم سود سهام بین دارندگان سهام عادی باقیمانده سهام را طبق مفاد اساسنامه وشرکتنامه دریافت می دارند
deferred exit انتقال کنترل به یک زیربرنامه در زمانی که قابل پیش بینی نبوده و حادثهای غیر مترقبه ان را مشخص میکند
deferred dower مهر موجل
deferred dobit تعویق در پرداخت هزینه
deferred dobit پیش پرداخت هزینه
deferred dividened سودی که پرداخت ان مشروط به شرطی باشد
deferred dividened سود اعلام شده و قابل پرداخت در تاریخ معین
deferred credits اعتبارات سالهای محاسباتی
deferred credits درامد پس افتاده
deferred income درامدهای انتقالی
deferred share سهام موجل
deferred payment پرداخت معوق
deferred payment پرداخت اتی
deferred maintenance قصور و تاخیر در تعمیرماشین الات و غیره
deferred liability دیون بلند مدت
deferred liability بدهیی که درسر رسید پرداخت نشده است
deferred liability دیون دراز مدت
deferred income پیش دریافت درامد
deferred payment پرداخت بصورت یوزانس
deferred printing خیر در چاپ یک متن تا زمان دیگر
deferred reaction واکنش معوق
deferred charges هزینههای انتقالی
deferred charges پیش پرداخت هزینه
deferred addressing آدرس دهی غیر مستقیم که محلی که دستیابی شده است حاوی آدرس عملوند پردازش شدنی است
deferred address یک آدرس غیر مستقیم
action deferred تامل در عملیات
action deferred تامل در به کار بردن جنگ افزار
deferred payment credit اعتبار برای پرداختهای معوق
expense فدیه
expense مصرف
expense هزینه
expense برامد
expense خرج
at the expense of بخرج
at the expense of بهزینه
at someone expense به هزینه
at someone expense به خرج
to blow the expense بی پرواخرج کردن
to indemnify any one's expense هزینه کسیرا جبران کردن
to make an expense خرج
to make an expense کردن
transportation expense خرج سفر
travelling expense هزینه سفر
You need spare no expense . نگران خرج ( مخارج ) آن نباش
to go to [great] expense <idiom> خود را به خرج [زیاد] انداختن [اصطلاح روزمره]
at the expense of recovery در هزینه های بازیابی
all-expense tour گشت بسته ای
all-expense tour مسافرت بسته بندی
expense account صورت هزینه حساب خرج
light expense هزینه کم
capitalized expense در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
capitalized expense هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
average expense هزینه متوسط
expense account حساب هزینه
expense accounts حساب مخارج
expense accounts صورت هزینه حساب خرج
expense accounts حساب هزینه
expense account حساب مخارج
elements of expense عوامل تولید هزینه
elements of expense عوامل هزینهای
free of expense مجانی
light expense خرج کم
free of expense بیخرج
We had our lunch at companys expense . بخرج شرکت نهار خوردیم
to live at the expense of society بار دیگران شدن
to live at the expense of society روی دوش جامعه زندگی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com