Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 171 (8 milliseconds)
English
Persian
detection limit
حد اشکارسازی
Other Matches
detection
تفتیش
detection
عمل تشخیص چیزی
detection
نمایان سازی
detection
یافت
detection
ردیابی
detection
کشف
detection
بازیابی بازرسی
detection
اشکارسازی
detection
اکتشاف
detection
اشکار سازی
radio detection
اکتشاف رادیویی
grid detection
اشکارسازی شبکه
detection range
برد اکتشافی
collision detection
تشخیص تصادم
collision detection
تشخیص و گزارش داده برخورد دو عمل یا رویداد
collision detection
پروتکل ارتباطات شبکهای که مانع ارسال همزمان از دو منبع میشود به این ترتیب که باید صبر کنند و سپس ارسال کنند
edge detection
اشکارسازی لبه ها الگوریتمی که با استفاده ازان یک کامپیوتر یا ادم مصنوعی میتواند بفهمد که چه اشیایی را می بیند
error detection
خطا یابی
fault detection
عیب یابی
probability of detection
احتمال اکتشاف
probability of detection
احتمال کشف
radio detection
در معرض اکتشاف به وسیله بی سیم
detection range
قدرت اکتشافی
signal detection
علامت یابی
surface detection
اکتشاف سطحی
surface detection
راداراکتشافی سطحی
detection of seismic waves
ردیابامواجمرتعش
anode band detection
یکسوسازی اندی
fire detection system
سیستم اشکارساز حریق
metal detection device
دستگاه فلزیاب
characteristic detection width
عرض منطقه اکتشافی کشتی مین جمع کن
comouflage detection photography
نوعی عکاسی که با استفاده ازفیلم مخصوص انجام شده واستتار دشمن را کشف میکندعکسبرداری ضد استتار
grid current detection
یکسوسازی شبکه اشکارسازی جریان شبکه
square law detection
یکسوکنندگی مربعی
maximum probility detection
تعیین احتمال حداکثر
target detection radar
رادارحمایتکنندههدف
magnetic anomaly detection gear
دستگاه اکتشاف زیردریایی به طریقه مغناطیسی
to limit something
چیزی را محصور کردن
there is no limit to it
حد ندارد
limit
حد
[ریاضی]
there is no limit to it
اندازه ندارد
there is no limit to it
حدی بران متصور نیست
without limit
بی حد بی اندازه نامحدود
to have a limit
[of up to something]
[تا]
به حد
[چیزی یا مقداری]
اعتبار داشتن
[اقتصاد]
limit
حد
limit
حدود
limit
محدود
limit
محدود کردن تعیین کردن حد
limit
حریم
limit
مسافت یا مدت مسابقه
limit
محدود کردن
limit
معین کردن
limit
اندازه وسعت
limit
منحصر کردن
limit
کران
limit
پایان
limit
کنار
plastic limit
حد خمیری
price limit
حد قیمت
time limit
محدودیت زمانی
time limit
محدوده زمانی
proportional limit
حد نسبی
proportional limit
حد خطی
time limit
حد زمانی
physiological limit
کران فیزیولوژیکی
liquid limit
حد سیلان
load limit
حد بار
load limit
اندازه بار
lower limit
حد پایینی
lower limit
حد تحتانی
lower limit
حد پائینی
lower limit
کران پایین
lower limit
حد پایین
speed limit
حداکثر سرعت مجز در جاده ها وغیره
magnetic limit
مرز مغناطیسی
speed limit
سرعت مجاز
roche limit
حد روش
rupture limit
مرز پاره شدن
upper limit
حد بالایی
upper limit
حد فوقانی
upper limit
حد بالا
limit of fire
حدود میدان اتش تیربار یاسلاح
age limit
محدودیت سنی
To set a limit to everything.
برای هر چیزی حدی قائل شدن
to have a maximum limit
[of something]
[به]
حداکثر
[چیزی یا مقداری]
اعتبار داشتن
[اقتصاد]
what is the limit on my account?
حد اعتبار حساب من چقدراست؟
transmission limit
محدوده فرافرستی
transfer limit
حدود تصحیحات انتقال تیر
tolerance limit
خطای مجاز
safety limit
حد تامین
shrinkage limit
حد انقباض
strain limit
حد تناسب میان تنش و انبساط
suction limit
حد مکش
transfer limit
حدود صحت تصحیحات برای انتقال به دستگاه سمت توپ
tax limit
حد مالیاتی
temperature limit
مرز دما
creep limit
حد خزش
endurance limit
حد دوام مصالح
bag limit
حد مجاز صید
fatigue limit
حد خستگی
audibility limit
حد شنودپذیری
flow limit
حد بده
flow limit
حد جریان
acceptance limit
حد پذیرش
acceptance limit
حد قابل قبول
high limit
حد نهایی
limit check
مقابله حدود
limit check
بررسی حدی
elastic limit
حدالاستیک
critical limit
حد بحرانی
cut off limit
حد برش
debt limit
حداکثر مبلغی که یک واحددولتی میتواند مدیون گردد وبیش از ان مجاز نیست
creep limit
حد انبساط دائمی
confidence limit
حد اطمینان
elastic limit
حد ارتجاعی
elastic limit
حد کشسانی
elastic limit
حد بر جهندگی حد ارتجاعی
elastic limit
مرز برجهندگی
elastic limit
مرز ارتجاعی
elastic limit
حد کشواری
elastic limit
حد جهمندی
limit gage
وسیله سنجش تلرانس
limit indicator
نشاندهنده تلرانس
limit load
بیشترین باری که ممکن است در حالتی بر یک جزء یا قطعه وارد شود
limit of proportionality
حد تناسب
limit of tolerance
حد رواداری
liquid limit
مرزحالت شلی
limit state
حالت حدی
limit state
حالت خاص یک ساختمان که دیگر وفیفه خودرا انجام نمیدهد و یا شرایطی که برای ان طرح شده است جایز نمیباشد
liquid limit
حد میعان
liquid limit
حدمیعان
liquid limit
مرز روانی
limit stop
حد ایست
limit switch
لیمیت سوئیچ
limit velocity
حداقل سرعت ابتدایی توپ یاخمپاره که بتوان با ان نفوذلازم را به دست اورد
liquid limit
حد روانی
liquid limit
مرز ابگونگی
limit of load
حد بار گذاری
liquid limit
حد جاری شدن
limit of fire
حدود اتش
limit of elasticity
حد کشسانی
limit of elasticity
حد ارتجاعی
limit of inflammability
حد اتش گیری
limit of inflammability
حد قابل اشتعال
absorption limit
لبه جذب
upper limit
[of the integral]
کرانه بالا
[انتگرال]
[ریاضی]
lower limit
[of the integral]
کرانه پائین
[انتگرال]
[ریاضی]
cylinderical limit gage
دستگاه اندازه گیر رابط استوانهای
liquid limit test
ازمون حد روانی
central limit theorem
قضیه حد مرکزی
lower flammability limit
حد پایینی اشتعال پذیری
liquid limit test
ازمون مرز حالت شلی
average limit of ice
حد متوسط یخ
prudent limit of endurance
حداکثر زمان پرواز مطمئن هواپیما از نظر سوخت
threshold limit values
استانه مقدارهای حدی
time yield limit
حد تسلیم زمانی
rated fatigue limit
حد دوام نامی
ultimate stress limit
حد تنش نهایی
upper flammability limit
حد بالایی اشتعال پذیری
limit creep stress
حد خزش
limit fatigue stress
حد دوام
work limit test
ازمون سرعت کار
limit state of failure
حالت حدی که برای ان حداکثرفرفیت باربری حاصل شده باشد
rear limit line
خطمحدودکنندهعقب
Limit your expenditures to what is essential .
مخارجتان رافقط صرف ضروریات بکنید
prudent limit of patrol
حداکثر زمان گشت مطمئن هواپیما از نظر سوخت
To go too far . To exceed the limit . To overexend oneself .
از حد گذراندن ( شورش را در آوردن )
elastic limit tensile strength
دستگاه اندازه گیری الاستیسیته ارتجاع سنج
elastic limit tensile strength
elastometer ratio
The prescribed time - limit expires tomorrow .
مهلت مقرر فردا منقضی می شود
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com