Dictiornary-Farsi | dielectric loss factor | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 203 (10 milliseconds)

English	Persian
dielectric loss factor	ضریب اتلاف دی الکتریکی


Search result with all words

dielectric loss factor meter	دستگاه اندازه گیری ضریب تلفات
dielectric loss factor meter	دی الکتریک
Other Matches

dielectric loss	اتلاف دی الکتریک
dielectric loss angle	زاویه اتلاف دی الکتریکی
dielectric power factor	ضریب قدرت دی الکتریکی
loss factor	ضریب اتلاف
dielectric	دی الکترونیک
dielectric	برق بند
dielectric	ضد برق
dielectric	عایق
dielectric	دی الکتریک
air dielectric	دی الکتریکی هوا
dielectric strength	قدرت دی الکتریک
dielectric strength	پایدار دی الکتریکی
dielectric stress	بار دی الکتریکی
dielectric strain	بار دی الکتریکی
dielectric resistance	مقدار مقاومت دی الکتریکی
dielectric hysteresis	پسماند دی الکتریک
dielectric current	جریان دی الکتریک
dielectric power	قدرت دی الکتریکی
dielectric polarization	قطبش دی الکتریکی
dielectric heating	گرمای ایجاد شده در یک دی الکتریک که تحت تاثیر میدان فرکانسهای زیاد اچ اف قراردارد
dielectric isolation	جداسازی با عایق
dielectric strength	استحکام شکست
mica dielectric	عایق میکا
ideal dielectric	عایق کامل
mica dielectric	دی الکتریک میکا
condenser dielectric	دی الکتریک خازن
ideal dielectric	دی الکتریک ایده ال
dielectric absorption	جذب دی الکتریک
dielectric constant	ثابت دی الکتریک
dielectric viscosity	لختی دی الکتریکی
dielectric strength	استحکام دی الکتریک
dielectric phase angle	زاویه فاز دی الکتریکی
relative dielectric constant	ثابت دی الکتریک نسبی
loss	گمگشتگی
loss of value	افت ارزش
loss	تلف
loss	گمگشت
at a loss what to do	لا تکلیف
at a loss what to do	بلا تکلیف
loss	تلفات جنگی ضایعات رزمی
i^ r loss	اتلاف توان
no known loss	زیان نامعلوم
loss	شکست
to be at a loss	متعجب و متحیر بودن
loss	خسارت گمراهی
loss	ضرر
loss	زیان
loss	باخت
to be at a loss	گیج ومبهوت بودن
loss	افت
to be at a loss	بهت زده بودن
to be at a loss	درمانده بودن
to be at a loss	حیران بودن
to be at a loss	حیرت زده بودن
loss	فقدان
loss	اتلاف
loss	ازدست دادن
loss	تلفات
loss	گریز سقوط
loss	هدر رفتگی
loss	خسارت
loss	خسارات
loss	زوال
loss	تلفات ضایعات
energy loss	گمگشت انرژی
loss angle	زاویه گمگشت
energy loss	تلف انرژی
line loss	میرایی خط
light loss	تلف نور
line loss	تلف خط
light loss	گمگشتگی نور
energizing loss	گمگشت کارمایه
loss and gain	زیان و سود
loss and gain	ضرر و منفعت
loss leader	کالایی که با ضرر فروخته میشود
loss assessment	ارزیابی میزان خسارت
eddy loss	افت جریان ناشی از چرخش وپیچش
loss leader	کالایی که با قیمت پایین
loss appraisal	قبول تلفات در جنگ
energizing loss	تلف انرژی
loss angle	زاویه اتلاف
loss angle	زاویه تلف زاویه تلفات
light loss	افت نور
iron loss	اتلاف اهن
internal loss	تلف داخلی
head loss	افت فشار
head loss	افت بار
gain or loss	سود یا زیان
evaporation loss	اتلاف در تبخیر
heat loss	اتلاف گرمایی
heat loss	تلف گرما
heat loss	گمگشتگی حرارتی
hysteresis loss	اتلاف پسماندی
entrance loss	افت حاصل از اصطکاک
generator loss	اتلاف مولد
impedance loss	تلف اتصال کوتاه
impedance loss	گمگشتگی اتصال کوتاه
insertion loss	توجه به یک سیگنال به علت افزودن یک وسیله به کانال یا مدار موجود
insulation loss	تلف عایق بندی
impact loss	افت انرژی در اثر برخورد
loss leader	بفروش میرسد کالایی که به منظور جلب توجه مشتری زیر قیمت تمام شده بفروش می رسد
hair loss	آلوپسی [پزشکی]
total loss	تلفات کل
total loss	نابود شدن یا مسلوب المنفعه شدن کلی مال بیمه شده خسارت کلی
windfall loss	زیان باد اورده
total loss	خسارت کلی
to sustain a loss	متحمل خسارت شدن
to sustain a loss	ضر ردادن تحمل خسارت کردن
to sustain a loss	زیان دیدن
to suffer a loss	ضر ر دادن تحمل خسارت کردن
to suffer a loss	زیان دیدن
to sell at a loss	بضر یا زیان فروختن
to replace a loss	جای زیانی را پرکردن
to incur a loss	ضر ر دیدن
to incur a loss	زیان دیدن
to cut a loss	ازنصف ضر ربرگشتن
to bear a loss	ضرردادن
to bear a loss	خسارت دیدن یاکشیدن
transformer loss	اتلاف مبدل
voltage loss	اتلاف ولتاژ
voltage loss	تلف ولتاژ
loss of hair	ریزش مو [پزشکی]
hair loss	ریزش مو [پزشکی]
to be at a loss as to what to advise	آنقدر بهت زده بودن که نتوانند نصیحتی بدهند
never to be at a loss for an answer	همیشه حاضر جواب بودن
to be at a loss for an answer	پاسخی نداشتن
To cause ( inflict ) a loss .	ضرر وزیان واردکردن
To inflict a loss on someone.	به کسی ضرر زدن ( رساندن )
To sell something at a loss.	چیزی را باضرر فروختن
windfall loss	زیان اتفاقی
water loss	ابکاهی
voltage loss	گمگشتگی فشارالکتریکی
tip loss	تلفات نوک
sustain a loss	زیان بردن خسارت دیدن متضرر شدن
perfect loss	زیان مطلق
partial loss	خسارت جزیی
partial loss	زیان جزئی
option of loss	خیار غبن
operating loss	زیان عملیاتی
no load loss	تلف یا تلفات بی باری
melting loss	افت یا تلف ذوب
magnetic loss	تلف مغناطیسی
loss statement	صورت سود و زیان
loss replacement	جایگزینی تلفات و ضایعات
loss on points	باخت با امتیاز
loss of profit	عدم النفع
loss of pressure	افت فشار
loss of energy	افت انرژی
loss of claim	فقدان غرامت
perfect loss	زیان خاص
perfect loss	زیان خالص
sustain a loss	ضرر دیدن
suffer loss	ضرر کردن
suffer loss	زیان دیدن
spartter loss	تلف تزریق
resistance loss	اتلاف مقاومتی
radiation loss	تلف تشعشع
radiation loss	گمگشتگی تابش
profit and loss a	حساب سودوزیان
profit and loss	سود و زیان
profit and loss	حساب سود وزیان
power loss	گمگشتگی قدرت
power loss	تلف قدرت
power loss	اتلاف توان
loss of hair	آلوپسی [پزشکی]
potential loss	افت پتانسیل
loss of accuracy	فقدان دقت
dead loss	زیان ناخالص
copper loss	اتلاف مس
bearing loss	اتلاف بالشتکی
causing a loss	اضرار
consequential loss	زیان تبعی
loss appraisal	ضایعات قابل قبول
capital loss	کاهش ارزش سرمایه
actual loss	زیان واقعی
absorption loss	اتلاف جذب
orientation loss	گم گشتگی
capital loss	زیان سرمایه
copper loss	گمگشت مس
copper loss	تلف مس
current loss	تلف جریان
current loss	گمگشتگی جریان
core loss	اتلاف اهن
cause to sustain a loss	اضرار
cause to sustain a loss	تسبیب
cause to sustain a loss	زیان رساندن به
core loss	اتلاف هسته
cause to sustain a loss	ضرر زدن به
factor	ده بار
factor	در حین جستجو بخشی از داده که استفاده نشده است
v factor	عامل وی
factor	ثیر قرار میدهد
factor	هر عدد در ضرب که عملوند است
factor	چیزی که مهم است یا روی چیز دیگر اثردارد
s factor	ضریب مربوط به تغییر سمت بازای 001 متر
s factor	ضریب اس در قوانین تیرتوپخانه
q factor	ضریب کیو
factor	عامل
factor	حق العمل کار
factor	عامل ضرب ضریب