English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3 milliseconds)
English Persian
diffuser area ratio نسبت سطح مقطع خروجی به سطح مقطع ورودی یک دیفیوژر
Other Matches
diffuser افشانه
diffuser پخشگر
diffuser منتشر کننده
diffuser pin دستگیرهافشانه
t ratio بهر تی
ratio بهر
one to zero ratio نرخ بین نوسان خروجی دودویی یک و صفر
ratio ضریب
in the ratio of به نسبت
ratio نسبت
ratio نسبیت
ratio نسبت معین وثابت
ratio قسمت
ratio سهم
ratio نسبت یک عدد به دیگری
f ratio بهر اف
t ratio نسبت تی
bypass ratio نسبت کنارگذاری
operating ratio نسبت عملیاتی
operating ratio نسبت کارکرد موتور یا ناو
settlement ratio نسبت نشست
sex ratio بهر جنسیت
operating ratio نرخ عملیاتی
shunt ratio نسبت شنت
feedback ratio نسبت فیدبک
slenderness ratio ضریب رعنائی
fineness ratio نسبت فرافت
error ratio نسبت خطا
aspect ratio نسبت دید
success ratio بهر موفقیت
variable ratio گیربکسهایی که در ان به منظور ثابت نگاه داشتن سرعت برونگذاشت نسبت تبدیل صرف نظر از سرعت درون گذاشت تغییر میکند
velocity ratio نسبت سرعت
viscosity ratio نسبت گرانروی
gear ratio نسبت چره دنده ها
gear ratio نسبت سرعتهای دورانی محورهای ورودی و خروجی یک جعبه دنده
void ratio درجه تخلخل
void ratio نسبت منفذها
voids ratio اندیس تهیگاهها
voltage ratio نسبت ولتاژ
feedback ratio نسبت پس خوراند
transmission ratio نسبت تبدیل جعبه دنده
transformation ratio نسبت تبدیل
aspect ratio نسبت تصویر
aspect ratio نسبت طول به عرض یا وترمتوسط بال
aspect ratio نسبت صفحه
strength ratio نسبت استحکام
stress ratio نسبت تنش
mole ratio نسبت مولی
moduler ratio نسبت مدول الاستیسیته ارماتور به مدول الاستیسیته بتن
mobility ratio نسبت تحرک
magnification ratio ضریب بزرگنمایی
deposit ratio نسبت سپرده
current ratio نسبت دارایی موجود به بدهی موجود
current ratio وضعیت فعلی
current ratio نسبت جاری
reduction ratio نسبت کاهش
reduction ratio ضریب تقلیل
critical ratio بهر شاخص
correlation ratio نسبت همبستگی
cut off ratio حداقل نرخ قابل قبول
recycle ratio نسبت بازگردانی
ratio schedule مقیاس نسبتی
ratio correlation همبستگی نسبتی
ratio decidendi مبنای اصلی تصمیم
ratio decidendi مستنداصلی رای
ratio detector اشکارساز نسبت
ratio estimation براور نسبتی
ratio of transformer نسبت مبدل
transformer ratio نسبت مبدل
ratio print عکس بزرگ شده یا کوچک شده به مقیاس معین عکس معادل
correlation ratio بهر همبستگی
control ratio نسبت فرمان
compression ratio نسبت تراکم
compression ratio ضریب ترکم
compression ratio ضریب تراکم
saving ratio نسبت پس انداز
selection ratio نسبت گزینش
selection ratio بهر گزینش
sensitivity ratio نسبت حساسیت
cash ratio نسبت نقدینگی
poisson's ratio ضریب پواسون
poisson's ratio در چندی پواسون
concentration ratio نسبت تمرکز
progressive ratio نسبت تصاعدی
contraction ratio نسبت مساحت سطح مقطع بیشنه تونل باد مادون صوت به مساحت سطح مقطعی که کار انجام میدهد
probability ratio بهر احتمال
distribution ratio نسبت توزیع
contact ratio نسبت تماس
price ratio نسبت قیمت
concentration ratio نرخ تمرکز
recycling ratio نسبت بازگردانی
cantilever ratio نصف طول دو سر بال تقسیم بر حداکثر طول پنهان بال داخل بدنه هواپیما
weight ratio نسبت وزن
age ratio بهر سنی
abundance ratio نسبت فراوانی
likelihood ratio بهر درست نمایی
absorption ratio ضریب درآشامی
absorption ratio ضریب جذب
image ratio نسبت تصویر
liquidity ratio نسبت نقدینگی
absorption ratio نسبت جذب
abundance ratio فراوانی
impedance ratio نسبت امپدانس
impedance ratio نسبت مقاومت فاهری
ionic ratio نسبت یونی
activity ratio نسبت فعالیت
inverse ratio نسبت معکوس
inflow ratio نسبت سرعت واقعی رتورکرافت به سرعت محیطی نوک تیغه ها
knot ratio نسبت تعداد گره [این کسر جهت مقایسه تراکم گره در طول و عرض بافت بکار رفته و عاملی جهت تعیین قیمت فرش می باشد.]
impluse ratio نسبت ایمپولز
liquidity ratio نسبتهای نقدینگی
magnification ratio ضریب تقویت
work ratio نسبت کار به استراحت
magnetogyric ratio نسبت ژیرومغناطیس
glide ratio نسبت سریدن
glide ratio نسبت مسافت طی شده به هرپای فرود با هواپیمای بی موتور
impluse ratio نسبت ضربه
golden ratio عدد فی [ریاضی]
hit ratio نسبت اصابت
golden ratio نسبت طلایی [ریاضی]
liquidity ratio ضریب نقدینگی
gyromagnetic ratio نسبت ژیرومغناطیسی
capital output ratio ضریب سرمایه گذاری
capital output ratio نسبت سرمایه به تولید
ratio of capital to labor نسبت سرمایه به کار
capital labor ratio نسبت سرمایه به کار
debt income ratio نسبت قروض به درامد ملی
ratio of specific heats نسبت گرمایی ویژه
california bearing ratio توان باربری نسبی کالیفرنیا
ratio of capital to output نسبت سرمایه به تولید
aggregate cement ratio نسبت مواد سنگی به سیمان
power to weight ratio نسبت وزن اتومبیل به نیروی اسب ان
acid test ratio تناسب درجه نقدینگی
labor capital ratio نسبت کار به سرمایه
compressor pressure ratio نسبت فشار سیال بعد ازکمپرسوز یا در خروجی ان به فشار سیال قبل از ورودیا در ورودی ان
discomfort relief ratio بهر راحتی- ناراحتی
cost benefit ratio نسبت فایده
air/fuel ratio نسبت هوا به سوخت
cost benefit ratio هزینه
current ratio of transformer بازده شدتی مبدل
current transfer ratio نسبت انتقال جریان
secondary emission ratio شدت صدور ثانوی
engine pressure ratio نسبت فشار موتور
charge mass ratio نسبت بار به جرم
acid test ratio ضریب قدرت پرداخت
capital job ratio نسبت سرمایه به شغل
inverse ratio or proportion نسبت معکوس
fission to yield ratio توان بمب اتمی نسبت انرژی شکافت اتمی به انرژی حاصله از پرتاب بمب
lift drag ratio نسبت برا به پسا
light output ratio توان نور
voltage ratio of transformer نسبت ولت مبدل
wage profit ratio نسبت دستمزد به سود
gear transmission ratio نسبت دنده گیربکس
fixed ratio schedule برنامه نسبتی ثابت
fission to yield ratio بازده اتمی
nozzle expasion ratio نسبت واگرایی نازل
file activity ratio نسبت فعالیت پرونده
variable ratio schedule برنامه نسبتی متغیر
california bearing ratio اندیس مقاومت کالیفرنی نمایه کالیفرنی
singal to noise ratio نسبت سیگنال به اغتشاش
signal to noise ratio نسبت پیام به همهمه
benefit cost ratio نسبت فایده به هزینه
signal to nise ratio نسبت سیگنال به نویز
water cement ratio نسبت اب و سیمان
vehicle mass ratio نسبت جرم نهایی رسانگر بعداز تمام شدن یا قطع سوخت به جرم اولیه ان
air space ratio درجه تهویه خاک
electron charge mass ratio چگالی بار الکترون
critical heat flux ratio نسبت شار حرارتی بحرانی
light output ratio of a fitting راندمان نوری
fuel air mixture ratio نسبت مخلوط سوخت و هوا
marginal capital output ratio نسبت نهائی سرمایه بر تولید
area گرافی خط ی که در آن فضای پایین خط با یک الگو یا رنگی پر شده است
area دستورالعمل پر کردن یک ناحیه از صفحه یا یک الگوی بسته با یک رنگ یا الگو
area منطقه
area ناحیه از صفحه نمایش که حروف قابل نمایش اند
area حوزه
area ناحیه
area بخشی از حافظه اصلی که داده ها را از فضای ذخیره سازی در خود نگهداری میکند تا پردازش شوند
area فضا
area بخشی از حافظه یا کد که برای مقصود خاصی در نظر گرفته شده است
area اندازه گیری فضای گرفته شده برای کاری
area عرصه
area پهنک
area سطح مقطع
area مساحت سطح
area محوطه
area قلمرو
area سطح
area پهنه
area جستجو برای داده خاص در بخشی از حافظه یا فایلها
area مساحت
I know the area more or less . کم وبیش با این منطقه آشنا هستم
area شاخه [دانشی]
area رشته [دانشی]
no-go area منطقهممنوعه
output area ناحیه خروجی
output area خروجی
marketing area منطقه توزیع کالا
leave area منطقه استراحت پرسنل درپشت منطقه مواصلات
living area منطقه زندگی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com