Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English
Persian
direct casting
ریخته گری مستقیم
Search result with all words
direct chill casting
ریخته گری مستقیم تبریدی
Other Matches
casting
ریختن فلز مذاب به داخل قالب
casting
چدن ریزی
casting
قطعه ریخته گی
casting
ریخته گری
casting
ریخته گی
casting
روش قلاب اندازی
casting rod
چوب ماهیگیری
bottom casting
قطعات ریخته گی بسته
casting out nines
مقابله نه نهی
centrifugal casting
ریخته گری گریز از مرکز سانتریفوژ
composite casting
ریخته گری مرکب
mallable casting
ریخته گری چکش خوار
metal casting
ریخته گری فلز
bait casting
پرتاب نخ ماهیگیری با طعمه
press casting
ریخته گری فشاری
casting vote
رای قاطع
fly casting
استفاده از حشره مصنوعی درماهی گیری
fly casting
مسابقه پرتاب طعمه مصنوعی بدون قلاب برای سنجش دقت
fusion casting
ریخته گری ذوبی
group casting
ریخته گری
group casting
ریخته گری گروهی
ingot casting
ریخته گری شمش
iron casting
ریخته گری اهن
casting votes
رای قاطع
art casting
ریخته گری صنعتی
composite casting
ترکیبی
spin casting
پرتاب قلاب ماهیگیری باوسایل چرخان
die casting
ریختن فلزات تحت فشار ریخته گری حدیدهای
die casting
روشی که در ان فلز مذاب بافشار هیدرولیکی به داخل قالبهایی رانده میشود
pump casting
بدنه پمپ
steel casting
پروفیل فولادی ریخته گری
sand casting
ریخته گری قطعات فلزی باقابهای ماسهای
shell casting
ریخته گری پوستهای
tournament casting
مسابقه قلاب اندازی
slip casting
روش ریخته گری لغزشی
pressure casting
قطعه ریخته گری فشاری
non ferrous casting
قطعه ریخته گی غیراهنی
sand casting
ریخته گری ماسهای
down hill casting
ریخته گری مستقیم
precision casting
ریخته گری دقیق
gravity die casting
ریخته گری حدیدهای ثقلی
spin casting reel
قرقره چرخان ماهیگیری
spin casting rod
چوب ماهیگیری با قرقره چرخان
dry sand casting
ریخته گری ماسهای خشک
die casting process
فرایند ریخته گری حدیدهای
ingot casting car
واگن ریخته گری شمش
steel casting foundry
ریخته گری پروفیل فولاد
die casting machine
دستگاه ریخته گری حدیدهای
die casting alloy
الیاژ ریخته گری حدیدهای
mis run casting
ریخته گری ناقص ریخته گری نادرست
shell moulded casting
قطعه ریختگی قالب گیری پوستهای
mis run casting
ریخته گری غلط
permanent mold casting
ریجه
pig casting machine
دستگاه ریخته گری شمش
centrifugal casting process
طریقه ریخته گری گریز از مرکز
centrifugal casting process
فرایند ریخته گری گریز ازمرکز
centrifugal casting machine
دستگاه ریخته گری گریز ازمرکز
continous casting method
روش ریخته گری دائمی
brass pressure casting
برنج ریختگی فشاری
pressure die casting
ریخته گری حدیدهای فشاری
rate of die casting
سرعت ریخته گری حدیدهای
continous casting plant
تاسیسات ریخته گری دائمی
pressure die casting machine
دستگاه ریخته گری حدیدهای فشاری
pressure die casting process
فرایند ریخته گری حدیدهای فشاری
hot mold centrifugal casting process
فرایند ریخته گی گریز از مرکزگرم
direct
مدیریت یا سازمان دهی
direct
<adj.>
دست اول
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
direct
: دستور دادن
direct
رهبری کردن
direct
<adj.>
مستقیم
direct
قراول رفتن
direct
متوجه ساختن
direct
: مستقیم معطوف داشتن
direct
نظارت کردن
direct
اداره کردن هدایت کردن
direct
امرکردن
direct
<adj.>
بدون واسطه
direct
<adj.>
بلافاصله
direct
مستقیم راست راهنمایی کردن
direct
اداره کردن
direct
هدایت کردن
direct
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct
مستقیم یابدون شریک سوم
direct
دستورات برنامه که به صورت کد مطلق نوشته شده اند
direct
راسته
direct file
فایل مستقیم
direct conversion
تبدیل مستقیم
direct cost
هزینه مستقیم
direct coupling
جفتگری مستقیم
direct coupling
کوپلینگ مستقیم
direct damage
ضرر مستقیم
direct dye
رنگینه مستقیم
direct exchange
تعویض باداغی
direct file
پرونده مستقیم
direct exchange
تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
direct control
کنترل مستقیم
direct connected
ماشینهای بهم پیوسته
direct admission
مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
direct aggression
پرخاشگری مستقیم
direct addressing
ادرس دهی مستقیم
direct addressing
نشان دهی مستقیم
direct address
آدرس مستقیم
to direct traffic through
ترافیک را از طریق...هدایت کردن
direct analysis
تحلیل رهنمودی
direct command
فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
direct address
نشانی مستقیم
direct fire
اتش مستقیم
direct fire
تیر مستقیم
direct load
بارگذاری مستقیم
direct loading
مجموعه نیروهائیکه مستقیمابه ساختمان اثر میکند وشامل بارهای زنده و مرده میباشد
direct support
پشتیبانی مستقیم
direct support
کمک مستقیم
draw direct
مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
direct material
مواد مستقیم
direct therapy
درمان رهنمودی
direct selection
انتخاب مستقیم
direct selling
فروش مستقیم
direct support
تکیه گاه بی واسطه
direct objects
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
direct debit
سفته-وجهالزمان
direct rule
حکومتایالتیومحلی
direct fire
هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
direct involvement
offence an committing in مباشرت
direct involvement
مباشرت در جرم
direct killing
قتل به مباشرت
direct labour
دستمزد مستقیم
direct laying
روانه کردن مستقیم
direct lighting
روشن سازی غیرمستقیم
direct lighting
روشنایی مستقیم
direct dyes
رنگینه های مستقیم
[که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
Is it a direct flight?
آیا پرواز مستقیم است؟
direct support
پشتیبانی مستقیم کردن
direct hit
گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct hit
اصابت مستقیم
direct object
مفعول صریح
direct object
مفعول بیواسطه
direct object
مفعول مستقیم
direct action
مکانیسم عمل مستقیم درماسوره ها
direct objects
OPERAND
direct objects
داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
direct objects
دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
direct objects
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
direct objects
نماش داده می شوند
direct hits
اصابت مستقیم
direct hits
گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct current
جریان دائم
direct current
جریان یکسو
direct current
جریان برق مستقیم
direct current
جریان مستقیم
direct taxation
اخذ مالیات بصورت مستقیم
direct taxation
مالیات مستقیم
direct tax
مالیات مستقیم
direct objects
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
direct objects
سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
direct objects
فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
direct objects
مورد
direct objects
شیئی
direct objects
مخالفت کردن
direct objects
کالا اعتراض کردن
direct objects
مفعول
direct objects
هدف
direct objects
موضوع منظره
direct objects
شی ء
direct objects
مقصود
direct objects
اعتراض داشتن
direct objects
اعتراض کردن
direct objects
نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
direct objects
زبان برنامه پس از ترجمه
direct objects
برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
direct objects
امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
direct objects
پانج کارت که حاوی برنامه است
direct objects
چیز ماده خارجی
direct objects
دلیل اوردن
direct objects
چیز
direct taxes
مالیاتهای مستقیم
direct coupled
مستقیما جفت شده
direct psychotherapy
روان درمانی رهنمودی
direct plotting
تعیین عناصر تیر به طورمستقیم
direct objects
موضوع
direct plotting
تعیین عناصر تیربدون استفاده از طرح تیر یاوسایل هدایت اتش
direct relationship
ارتباط مستقیم
direct processing
پردازش مستقیم
direct pressure
فشار مستقیم
direct relationship
وابستگی مستقیم
direct pressure
تعاقب کردن مستقیم دشمن
direct outlet
ابگیر مستقیم
direct oration
گفته یا قول مستقیم
direct observation
مستقیمامشاهده کردن
direct reading
قرائت مستقیم
direct quenching
سخت گردانی مستقیم
direct measurement
اندازه گیری مستقیم
direct access
دستیابی مستقیم
direct access
دسترسی مستقیم به اطلاعات
direct access
دسترسی مستقیم
direct access
دستیابی مسقیم
direct observation
دیدبانی مستقیم
direct process
فرایند مستقیم
direct reading galvanometer
گالوانومتر بی تبدیل
direct reading dial
درجه بندی برای قرائت مستقیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com