English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English Persian
direct cost هزینه مستقیم
Other Matches
direct مستقیم راست راهنمایی کردن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
direct هدایت کردن
direct رهبری کردن
direct <adj.> مستقیم
direct قراول رفتن
direct متوجه ساختن
direct نظارت کردن
direct اداره کردن هدایت کردن
direct امرکردن
direct اداره کردن
direct راسته
direct <adj.> دست اول
direct <adj.> بدون واسطه
direct <adj.> بلافاصله
direct مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct مستقیم یابدون شریک سوم
direct مدیریت یا سازمان دهی
direct دستورات برنامه که به صورت کد مطلق نوشته شده اند
direct : دستور دادن
direct : مستقیم معطوف داشتن
direct load بارگذاری مستقیم
direct selection انتخاب مستقیم
direct material مواد مستقیم
direct loading مجموعه نیروهائیکه مستقیمابه ساختمان اثر میکند وشامل بارهای زنده و مرده میباشد
direct exchange تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
direct lighting روشنایی مستقیم
direct lighting روشن سازی غیرمستقیم
direct laying روانه کردن مستقیم
direct labour دستمزد مستقیم
direct killing قتل به مباشرت
direct involvement مباشرت در جرم
direct involvement offence an committing in مباشرت
direct measurement اندازه گیری مستقیم
direct fire هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
direct observation مستقیمامشاهده کردن
direct selling فروش مستقیم
direct support تکیه گاه بی واسطه
direct support پشتیبانی مستقیم
direct fire اتش مستقیم
to direct traffic through ترافیک را از طریق...هدایت کردن
direct file پرونده مستقیم
direct dyes رنگینه های مستقیم [که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
Is it a direct flight? آیا پرواز مستقیم است؟
direct rule حکومتایالتیومحلی
direct debit سفته-وجهالزمان
direct access دسترسی مستقیم به اطلاعات
direct file فایل مستقیم
direct fire تیر مستقیم
draw direct مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
direct therapy درمان رهنمودی
direct support پشتیبانی مستقیم کردن
direct support کمک مستقیم
direct oration گفته یا قول مستقیم
direct outlet ابگیر مستقیم
direct pressure فشار مستقیم
direct addressing نشان دهی مستقیم
direct address آدرس مستقیم
direct address نشانی مستقیم
direct pressure تعاقب کردن مستقیم دشمن
direct process فرایند مستقیم
direct processing پردازش مستقیم
direct psychotherapy روان درمانی رهنمودی
direct quenching سخت گردانی مستقیم
direct reading قرائت مستقیم
direct relationship ارتباط مستقیم
direct relationship وابستگی مستقیم
direct access دستیابی مسقیم
direct access دسترسی مستقیم
direct addressing ادرس دهی مستقیم
direct admission مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
direct plotting تعیین عناصر تیر به طورمستقیم
direct plotting تعیین عناصر تیربدون استفاده از طرح تیر یاوسایل هدایت اتش
direct exchange تعویض باداغی
direct dye رنگینه مستقیم
direct damage ضرر مستقیم
direct coupling کوپلینگ مستقیم
direct coupling جفتگری مستقیم
direct coupled مستقیما جفت شده
direct conversion تبدیل مستقیم
direct control کنترل مستقیم
direct connected ماشینهای بهم پیوسته
direct command فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
direct casting ریخته گری مستقیم
direct analysis تحلیل رهنمودی
direct aggression پرخاشگری مستقیم
direct access دستیابی مستقیم
direct taxes مالیاتهای مستقیم
direct object مفعول صریح
direct object مفعول بیواسطه
direct object مفعول مستقیم
direct objects چیز
direct action مکانیسم عمل مستقیم درماسوره ها
direct objects OPERAND
direct objects داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
direct objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
direct objects دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
direct objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
direct objects نماش داده می شوند
direct objects که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
direct objects سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
direct objects فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
direct hit اصابت مستقیم
direct hit گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct hits اصابت مستقیم
direct current جریان دائم
direct current جریان یکسو
direct current جریان برق مستقیم
direct current جریان مستقیم
direct taxation اخذ مالیات بصورت مستقیم
direct taxation مالیات مستقیم
direct tax مالیات مستقیم
direct observation دیدبانی مستقیم
direct hits گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct objects نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
direct objects زبان برنامه پس از ترجمه
direct objects مفعول
direct objects مخالفت کردن
direct objects کالا اعتراض کردن
direct objects دلیل اوردن
direct objects هدف
direct objects اعتراض کردن
direct objects موضوع
direct objects اعتراض داشتن
direct objects برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
direct objects امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
direct objects پانج کارت که حاوی برنامه است
direct objects شیئی
direct objects مورد
direct objects شی ء
direct objects چیز ماده خارجی
direct objects مقصود
direct objects موضوع منظره
direct lift control کنترل مستقیم برا
direct current magnet مغناطیس جریان مستقیم
direct distance dialing شماره گیری فاصله مستقیم
direct current instrument سنجه جریان مستقیم
direct free kick مکث مهاجم برای فریفتن حریف
direct materials costs هزینههای مواد اولیهای که مستقیما در کالا بکار برده میشود
direct data entry داده دهی مستقیم
direct exchange items اقلام قابل تعویض مستقیم
direct support unit یکان پشتیبانی مستقیم
high direct voltage فشار قوی جریان دائم
direct current generator مولد جریان مستقیم
direct current converter تبدیل گر جریان مستقیم
direct access method روش دستیابی مستقیم
direct absorption process فرایند جذب مستقیم
direct quota tion نقل قول مستقیم
direct reading instrument دستگاه مستقیم خوانی
direct reading galvanometer گالوانومتر بی تبدیل
direct reading dial درجه بندی برای قرائت مستقیم
direct read after write خواندن مستقیم پس از نوشتن
direct arc furnace کوره قوس الکتریکی مستقیم
direct chill casting ریخته گری مستقیم تبریدی
direct potentiometric method روش پتانسیل سنجی مستقیم
direct potentiometric measurement اندازه گیری پتانسیل سنجی مستقیم
direct connect modem مدم اتصال مستقیم
direct quota tion نقل عین گقته
direct memory access دستیابی مستقیم به حافظه
direct fire sights زاویه یا بهای تیر مستقیم دوربینهای تیر مستقیم
direct interelectrode capacitance فرفیت بین دو الکترد
direct access processing پردازش به روش دستیابی مستقیم
shot direct at goal شوت مستقیم به دروازه
direct home reception پذیرشگرمستقیم
direct memory access channel کانال دستیابی مستقیم به حافظه
basic direct access method روش دستیابی مستقیم اساسی
direct-reading rain gauge اندازه مقدار بارش مستقیم
direct coupled transistor logic سیستم منطقی که منحصرا" ازترانزیستورها به عنوان عناصر فعال استفاده میکند
direct air support center مرکز پشتیبانی مستقیم هوایی
direct access storage device اسباب حافظه با دستیابی مستقیم دستگاه با ذخیره دستیابی تصادفی دستگاه انباره دستیابی مستقیم
direct video storage tube ثابت کننده تصویر
direct video storage tube نگاهدارنده تصویر
clear and direct meaning of a text منطوق
cost ارزش
overall cost هزینه کل
to one's cost به ضرر یا زیان خود شخص
to ones cost به ضرر یا زیان خود شخص
cost قیمت داشتن ارزش داشتن
first cost هزینه اولیه
cost plus براساس قیمت تجارتی
cost plus بعلاوه سود معینی
cost plus هزینه باضافه حق الزحمه
cost plus اضافه بر بهای تمام شده
cost هزینه
cost بها
cost قیمت
at any cost بهر قیمت
cost خرج
cost in use هزینه تملک و بهره برداری از ساختمان یا کارخانه
cost قیمت گذاری کردن
least cost حداقل هزینه
cost هزینه بهاگذاری کردن
cost ارزیدن تمام شدن
cost ارزیدن هزینه
The Web site allows consumers to make direct comparisons between competing products. این وب گاه اجازه می دهد مصرف کنندگان مستقیما محصولات رقیبها را با هم مقایسه بکنند..
sunk cost هزینههای اضافی
specific cost هزینه ویژه
specific cost هزینه مستقیم
social cost هزینه اجتماعی
At the price of. At the cost of . به قیمت
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com