Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
direct damage
ضرر مستقیم
Other Matches
damage
صدمهای که به اشیا ونه اشخاص وارد شود
damage
تاوان
damage
خسارت غرامت
damage
ضرر
damage
اسیب
damage
خسارت زدن زیان زدن
damage
غرامت معیوب کردن
damage
گزند
damage
خسارت
damage
زیان
damage
ضایعات رزمی
damage
آسیب رساندن به چیزی
damage
صدمه دیدن
damage
غرامت ضرر
damage
ضرر زدن خسارت دیدن اسیب
damage
اسیب دیدن
damage
زیان
[شوخی]
[اصطلاح روزمره]
damage
خسارت
[شوخی]
[اصطلاح روزمره]
damage
ضرر
[شوخی]
[اصطلاح روزمره]
damage
صدمه
[شوخی]
[اصطلاح روزمره]
damage
آسیب
[شوخی]
[اصطلاح روزمره]
What's the damage?
چقدر خرج روی دستم می افتد؟
damage
صدمه دیدن ازون
do damage
خسارت زدن
damage feasant
درCL حالتی را گویند که رمه یاگله کسی وارد ملک دیگری شده از طریق چریدن یاشکستن اشجار ایجاد خسارت نماید
damage criteria
میزان ضایعات
damage density
چگالی اسیب رسانی
damage feasant
خسارت ناشی از حیوانات
damage in transit
خسارت در هنگام ترانزیت
light damage
خسارت جزئی یا سبک
damage radius
شعاع خطر مین
indirect damage
ضرر غیر مستقیم
consequential damage
خسارت غیر مستقیم
damage radius
شعاع منطقه خسارت
damage threat
احتمال تولید خسارت
damage threat
منطقه احتمال تولید خسارت
irreversible damage
اسیب جبران ناپذیر
material damage
خسارت مادی
general damage
خسارت کلی
general damage
خسارت عمومی
fractional damage
خسارت وارده به قسمتی از وسیله
damage assessment
تعیین میزان خسارت براورد ضایعات
damage control
کنترل خسارات
damage control
کنترل کردن خسارات
damage control
اسیب گیری
moral damage
خسارت معنوی
moral damage
ضرر معنوی
proceeding for damage
دعوی خسارت
special damage
خسارت مخصوص
structural damage
خسارت ناشی از خرابی یاترک خوردگی ساختمان
water damage
خسارت اب دیدگی
collateral damage
خساراتمادیجنگ
damage area
منطقه تولید خطر مین منطقه خسارت منطقه خطر
criminal damage
تخریب جزائی
fractional damage
خسارت جزئی
effective damage
ضایعات موثر
effective damage
خسارت موثر
actual damage
خسارت واقعی
damage assessment
تعیین خسارات
brain damage
اسیب مغزی
certificate of damage
گواهی خسارت
certificate of damage
تصدیق خسارت وارده بر کالای خسارت دیده یا تخلیه نشده که از طرف مقامات بندرصادر میشود
damage criteria
میزان خسارات
damage control bills
دستورالعمل کنترل خسارات
damage control party
گروه اسیب گیر
civil damage assessment
ارزیابی خسارات غیرنظامی ارزیابی کل خسارات وارده به موسسات غیرنظامی
sea water damage
خسارت اب دریا
accident damage to property
خسارت اتفاقی وارده بردارایی
damage control book
راهنمای کنترل خسارات
bomb damage assessment
تعیین میزان خسارت ناشی ازبمب
The damage can't have been caused accidentally.
آسیب نمی تواند به طور تصادفی پیش آمده باشد.
to damage somebody's good reputation
به شهرت کسی خسارت زدن
minimal brain damage
کمترین اسیب مغزی موثر
area damage control party
گروه کنترل خسارات منطقه
direct
دستور دادن دستورالعمل دادن
direct
مستقیم راست راهنمایی کردن
direct
هدایت کردن
direct
رهبری کردن
direct
امرکردن
direct
<adj.>
مستقیم
direct
قراول رفتن
direct
متوجه ساختن
direct
: مستقیم معطوف داشتن
direct
نظارت کردن
direct
اداره کردن هدایت کردن
direct
: دستور دادن
direct
<adj.>
بدون واسطه
direct
<adj.>
دست اول
direct
<adj.>
بلافاصله
direct
اداره کردن
direct
مدیریت یا سازمان دهی
direct
مستقیم یابدون شریک سوم
direct
مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct
دستورات برنامه که به صورت کد مطلق نوشته شده اند
direct
راسته
direct labour
دستمزد مستقیم
direct control
کنترل مستقیم
direct dye
رنگینه مستقیم
direct exchange
تعویض باداغی
direct exchange
تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
direct file
فایل مستقیم
direct file
پرونده مستقیم
direct fire
اتش مستقیم
direct coupling
کوپلینگ مستقیم
direct coupling
جفتگری مستقیم
direct coupled
مستقیما جفت شده
direct connected
ماشینهای بهم پیوسته
direct command
فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
direct casting
ریخته گری مستقیم
direct analysis
تحلیل رهنمودی
direct aggression
پرخاشگری مستقیم
direct admission
مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
direct addressing
ادرس دهی مستقیم
direct addressing
نشان دهی مستقیم
direct address
آدرس مستقیم
direct conversion
تبدیل مستقیم
direct address
نشانی مستقیم
direct cost
هزینه مستقیم
direct fire
تیر مستقیم
direct fire
هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
direct support
پشتیبانی مستقیم کردن
direct load
بارگذاری مستقیم
direct loading
مجموعه نیروهائیکه مستقیمابه ساختمان اثر میکند وشامل بارهای زنده و مرده میباشد
direct material
مواد مستقیم
direct selection
انتخاب مستقیم
direct selling
فروش مستقیم
direct support
تکیه گاه بی واسطه
direct support
پشتیبانی مستقیم
direct support
کمک مستقیم
direct therapy
درمان رهنمودی
direct lighting
روشنایی مستقیم
direct lighting
روشن سازی غیرمستقیم
direct action
مکانیسم عمل مستقیم درماسوره ها
direct involvement
offence an committing in مباشرت
direct involvement
مباشرت در جرم
direct killing
قتل به مباشرت
direct laying
روانه کردن مستقیم
to direct traffic through
ترافیک را از طریق...هدایت کردن
direct dyes
رنگینه های مستقیم
[که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
Is it a direct flight?
آیا پرواز مستقیم است؟
direct rule
حکومتایالتیومحلی
direct debit
سفته-وجهالزمان
draw direct
مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
direct hit
گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct hit
اصابت مستقیم
direct object
مفعول صریح
direct object
مفعول بیواسطه
direct object
مفعول مستقیم
direct objects
چیز
direct objects
OPERAND
direct objects
داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
direct objects
متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
direct objects
دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
direct objects
ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
direct hits
اصابت مستقیم
direct hits
گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct current
جریان دائم
direct current
جریان یکسو
direct current
جریان برق مستقیم
direct current
جریان مستقیم
direct taxation
اخذ مالیات بصورت مستقیم
direct taxation
مالیات مستقیم
direct tax
مالیات مستقیم
direct objects
نماش داده می شوند
direct objects
که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
direct objects
سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
direct objects
مورد
direct objects
موضوع
direct objects
شیئی
direct objects
مخالفت کردن
direct objects
کالا اعتراض کردن
direct objects
مفعول
direct objects
هدف
direct objects
موضوع منظره
direct objects
شی ء
direct objects
اعتراض داشتن
direct objects
اعتراض کردن
direct objects
فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
direct objects
نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
direct objects
زبان برنامه پس از ترجمه
direct objects
برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
direct objects
امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
direct objects
پانج کارت که حاوی برنامه است
direct objects
چیز ماده خارجی
direct objects
مقصود
direct taxes
مالیاتهای مستقیم
direct relationship
ارتباط مستقیم
direct outlet
ابگیر مستقیم
direct plotting
تعیین عناصر تیر به طورمستقیم
direct plotting
تعیین عناصر تیربدون استفاده از طرح تیر یاوسایل هدایت اتش
direct objects
دلیل اوردن
direct pressure
فشار مستقیم
direct pressure
تعاقب کردن مستقیم دشمن
direct process
فرایند مستقیم
direct reading
قرائت مستقیم
direct quenching
سخت گردانی مستقیم
direct psychotherapy
روان درمانی رهنمودی
direct processing
پردازش مستقیم
direct relationship
وابستگی مستقیم
direct access
دستیابی مسقیم
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com