English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 203 (10 milliseconds)
English Persian
direct object مفعول مستقیم
direct object مفعول بیواسطه
direct object مفعول صریح
Other Matches
object زبان برنامه پس از ترجمه
object شیئی
object مخالفت کردن
object کالا اعتراض کردن
object نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
object هدف
object موضوع منظره
object شی ء
object چیز
object فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
object of will موصی به
object سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
object برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
object امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
object پانج کارت که حاوی برنامه است
object چیز ماده خارجی
object دلیل اوردن
object اعتراض کردن
object اعتراض داشتن
object مورد
object که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
object نماش داده می شوند
object ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
object of d. مراد
object of d. کامه
to a one's object مقصودخودرا انجام دادن
object موضوع
object of d. ارزو
Whoever else that may object . هر کس دیگه که اعتراض کند
object مفعول
no object اهمیت ندارد
no object چیزی نیست
object دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
object متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
object مقصود
object داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
object OPERAND
object module واحد مقصود
object of claim مدعی به
object of appeal فرجام خواسته
object libido متمرکزبر شیئی
object machine ماشین مقصود
indirect object مفعول غیر مستقیم
object of appeal پژوهش خواسته
object module واحد مقصود ماژول مقصود
object module واحد مقصد
object of appeal مستانف عنه
object cathexis نیروگذاری در شیئی
concrete object عین خارجی
object computer کامپیوتر مقصود
object code دستورالعمل مقصود
object code برنامه مقصد
object code خروجی یک کامپایلر یا اسمبلرکه خود کد ماشینی قابل اجرابوده یا برای پردازش بیشتربه منظور تولید چنین کدی مناسب است کد مقصود برنامه مقصود
object code برنامه مقصود دستورالعملهای مقصود
object choice شیئی گزینی
object case حالت مفعولی یا مفعولیت
object ball گویی که با گوی اصلی بیلیاردمورد ضربت قرار می گیرد
love object شیئی محبوب
if you dont object اگر مانعی نیست
if you dont object اگر بدتان نمیاید
his conduct is object رفتارش قابل اعتراض است رفتارش رضایتبخش نیست
object computer OB بکار می رودکامپیوتری که برای اجرای یک برنامه ECT
celestial object celestial
object libido زیستمایه
object oriented تصویری که از بردارهای تعریف
object language زبان مقصد
object language زبان مقصود
object glass عدسی دوربین یاریزبین که نزدیک تراست بچیزی که میخواهندببند
object glass عدسی شیئی
object genitive مضاف الیه مفعولی
object deck دسته کارت مقصود
object lesson درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object lesson درس علمی
object lessons درسی که با نشان دادن چیزهای موضوع درس توام میشود
object lessons درس علمی
object constancy ثبات شیئی
goal object شیئی هدف
Money is no object at all . پول اصلا" مطرح نیست
object of worship موضوع پرستش یاستایش
object oriented روش برنامه نویسی مثل ++C که هر قطعه برنامه به عنوان یک شی که در ارتباط با سایر اشیا است در برنامه به کار می رود
object oriented زبان برنامه نویسی که برای برنامه نویس شی گرا مثل C++ به کار می رود
object oriented استفاده میکند تا شکل تصویر را شرح دهد به جای اینکه در شکل پیکس ایجاد کند
object oriented استفاده میکند
object program برنامه مقصد دستورالعملهایی که ازcompiler یا assemblerنتیجه شده و اماده اند تا درکامپیوتر اجرا شوند
object point سمت مورد توجه
object point مقصد
object program برنامه مقصود
object routin روال مقصود
object symptoms نشانههای پیدا یا بیرون نما
parent object صفحهای که حاوی شی ارجاعی است
perception of an object مشاهده یا دیدن چیزی
stimulus object شیئی محرک
object balls توپهایهدف
sex object زنیکهفقطازلحاظجنسیدارایجذابیتباشدونهازلحاظشخصیتوتوانایی
object of worship معبود
object of transaction مورد معامله
object of claim مدعی به متنازع فیه
object of judgment محکوم به
object of lease مستاجره
object of lease عین مستاجره مورد اجاره
object of claim خواسته دعوی
object of protest واخواسته
object of protest معترض علیه
object of sale مبیع
object of claim خواسته
object of sale کالا
object of sale مثمن
object of testimony مشهود به
object assembly test ازمون الحاق قطعات
To achieve ones object ( aim ) . به مقصود خود رسیدن
object of claim in respect of which the to made is appeal an
object of claim in respect of which court supreme
object of claim in respect of which فرجام خواسته
object language programming برنامه نویسی به یک زبان ماشین قابل اجرا در یک کامپیوتر بخصوص
object method of teaching شیوه امزش بانشان دادن چیزهای موضوع درس یاتصویرانها
object oriented programming برنامه نویسی مقصود گرا
object oriented graphics نگاره سازی موضوعی
OLE container object شی ای که حاوی مرجع به شی متصل است یا یک کپی از شی توکار
object oriented programming language زبان برنامه نویسی موضوعی
His only aim and object is to make afortune . تنها قصدش پولدار شدن است
direct <adj.> دست اول
direct <adj.> بلافاصله
direct <adj.> بدون واسطه
direct هدایت کردن
direct قراول رفتن
direct اداره کردن
direct راسته
direct دستورات برنامه که به صورت کد مطلق نوشته شده اند
direct مدیریت یا سازمان دهی
direct مستقیم یابدون شریک سوم
direct مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct مستقیم راست راهنمایی کردن
direct نظارت کردن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
direct متوجه ساختن
direct : مستقیم معطوف داشتن
direct <adj.> مستقیم
direct اداره کردن هدایت کردن
direct امرکردن
direct : دستور دادن
direct رهبری کردن
direct lighting روشن سازی غیرمستقیم
direct current جریان برق مستقیم
direct objects که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
direct objects چیز
direct hit اصابت مستقیم
direct hit گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct hits اصابت مستقیم
direct taxes مالیاتهای مستقیم
direct measurement اندازه گیری مستقیم
direct observation دیدبانی مستقیم
direct observation مستقیمامشاهده کردن
direct oration گفته یا قول مستقیم
direct outlet ابگیر مستقیم
direct plotting تعیین عناصر تیر به طورمستقیم
direct current جریان دائم
direct hits گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct tax مالیات مستقیم
direct taxation مالیات مستقیم
direct taxation اخذ مالیات بصورت مستقیم
direct current جریان مستقیم
direct current جریان یکسو
direct plotting تعیین عناصر تیربدون استفاده از طرح تیر یاوسایل هدایت اتش
direct objects شیئی
direct objects موضوع
direct rule حکومتایالتیومحلی
direct debit سفته-وجهالزمان
direct objects مورد
direct objects اعتراض داشتن
direct objects اعتراض کردن
direct objects مخالفت کردن
direct objects کالا اعتراض کردن
direct objects شی ء
direct objects موضوع منظره
to direct traffic through ترافیک را از طریق...هدایت کردن
direct objects هدف
direct dyes رنگینه های مستقیم [که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
Is it a direct flight? آیا پرواز مستقیم است؟
direct objects مفعول
direct objects دلیل اوردن
direct objects سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
direct objects نماش داده می شوند
direct objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
direct objects دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
direct objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
direct objects داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
direct objects OPERAND
direct action مکانیسم عمل مستقیم درماسوره ها
direct objects فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
direct objects نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
direct objects چیز ماده خارجی
direct objects پانج کارت که حاوی برنامه است
direct objects امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
direct objects برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
direct objects زبان برنامه پس از ترجمه
direct objects مقصود
direct relationship ارتباط مستقیم
direct connected ماشینهای بهم پیوسته
direct conversion تبدیل مستقیم
direct cost هزینه مستقیم
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com