English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (9 milliseconds)
English Persian
direct relationship ارتباط مستقیم
direct relationship وابستگی مستقیم
Other Matches
relationship خویشاوندی
relationship نحوه اتصال دو چیز مشابه
relationship قرابت
relationship نسب
What is your relationship? با هم چه نسبتی دارید ؟
relationship رابطه
relationship رابطه [ریاضی]
relationship بستگی
relationship ارتباط
relationship خویشی
relationship وابستگی نسبت
bonds of relationship رشته قوم وخویشی
foster relationship خویشاوندی رضاعی
bonds of relationship قیود خویشاوندی
fiduciary relationship رابطه امانی
relationship by blood قرابت نسبی
relationship by blood خویشاوندی نسبی
blood relationship قرابت نسبی
blood relationship خویشاوندی نسبی
marriage relationship خویشاوندی سببی
functional relationship رابطه تابعی
inverse relationship ارتباط معکوس
linear relationship رابطه خطی
cause and effect relationship رابطه علت و معلولی
working relationship رابطهکاریوحرفهای
We bear no relationship to each other . باهم نسبتی نداریم
communal relationship روابط ناحیهای
contractual relationship رابطه قراردادی
degree of relationship درجه خویشاوندی
foster relationship قرابت رضاعی
relationship therapy درمان ارتباطی
marriage relationship قرابت سببی
relationship by marriage مصاهره
causal relationship رابطه علی
relationship by marriage خویشاوندی سببی
mutual relationship رابطه متقابل
relationship by marriage قرابت سببی
relationship by bood قرابت نسبی
average marginal relationship رابطه مفاهیم متوسط ونهائی
confidnetial relationship with client حفظ اسرار موکل حفظ اسرارمشتری
confidnetial relationship with client حفظ اسرار صاحب کار
parent child relationship رابطه پدر و پسر
love-hate relationship رابطهمتغیرودارایفرازونشیب
wealth saving relationship رابطه ثروت و پس انداز
direct راسته
direct مستقیم یا بدون پردازش یا حرکت مستقیم
direct مستقیم یابدون شریک سوم
direct مدیریت یا سازمان دهی
direct <adj.> مستقیم
direct امرکردن
direct اداره کردن هدایت کردن
direct نظارت کردن
direct : مستقیم معطوف داشتن
direct مستقیم راست راهنمایی کردن
direct دستور دادن دستورالعمل دادن
direct متوجه ساختن
direct هدایت کردن
direct رهبری کردن
direct قراول رفتن
direct اداره کردن
direct <adj.> دست اول
direct : دستور دادن
direct <adj.> بلافاصله
direct <adj.> بدون واسطه
direct دستورات برنامه که به صورت کد مطلق نوشته شده اند
direct dyes رنگینه های مستقیم [که بدون نیاز به دندانه بصورت مستقیم با آب و الیاف پنبه، ابریشم و پشم ترکیب داده شده و رنگ های روشن و براقی را بوجود می آورد ولی در عین حال در برابر شستشو، پایداری خوبی ندارد.]
direct coupling کوپلینگ مستقیم
to direct traffic through ترافیک را از طریق...هدایت کردن
direct cost هزینه مستقیم
direct dye رنگینه مستقیم
direct coupled مستقیما جفت شده
direct damage ضرر مستقیم
direct coupling جفتگری مستقیم
direct analysis تحلیل رهنمودی
direct access دسترسی مستقیم
direct access دستیابی مستقیم
direct address نشانی مستقیم
direct address آدرس مستقیم
direct addressing نشان دهی مستقیم
direct addressing ادرس دهی مستقیم
direct admission مراجعه مستقیم به بهداری پذیرش یامراجعه مستقیم بیماران
direct aggression پرخاشگری مستقیم
direct casting ریخته گری مستقیم
direct command فرماندهی مستقیم فرماندهی بلاواسطه تیراندازی به روش فرمان مستقیم
direct connected ماشینهای بهم پیوسته
direct control کنترل مستقیم
direct access دسترسی مستقیم به اطلاعات
direct conversion تبدیل مستقیم
direct access دستیابی مسقیم
Is it a direct flight? آیا پرواز مستقیم است؟
direct involvement offence an committing in مباشرت
direct killing قتل به مباشرت
direct labour دستمزد مستقیم
direct laying روانه کردن مستقیم
direct lighting روشن سازی غیرمستقیم
direct load بارگذاری مستقیم
direct material مواد مستقیم
direct selection انتخاب مستقیم
direct selling فروش مستقیم
direct support تکیه گاه بی واسطه
direct support پشتیبانی مستقیم
direct support کمک مستقیم
direct fire هدایت کردن اتش روانه کردن اتش
direct fire تیر مستقیم
direct fire اتش مستقیم
direct exchange تعویض باداغی
direct rule حکومتایالتیومحلی
direct debit سفته-وجهالزمان
direct objects ترتیب عبور پیام ها از یک شی به دیگری
direct involvement مباشرت در جرم
draw direct مستقیماگ روی صحنه ونه روی بافر حافظه
direct therapy درمان رهنمودی
direct loading مجموعه نیروهائیکه مستقیمابه ساختمان اثر میکند وشامل بارهای زنده و مرده میباشد
direct exchange تعویض مستقیم مبادله مستقیم قطعات
direct lighting روشنایی مستقیم
direct file فایل مستقیم
direct file پرونده مستقیم
direct support پشتیبانی مستقیم کردن
direct object مفعول بیواسطه
direct object مفعول مستقیم
direct action مکانیسم عمل مستقیم درماسوره ها
direct objects OPERAND
direct objects داده در یک عبارت که توسط اپراتور اجرا میشود. مراجعه شود به ARGUMENT
direct objects متغیر سیستم خبره در یک عمل با دلیل
direct objects دادهای که تصویر یا صوت مشخص تولید میکند
direct objects نماش داده می شوند
direct objects که دودویی که مستقیما واحد پردازش مرکزی را عمل میکند.
direct objects سیستم کامپیوتری که برنامهای برای آن نوشته و کامپایل شده است
direct object مفعول صریح
direct hit اصابت مستقیم
direct hit گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct current جریان یکسو
direct current جریان برق مستقیم
direct current جریان مستقیم
direct taxation اخذ مالیات بصورت مستقیم
direct taxation مالیات مستقیم
direct tax مالیات مستقیم
direct hits گلولهای که مستقیم به هدف اصابت کند
direct hits اصابت مستقیم
direct objects فایلی که حاوی کد اصلی برای تابع یا برنامهای است
direct objects نرم افزاری که با استاندارد COBRA اشیا را بهم متصل میکند
direct objects موضوع
direct objects شیئی
direct objects مخالفت کردن
direct objects کالا اعتراض کردن
direct objects مفعول
direct objects هدف
direct objects موضوع منظره
direct objects شی ء
direct objects مقصود
direct objects اعتراض داشتن
direct objects اعتراض کردن
direct objects زبان برنامه پس از ترجمه
direct objects برنامه کامپیوتری به صورت کد اصلی که توسط کامپایلر یا اسمبلر تولید شده است
direct objects امکانی در windows.x که امکان تبدیل داده از برنامهای که OLE را پشتیبانی نمیکند دارد به طوری که به صورت شی OLE در برنامه دیگری به کار می رود
direct objects پانج کارت که حاوی برنامه است
direct objects چیز ماده خارجی
direct objects دلیل اوردن
direct objects چیز
direct quenching سخت گردانی مستقیم
direct process فرایند مستقیم
direct psychotherapy روان درمانی رهنمودی
direct processing پردازش مستقیم
direct objects مورد
direct pressure فشار مستقیم
direct observation دیدبانی مستقیم
direct pressure تعاقب کردن مستقیم دشمن
direct observation مستقیمامشاهده کردن
direct oration گفته یا قول مستقیم
direct outlet ابگیر مستقیم
direct plotting تعیین عناصر تیربدون استفاده از طرح تیر یاوسایل هدایت اتش
direct reading قرائت مستقیم
direct plotting تعیین عناصر تیر به طورمستقیم
direct taxes مالیاتهای مستقیم
direct current جریان دائم
direct measurement اندازه گیری مستقیم
direct absorption process فرایند جذب مستقیم
direct potentiometric method روش پتانسیل سنجی مستقیم
direct arc furnace کوره قوس الکتریکی مستقیم
direct quota tion نقل عین گقته
direct quota tion نقل قول مستقیم
direct access processing پردازش به روش دستیابی مستقیم
shot direct at goal شوت مستقیم به دروازه
direct home reception پذیرشگرمستقیم
direct reading instrument دستگاه مستقیم خوانی
direct reading galvanometer گالوانومتر بی تبدیل
direct reading dial درجه بندی برای قرائت مستقیم
direct access method روش دستیابی مستقیم
direct read after write خواندن مستقیم پس از نوشتن
direct chill casting ریخته گری مستقیم تبریدی
direct potentiometric measurement اندازه گیری پتانسیل سنجی مستقیم
direct connect modem مدم اتصال مستقیم
direct support unit یکان پشتیبانی مستقیم
direct current magnet مغناطیس جریان مستقیم
direct memory access دستیابی مستقیم به حافظه
direct data entry داده دهی مستقیم
direct distance dialing شماره گیری فاصله مستقیم
direct materials costs هزینههای مواد اولیهای که مستقیما در کالا بکار برده میشود
direct exchange items اقلام قابل تعویض مستقیم
direct lift control کنترل مستقیم برا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com