Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 101 (6 milliseconds)
English
Persian
director's chair
صندلیمدیر
Other Matches
director
فرنشین
director
سرپرست
director
هواپیمایی قادر به هدایت یک رسانگر بدون سرنشین یا یک موشک
director
سرپرست تیم بولینگ
director
مدیر یارئیس مسابقه شمشیر بازی
director
نرم افزار نوشتاری چند رسانهای محصول Macromedia که به کاربر اجازه کنترل عناصر در زمان مشخص میدهد
director
هدایت کننده اتش
director
مدیر
director
رئیس
director
اداره کننده
director
کارگردان
director
هدایت کننده
director
برج هدایت تیر
director
هادی
director
سوی دهنده
director
عضو هیئت مدیره
para director
هدایت کننده به موقعیت پارا
ortho director
هدایت کننده به موقعیت ارتو
meta director
هدایت کننده به موقعیت متا
macromind director
ماکرومایند دایرکتور
gun director
برج کنترل توپ
director sight
دوربین هادی
director sight
زاویه یاب مخصوص هدایت تیر
attack director
وسایل محاسباتی سیستم کنترل اتش دریایی وسیله هادی تک اتش دریایی
ballistic director
هدایت کننده بالیستیکی
managing director
مدیر عامل
director general
رئیس کل
stage director
مدیر نمایش
salaried director
مدیر موفف
plane director
نفر هدایت کننده هواپیما هادی هواپیما
director general
مدیر کل
director generals
رئیس کل
director generals
مدیر کل
You sure have a nerve to ask become a director.
آخر تورا چه ره ریاست
to take a chair
نشستن
take the chair
ریاست انجمنی را بر عهده داشتن
take the chair
ریاست انجمنی را دارا بودن
my chair was next his
صندلی من پهلوی صندلی اوبود
chair
مقر
chair
برکرسی یاصندلی نشاندن
chair
صندلی
chair
خرک
chair
کرسی استادی در دانشگاه
report tothe director
خود را حضورا نزد رئیس معرفی کنید
ortho para director
هدایت کننده به موقعیتعای ارتو- پارا
Director of Public Prosecutions
مسئولپیگردپلیس
computer center director
مدیر مرکز کامپیوتر
attitude director indicator
دستگاه نشان دهنده عملیات دستگاه هدایت زاویه تقرب هواپیما به باند
walking chair
چارچوب غلتک دار که کودکان دست خود را بدان گرفته راه رفتن می اموزند
wheel chair
صندلی چرخ دار
twisboat chair
قایق- صندلی تابدار
to fill the chair
برکرسی نشستن
office chair
مبل اداری
to fill the chair
ریاست کردن
to bottom a chair
ته انداختن بصندلی
windsor chair
صندلی دارای پشتی منحنی
wing chair
مبل دارای پشتی و دستههای چوبی و سفت
sedan chair
تخت روان یکنفره
office chair
صندلی اداری
chair-rail
[قرنیز دور تا دور دیوار شبیه پایه ستون]
easy chair
صندلی راحت
Wassily chair
صندلیفلزی
typist's chair
صندلیتایپیست
types of chair
انواعصندلی
step chair
صندلیپلهدار
slide chair
مقرغلافمتحرک
folding chair
صندلیتاشو
cabriole chair
مبلاستیل
electric chair
صندلی اعدام الکتریکی
swivel chair
صندلی چرخان
gestatoraial chair
کرسی حامل پاپ
fishing chair
صندلی در قایق ماهیگیری
elbow chair
صندلی دسته دار
arm chair
صندلی راحتی
deck chair
صندلی حصیری تاشو
curule chair
صندلی عاج نشان
curule chair
کرسی عاج
club chair
صندلی دسته دار بزرگ
camp chair
صندلی سفری صندلی صحرایی
camp chair
صندلی تاشونده
boatswain's chair
صندلی نقاله
barrel chair
صندلی فنری که پشتش سفت ومقعر است
an odd chair
صندلی که پنج تای دیگر جور خود نداشته باشد
hammock chair
صندلی راحتی تاشوکه پشت ان پارچه ایست
he has passed the chair
ریاست داشته است
rocking chair
صندلی گهوارهای
rocking chair
صندلی تاب صندلی راحتی تکان خور
high chair
صندلی پایه بلند غذا خوری بچه
night chair
صندلی سوراخ دار برای قضای حاجت در شب
arm chair
صندلی دسته دار
morris chair
صندلی راحتی
electric chair
اعدام بوسیله برق
he has passed the chair
رئیس بوده است
he nestles in the chair
در صندلی غنوده
he nestles in the chair
است
an odd chair
صندلی تکی
bean bag chair
صندلیکیسهایراحتی
office swivel chair
صندلی گردان اداری
He's a good director but he doesn't bear
[stand]
comparison with Hitchcock.
او
[مرد ]
کارگردان خوبی است اما او
[مرد]
قابل مقایسه با هیچکاک نیست.
General manager . Director general .
مدیر کل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com