Dictiornary-Farsi | discharge head | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 202 (10 milliseconds)

English	Persian
discharge head	ارتفاع تخلیه
discharge head	سر لوله


Other Matches

head to head polymer	بسپار سر به سر
discharge	مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge	ادا کردن دین بری الذمه کردن
discharge	منفصل یااخراج کردن
discharge	تخلیه بار
discharge	رفع اتهام
discharge	پرداخت
discharge	مفاصا تصفیه
discharge	دشارژ
discharge	اخراج تخلیه الکتریکی
discharge	تادیه کردن
discharge	تادیه
discharge	ابراء
discharge	خالی کردن گلوله
discharge	خالی کردن باتری
discharge	تبرئه
discharge	ازاد کردن
discharge	بده
discharge	انفصال ترشح
discharge	ترشح کردن
discharge	اداء کردن
discharge	درکردن
discharge	تخلیه
discharge	خالی کردن
discharge	مرخص کردن
discharge	تخلیه الکتریکی
discharge	برون ریزی
discharge	شلیک عصبی تخلیه
discharge	مرخص کردن پس دادن
discharge	اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharge	اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge	خارج کردن
discharge	گذر حجمی در واحگ زمان
discharge	دبی
electrical discharge	تخلیه برقی
electron discharge	تخلیه الکترونها
electrostatic discharge	تخلیه الکتروستاتیکی
charge and discharge	محل بارگیری و باراندازی
coefficient of discharge	ضریب جریان
glow discharge	تخلیه تابنده
electric discharge	تخلیه الکتریکی
conditional discharge	ازادی مشروط
corollary discharge	تخلیه تبعی
corona discharge	تخلیه الکتریکی
corona discharge	تخلیه کورونا
coefficient of discharge	ضریب تخلیه
corona discharge	تخلیه الکتریکی ناقص در نزدیکی الکترودهای یک میدان غیر یکنواخت
first townsend discharge	تخلیه اول تاونزند
glow discharge	تخلیه تابناک
absolute discharge	آزادی مطلق
discharge tube	لامپ تخلیه الکتریکی [فیزیک]
general discharge	خاتمه خدمت
general discharge	ترخیص عمومی از خدمت سربازی
anuual discharge	بده سالانه
To dismiss (discharge) someone.	کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
average available discharge	بده میانگینی دسترس
average available discharge	بده متوسط مفید
average discharge	بده میانگین
average discharge	بده متوسط
flood discharge	بده فزون ابی بده سیل
flood discharge	بده طغیان
flaming discharge	تخلیه مشتعل
brush discharge	تخلیه جارویی
discharge end	سمت تخلیه
discharge of contract	انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
discharge of solids	بده جامد
sediment discharge	بده جامد
discharge opening	راهگاه تخلیه
discharge opening	مجرای تخلیه
discharge pressure	فشار تخلیه
discharge resistance	مقاومت تخلیه
discharge spout	ناودانه ی تخلیه
discharge valve	سوپاپ دود
discharge valve	سوپاپ تخلیه
discharge velocity	سرعت تخلیه
discharge voltage	ولتاژ تخلیه
discharge voltage	ولتاژ دشارژ
discharge without honor	اخراج به علت عدم صلاحیت خدمتی
dishonorable discharge	اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
discharge of chips	تخلیه براده ها
discharge of an obligation	سقوط تعهد
discharge of affect	برون ریزی هیجانی
deep discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [مهندسی برق یا الکترونیک]
total discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [در باتری]
discharge capacity	فرفیت تخلیه بار
discharge capacity	فرفیت تخلیه بارانداز
discharge chute	سرسره تخلیه
discharge cock	شیر تخلیه
discharge conveyor	نوار تخلیه
discharge currect	جریان تخلیه
discharge currect	جریان دشارژ
discharge curve	منحنی بدههای اندازه گیری شده
discharge end	محل تخلیه
discharge gate	دریچه تخلیه
discharge hydrograph	منحنی بده
discharge nozzle	فواره تخلیه
disruptive discharge	تخلیه جرقهای
spontaneous discharge	شلیک خودانگیخته
honorable discharge	ترخیص محترمانه
honorable discharge	ترخیص با سابقه خدمت مجدانه
utilizable discharge	بده مفید
impulse discharge	تخلیه ضربهای
implusive discharge	تخلیه غیر متناوب
undulatory discharge	تخلیه مواج
oscillating discharge	تخلیه مواج
undesireable discharge	اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
point discharge	تخلیه نقطهای
rain discharge	حجم بارندگی در یک حوزه تقسیم بر مدت ریزش بارندگی
surging discharge	تخلیه نوشی
to discharge a guarantee	ضمانتی را ازاد کردن
to discharge goods	کالا را تخلیه کردن
self maintained discharge	تخلیه ناوابسته
to discharge of an obligation	از دینی مبرا کردن
residual discharge	تخلیه مانده
request for discharge	عرضحال اعاده اعتبار دادن عرضحال اعاده اعتبار
second townsend discharge	تخلیه دوم تاونزند
internal discharge	تخلیه داخلی
neural discharge	تخلیه عصبی
non self maintained discharge	تخلیه وابسته
discharge recorder	تخلیه نگار
discharge tube	مجرایتخلیه
discharge system	سیستمتخلیه
lightning discharge	تخلیه اتمسفری
discharge pipe	لولهتخلیه
discharge bay	صفحهشارژنشده
mutual discharge	مبارات
order of discharge	حکم تصفیه
internal discharge	تخلیه جزیی داخلی
order of discharge	حکم برائت ذمه
main discharge	تخلیه اصلی
mistake while in discharge of duty	خطا در حین انجام وفیفه
maximum flood discharge	بده بیشینه طغیان
to discharge someone without honor [from the army]	اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
cooling water discharge	تخلیه اب سرد
maximum flood discharge	بده حداکثرطغیان
lightning discharge current	جریان تخلیه
compressor discharge pressure	فشار در قسمت خروجی کمپرسور
corona discharge current	جریان تخلیه کورونا
discharge indicator disc	دیسک رنگی معمولا زرد یاقرمز برای نشان دادن تخلیه سیستم اطفاء حریق
incandescent cathode discharge	تخلیه کاتد ملتهب
low pressure discharge	تخلیه ی فشار ضعیف
normal glow discharge	تخلیه تابناک متعارف
glow discharge lamp	لامپ تخلیه کنتاکتی
high rate discharge	تخلیه شدید
high frequency discharge	تخلیه فرکانس بالا
electric discharge lamp	لامپ تخلیه الکتریکی
luminous discharge lamp	لامپ تخلیه الکتریکی
semi self maintained discharge	تخلیه نیم وابسته
gas discharge lamp	لامپ تخلیه گازی
gas discharge display	صفحه نمایش سطح و سبک که از دو قطعه شیشهای پوشیده شده از هادی تشکیل شده است و توسط یک لایه توسط یک لایه نازک گاز نورانی جدا شده است که یک نقط ه صفحه توسط دو سیگنال الکتریکی انتخاب شده است
gas discharge arrester	برقگیر تخلیه گازی
xenon discharge lamp	لامپ تخلیهای گزنون
bad conduct discharge	اخراج به علت عدم صلاحیت
bad conduct discharge	اخراج از خدمت
To dismiss(sack,discharge)someone.	کسی را جواب کردن
discharge rate [of a pump]	مقدار انتقال [تلمبه ای] [مهندسی]
discharge rate [of a pump]	مقدار تحویل [تلمبه ای] [مهندسی]
discharge rate [of a pump]	مقدار حمل [تلمبه ای] [مهندسی]
gas discharge relay	رله تخلیه گازی
abnormal glow discharge	تخلیه تابناک نامتعارف
After his discharge from the army, he came to Tehran .	پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
variable discharge turbine	توربین گازی که جرم جریان ان توسط شیرها یا دریچه هایی کنترل میشود و قدرت توربین را با ارتفاع ومتغیرهای دیگر سازگارمیکند
charge and discharge statements	حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
charge and discharge statements	حساب انحصار وراثت
glow discharge tube	لامپ مشتعل
capacitor discharge ignition	سیستم احتراق با انرژی زیاد
glow discharge cold cathode tube	لامپ مشتعل
high frequency gas discharge breakdown	شکست تخلیه گازی فرکانس بالا
over one's head <idiom>	خیلی سخت برای درک
go to head of	مست کردن
keep one's head	خونسردبودن
well head	سر چشمه
with head on	سربه پیش سر به جلو
over one's head <idiom>	به مقام بالاتری رفتن
one way head	سریکجهته
off with his head	سرش را از تن جدا کنید
keep one's head	دست پاچه نشدن
per head	متوسطمیانگین
from head to f.	ازسرتاپا
go head	پیش بروید
go head	ادامه بدهید بفرماید
head down	دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
over head	هزینه سربار
head up <idiom>	رهبر
head out <idiom>	ترک کردن
to go off one's head	دیوانه شدن
head to head	رقابت شانه به شانه
R/W head	HEAD WRITE/READ
R/W head	وسیله
to get anything into ones head	چیزیراحالی شدن یافهمیدن متقاعدشدن
head off	دور کردن قسمت جلوی قایق از باد
head-on <idiom>	برعلیه کسی بودن
head off <idiom>	به عقب برگشتن
keep one's head <idiom>
to keep one's head	ارام یاخون سردبودن
head off <idiom>	مانع شدن از ،جلوگیری کردن
get it through one's head <idiom>	فهمیدن ،باورداشتن
go to one's head <idiom>	مغرور شدن
head well	چاه پیشکار
head well	مادر چاه