Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 201 (9 milliseconds)
English	Persian
discharge of affect	برون ریزی هیجانی
Other Matches
affect	اثر کردن بر
to affect somebody	کسی را متاثر کردن
to affect somebody	کسی را احساساتی کردن
appropriate affect	هیجان همخوان
affect	لمس کردن یا تاثیر گذاشتن یا تغییر دادن چیزی
affect	انفعال
affect	عاطفه
affect	تظاهر کردن به
affect	تمایل داشتن
affect	دوست داشتن
affect	وانمودکردن
affect	متاثر کردن
affect	تغییردادن
affect	اثر
affect	نتیجه
affect	احساسات برخورد
to affect somebody	اثر کردن بر کسی
How do you think the changes will affect you?	فکر می کنید تغییرات چگونه بر زندگی شما تاثیر بگذارد؟
flat affect	افت عاطفی
flattening of affect	بی تفاوتی عاطفی
transposition of affect	جابه جایی عاطفه
displacement of affect	جابه جایی عاطفه
labile affect	هیجان نااستوار
detached affect	انفعال گسلیده
fixation of affect	تثبیت عاطفی
affect inversion	وارونگی عاطفه
affect block	وقفه عاطفه
blunted affect	افت هیجانی
affect structure	ساخت عاطفه
affect display	نمایش عاطفه
to affect something [cultivate for effect]	کوشش کردن برای به نتیجه ای رسیدن
To affect favourably [adversely]	حسن اثر [سوءاثر] گذاردن
A single bereavement is enough to affect a whole family. <proverb>	یک داغ دل بس است براى قبیله اى .
discharge	خالی کردن باتری
discharge	اخراج کردن خالی کردن پیاده کردن بار ازاد کردن
discharge	خالی کردن گلوله
discharge	ترشح کردن
discharge	ازاد کردن
discharge	اخراج کردن ازخدمت رهایی از خدمت
discharge	مرخص کردن پس دادن
discharge	خارج کردن
discharge	گذر حجمی در واحگ زمان
discharge	دبی
discharge	شلیک عصبی تخلیه
discharge	خالی کردن
discharge	درکردن
discharge	مرخص کردن
discharge	برون ریزی
discharge	اداء کردن
discharge	تخلیه الکتریکی
discharge	بده
discharge	انفصال ترشح
discharge	تبرئه
discharge	تخلیه
discharge	مرخص کردن هیات منصفه از دادگاه نقض حکم یا دستور دادگاه
discharge	تادیه
discharge	دشارژ
discharge	اخراج تخلیه الکتریکی
discharge	تادیه کردن
discharge	ابراء
discharge	ادا کردن دین بری الذمه کردن
discharge	پرداخت
discharge	منفصل یااخراج کردن
discharge	تخلیه بار
discharge	رفع اتهام
discharge	مفاصا تصفیه
internal discharge	تخلیه داخلی
implusive discharge	تخلیه غیر متناوب
neural discharge	تخلیه عصبی
internal discharge	تخلیه جزیی داخلی
order of discharge	حکم تصفیه
lightning discharge	تخلیه اتمسفری
main discharge	تخلیه اصلی
non self maintained discharge	تخلیه وابسته
mutual discharge	مبارات
impulse discharge	تخلیه ضربهای
honorable discharge	ترخیص محترمانه
flaming discharge	تخلیه مشتعل
first townsend discharge	تخلیه اول تاونزند
electrostatic discharge	تخلیه الکتروستاتیکی
flood discharge	بده طغیان
flood discharge	بده فزون ابی بده سیل
general discharge	ترخیص عمومی از خدمت سربازی
general discharge	خاتمه خدمت
glow discharge	تخلیه تابناک
glow discharge	تخلیه تابنده
honorable discharge	ترخیص با سابقه خدمت مجدانه
order of discharge	حکم برائت ذمه
oscillating discharge	تخلیه مواج
discharge bay	صفحهشارژنشده
discharge pipe	لولهتخلیه
discharge system	سیستمتخلیه
discharge tube	مجرایتخلیه
To dismiss (discharge) someone.	کسی رابیرون کردن ( اخراج کردن )
total discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [در باتری]
deep discharge	تخلیه الکتریکی عمیق [مهندسی برق یا الکترونیک]
discharge tube	لامپ تخلیه الکتریکی [فیزیک]
utilizable discharge	بده مفید
undesireable discharge	اخراج به علت عدم صلاحیت اخراج به علت فساد اخلاق
undulatory discharge	تخلیه مواج
point discharge	تخلیه نقطهای
rain discharge	حجم بارندگی در یک حوزه تقسیم بر مدت ریزش بارندگی
request for discharge	عرضحال اعاده اعتبار دادن عرضحال اعاده اعتبار
residual discharge	تخلیه مانده
second townsend discharge	تخلیه دوم تاونزند
self maintained discharge	تخلیه ناوابسته
spontaneous discharge	شلیک خودانگیخته
surging discharge	تخلیه نوشی
to discharge a guarantee	ضمانتی را ازاد کردن
to discharge goods	کالا را تخلیه کردن
to discharge of an obligation	از دینی مبرا کردن
electron discharge	تخلیه الکترونها
absolute discharge	آزادی مطلق
discharge conveyor	نوار تخلیه
discharge currect	جریان تخلیه
discharge currect	جریان دشارژ
discharge curve	منحنی بدههای اندازه گیری شده
discharge end	سمت تخلیه
discharge end	محل تخلیه
discharge gate	دریچه تخلیه
discharge head	ارتفاع تخلیه
discharge head	سر لوله
discharge hydrograph	منحنی بده
discharge nozzle	فواره تخلیه
discharge of an obligation	سقوط تعهد
discharge of chips	تخلیه براده ها
discharge of contract	انجام تعهدات قراردادی پایان دادن به تعهدات قراردادی
discharge of solids	بده جامد
discharge cock	شیر تخلیه
discharge chute	سرسره تخلیه
anuual discharge	بده سالانه
average available discharge	بده میانگینی دسترس
average available discharge	بده متوسط مفید
average discharge	بده میانگین
average discharge	بده متوسط
brush discharge	تخلیه جارویی
charge and discharge	محل بارگیری و باراندازی
coefficient of discharge	ضریب جریان
coefficient of discharge	ضریب تخلیه
conditional discharge	ازادی مشروط
corollary discharge	تخلیه تبعی
corona discharge	تخلیه الکتریکی
corona discharge	تخلیه کورونا
corona discharge	تخلیه الکتریکی ناقص در نزدیکی الکترودهای یک میدان غیر یکنواخت
discharge capacity	فرفیت تخلیه بار
discharge capacity	فرفیت تخلیه بارانداز
discharge valve	سوپاپ دود
discharge resistance	مقاومت تخلیه
discharge spout	ناودانه ی تخلیه
electric discharge	تخلیه الکتریکی
discharge without honor	اخراج به علت عدم صلاحیت خدمتی
discharge voltage	ولتاژ تخلیه
disruptive discharge	تخلیه جرقهای
discharge voltage	ولتاژ دشارژ
dishonorable discharge	اخراج از خدمت به علت عدم صلاحیت اخراج از خدمت
discharge recorder	تخلیه نگار
sediment discharge	بده جامد
electrical discharge	تخلیه برقی
discharge velocity	سرعت تخلیه
discharge opening	راهگاه تخلیه
discharge valve	سوپاپ تخلیه
discharge opening	مجرای تخلیه
discharge pressure	فشار تخلیه
charge and discharge statements	حساب قیومیت صورت و نحوه ارزیابی و عملیات مالی ارث حساب ارث
gas discharge arrester	برقگیر تخلیه گازی
charge and discharge statements	حساب انحصار وراثت
gas discharge display	صفحه نمایش سطح و سبک که از دو قطعه شیشهای پوشیده شده از هادی تشکیل شده است و توسط یک لایه توسط یک لایه نازک گاز نورانی جدا شده است که یک نقط ه صفحه توسط دو سیگنال الکتریکی انتخاب شده است
to discharge someone without honor [from the army]	اخراج کردن کسی به علت عدم صلاحیت خدمتی
capacitor discharge ignition	سیستم احتراق با انرژی زیاد
abnormal glow discharge	تخلیه تابناک نامتعارف
luminous discharge lamp	لامپ تخلیه الکتریکی
electric discharge lamp	لامپ تخلیه الکتریکی
bad conduct discharge	اخراج از خدمت
discharge rate [of a pump]	مقدار حمل [تلمبه ای] [مهندسی]
discharge rate [of a pump]	مقدار تحویل [تلمبه ای] [مهندسی]
discharge rate [of a pump]	مقدار انتقال [تلمبه ای] [مهندسی]
bad conduct discharge	اخراج به علت عدم صلاحیت
gas discharge lamp	لامپ تخلیه گازی
After his discharge from the army, he came to Tehran .	پس از اینکه از خدمت ارتش مرخص شد آمد تهران.
semi self maintained discharge	تخلیه نیم وابسته
high rate discharge	تخلیه شدید
gas discharge relay	رله تخلیه گازی
maximum flood discharge	بده بیشینه طغیان
incandescent cathode discharge	تخلیه کاتد ملتهب
discharge indicator disc	دیسک رنگی معمولا زرد یاقرمز برای نشان دادن تخلیه سیستم اطفاء حریق
normal glow discharge	تخلیه تابناک متعارف
lightning discharge current	جریان تخلیه
low pressure discharge	تخلیه ی فشار ضعیف
high frequency discharge	تخلیه فرکانس بالا
glow discharge lamp	لامپ تخلیه کنتاکتی
To dismiss(sack,discharge)someone.	کسی را جواب کردن
cooling water discharge	تخلیه اب سرد
compressor discharge pressure	فشار در قسمت خروجی کمپرسور
corona discharge current	جریان تخلیه کورونا
xenon discharge lamp	لامپ تخلیهای گزنون
variable discharge turbine	توربین گازی که جرم جریان ان توسط شیرها یا دریچه هایی کنترل میشود و قدرت توربین را با ارتفاع ومتغیرهای دیگر سازگارمیکند
maximum flood discharge	بده حداکثرطغیان
glow discharge tube	لامپ مشتعل
mistake while in discharge of duty	خطا در حین انجام وفیفه
high frequency gas discharge breakdown	شکست تخلیه گازی فرکانس بالا

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com