English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 131 (2 milliseconds)
English Persian
distributed practice تمرین فاصله دار
Other Matches
distributed توزیع شده
distributed network شبکه توزیعی
distributed load نیرویی که به یک نقطه اثرنمیکند بلکه مانند نیروی هوا روی یک سطح بریک خط یا یک سطح وارد میشود
distributed load گسترده بار
distributed learning یادگیری فاصله دار
distributed lag توزیع فاصله زمانی
distributed fire اتش توزیع شده
distributed fire اتش تقسیم شده
distributed fire اتش گسترده
distributed design طرح توزیعی
distributed capacity فرفیت منتشر
distributed network شبکه توزیع شده
distributed practices تمرینهای توزیعی
distributed practices تمرینهای پراکنده
distributed profit سود توزیع شده
distributed profit سود تقسیم شده
distributed profits سود توزیع شده
uniformly distributed load باریکنواخت
distributed data base پایگاه داده توزیعی
distributed data processing داده پردازی توزیعی
uniformly distributed load بار گسترده یکنواخت
distributed processing system سیستم پردازش توزیعی سیستم پردازش غیر متمرکز
distributed data processing پردازش داده توزیع شده
fibre distributed data interface استاندارد ANSI پیشرفته برای شبکههای سریع که از کابل فیبر نوری استفاده میکند و نرخ ارسال دده مگابایت در ثانیه است
distributed flood ligh system روشنائی کلی توسط پروژکتور
fibre distributed data interface II استاندارد ANSI پیشرفته برای شبکههای سریع که از کابل فیبر نوری استفاده میکند و نرخ ارسال داده مگابایت در ثانیه است . ولی میتواند بخشی از پهنای باند را به کانال آنالوگ کیلو بیت در ثانیه برای داده صوتی یا تصویری اختصاص دهد
in practice عملا"
practice عادت
in practice در عمل
in practice دست اندرکار
practice مشق
practice عمل کردن
practice کار پیشه
practice طرز اجرا
practice عمل
practice کاربندی
practice تمرین کردن
practice شیوه
practice ورزش تمرین
practice تکرار
practice ممارست تمرین کردن
practice ممارست کردن
practice پرداختن
practice برزش برزیدن
practice تمرین
practice رسم
practice عرف
practice رویه
practice تکنیک
practice تجربه
practice رویه پیشه
practice جریان کار در دادگاه
practice طرزکار
practice معمول به عادت
service practice مشق پای قبضه جنگ افزار تمرین عملی
service practice مشق پای توپ
skull practice کلاس تعلیم فنون مسابقه جلسه مشورت درباره مسابقه
skull practice کلاس اموزشی
spring practice دوره تمرینهای بهاری دانشگاه
to put in practice عملی کردن
practice period دوره تمرین
service practice تمرین اموزشی
ritual practice عبادت
put in practice عملی کردن
put in practice اجرا کردن
practice trials کوششهای تمرینی
practice teaching تمرین معلمی
practice plug وسیله کوچک پلاستیکی یالاستیکی شبیه طعمه ولی بدون قلاب برای تمرین یامسابقه نخ اندازی
to put in practice اجرا کردن
put into practice انجام دادن
group practice گروهپزشکی
teaching practice آموزشتمرینی
put into practice واقعی کردن
practice fee دستمزد [مثال ویزیت دکتر]
put into practice اجرا کردن
general practice وفیفهپزشکعمومیدراتاقعمل
practice green شروعبهسبزشدن
workshop practice تمرین کارگاهی
put into practice صورت گرفتن
put into practice واقعیت دادن
unspaced practice تمرین بی فاصله
put into practice عملی کردن
put into practice به انجام رساندن
code of practice ایین کار
international practice عرف بین المللی روش جاری بین المللی
international practice رویه بین المللی
in profession or practice در حرف یا عمل
iam out of practice چندی است که وارد کار نیستم
foundry practice تکنیک ریخته گری
employment practice شیوه استخدامی
cupola practice روش معمول کوره کوپل
cupola practice روش کوپل
sharp practice گول زنی
batting practice تمرین ضربه زدن به توپ
sharp practice کلاهبرداری
sharp practice حقه بازی
codes of practice ایین نامه
codes of practice ایین کار
code of practice ایین نامه
international practice طریقه معمول به بین المللی
practice of medicine کار پزشکی
practice court دادگاه مخصوص رسیدگی به کفالت
practice ammunition مهمات مخصوص تمرین هدف
practice ammunition مهمات مشقی
practice material مواد تمرینی
negative practice تمرین منفی
massed practice تمرین بی وقفه
practice of medicine طبابت
machining practice تکنیک و روش براده برداری
mass practice تمرین بدون استراحت
mass practice تمرین فشرده
practice effect اثر تمرین
practice deceit [American] فریب دادن
practice deceit [American] گول زدن
practice deceit [American] اغفال کردن
practice deceit [American] مغبون کردن
practice deceit [American] فریفتن
to run into a bad practice گرفتار کار زشتی شدن بخوی بدی دچار شدن
practice of early rising مشق یا عادت سحر خیزی
unfair trade practice اعمال تجاری نادرست
open hearth practice طرزکار کوره زیمنس مارتین
sand blasting practice عملیات ماسه پاشی
A comparison of theory and practice. مقایسه ای از نظری و عمل.
practice makes perfect <proverb> کار نیکو کردن از پر کردن است
consensus evidenced by practice اجماع فعل
by product coking practice محصولات فرعی کوره کک سازی
It wont work out in practice . درعمل درست درنمی آید
practice makes perfect کار نیکو کردن از پر کردن است
unfair trade practice کاربازرگانی نامنصفانه
practice makes perfect کارکن تا استاد شوی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com