English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 93 (6 milliseconds)
English Persian
don't wait the dinner for me ناهاعرابرای خاطرمن معطل نکنید
Other Matches
I just had dinner. درست چند لحظه قبل شام خوردم
We were having dinner when. . . داشتیم شام می خوردیم که ..
he took her in to dinner انزن را بسفره خانه برده پهلویش نشست
dinner مهمانی
dinner شام
dinner ناهار
to get dinner ناهارخوردن
to ask somebody out for dinner کسی را برای شام به رستوران دعوت کرن [بیشتر دوست دختر و پسر]
dinner fork چنگالغذاخوری
dinner knife چاقویغذاخوری
dinner table میزغذاخوری
dinner service فروفغذاخوری
dinner plate بشقابپلوخوری
dinner dance میهمانیرقص
dinner party میهمانیشام
It wasnt much of a dinner . زیاد شام مهمی نبود
dinner etc. is served غذا آماده است
We had a gorgeous dinner . شام معرکه یی خوردیم
WI'll you stay for ( to ) dinner? برای شام بمانید (می مانید؟)
To disg up the dinner . شام را کشیدن
Well discuss it at dinner. سرت رابلند کن ببینم
Well discuss it at dinner. سر شام صحبت خواهیم کرد
The dinner will be followed by a concert. به دنبال شام کنسرتی اجرا می شود.
to orders dinner دستور ناهار دادن
dinner jackets لباس مخصوص مهمانی رسمی
dinner is ready ناهاراماده
dinner is ready است
dinner is served شام حاضراست
dinner set لوازم و فرف شام یا ناهار
dinner wagon میزیکه روی غلطک میگرددودرسفره خانه بکارمیبرند
i asked him to dinner او را به ناهار خواندم
my neighbour at dinner کسیکه سر ناهار پهلوی من نشسته است
shore dinner غذای دریایی
dinner jackets اسموکینگ
dinner jacket اسموکینگ
dinner jacket لباس مخصوص مهمانی رسمی
We are expecting guests for dinner . برای شام مهمان داریم
She gave us quite a decent dinner. یک شام خیلی حسابی به ماداد
wait صبر کردن
wait پیشخدمتی کردن
it will p to wait جورهمه مارا اوبایدبکشد
wait چشم براه بودن منتظر شدن
Wait up! صبر بکن! [تا کسی بیاید یا برسد]
wait upon پیشخدمتی کردن خدمت رسیدن و خدمت کردن
Would you wait for me, please? ممکن است لطفا منتظرم باشید؟
wait up for <idiom> به رختخواب نرفتن تا اینکه کسی برسد یا اتفاقی بیافتد
wait انتظار کشیدن معطل شدن
wait a second یک خرده صبر کنید
wait on خدمت رسیدن و خدمت کردن
wait a little کمی صبر کنید
wait on پیشخدمتی کردن
wait a second تامل کنید
wait a second اندکی صبر کنید
wait a second یک دقیقه
to wait for any one منتظر کسی شدن
to wait پیشخدمتی
to wait خدمت رسیدن
to wait کردن دیدنی کردن
After dinner he likes to retire to his study. پس از شام او [مرد] دوست دارد به اتاق مطالعه خود کناره گیری بکند.
wait a bit اندکی
Wait a minute . یک دقیقه مهلت بده
to wait one's leisure پی فرصت گشتن
to wait one's leisure منتظرفرصت محال بودن
lie in wait <idiom> جایی قیم شدن
wait table <idiom> سرو کردن غذا
wait a minute یک دقیقه صبر کنید
Tell him, he needs to wait for a moment. به او [مرد] بگوئید یک دقیقه صبر کند.
wait a minute اندکی صبر کنید
wait a bit صبرکنید
Do you think it advisable to wait here آیا مصلحت هست که اینجا منتظر بمانیم
wait state 1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
Can you wait until tommorrow? می توانی تافردا صبر کنی ؟
If you wI'll wait a moment. اگر یک لحظه تلفن زد مرا خبرکن
wait state حالت انتظار
wait state وضعیت انتظار
it will pay to wait به منتظر شدنش نمیارزد صبر کردنش ارزش دارد
wait time خیر بین یک درخواست برای داده و ارسال داده از حافظه
wait time زمان انتظار
zero wait state وضعیت یک وسیله
he made me wait مرا منتظر یا معطل نگاه داشت
zero wait state که آن قدر سریع است که با سرعت قط عات دیگر در کامپیوتر کار میکند و نیاز نیست به صورت مصنوعی سرعت آن کم شود یا وضعیت انتظار درج شود
Wait a minute . یکدقیقه صبر کن
wait condition 1-وضعیت غیرفعال پردازنده که منتظر ورودی از وسیله جانبی است . 2-دستور خالی برای کاهش سرعت پردازنده تا حافظه یا رسانه جانبی کندتر به آن برسد
wait loop پردازندهای که یک حلقه برنامه را تکرار میکند تا عملی رخ دهد
I'll show you ! just you wait ! حالاخواهی دید ! ( درمقام تهدید )
The library is the obvious place for the after-dinner hours. کتابخانه جایی بدیهی برای ساعت پس از شام است.
wait on (someone) hand and foot <idiom> به هر نحوی پذیرایی کردن
to wait for a favorable opportunity منتظر یک فرصت مطلوب بودن
zero wait state computer کامپیوتر با وضعیت انتظاری صفر
time and tide wait for no man <proverb> کوزه بودش آب می نامد به دست آب را چون یافت خود کوزه شکست
Time and tide wait for no man . <proverb> زمان و جریان آب هرگز منتظر کسى نمى مانند.
Leave it I'll tomorrow . Let it wait tI'll tomorrow . بگذار بماند تا فردا
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com