Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (9 milliseconds)
English
Persian
double kick
دو ضربه پی در پی
Other Matches
kick
باپازدن
kick
لگد زدن تفنگ
to kick off
مردن
kick
پس زدن
kick
ضربه با پا
kick
گل زدن
kick
لگد
kick
ضربه پای شناگر
kick
فرار ناگهانی درپایان مسابقه دو
kick
ضربه
kick in
کردن
kick
لگد تفنگ
kick about
فوتبالی که بدون قانون بازی میکنند
kick
لگدزدن
kick out
<idiom>
روانه کردن
kick over
<idiom>
موتوری که شروع به کار میکند
kick over
<idiom>
پرداختن
kick around
<idiom>
دراطراف دراز کشیدن
kick around
<idiom>
بدرفتار کردن
get a kick out of
<idiom>
لذت بردن
kick in
مشارکت کردن در سهم دادن در
kick
پس زنی
kick
تندی
kick about
فوتبال هردمبیل
kick in
دارفانی را وداع گفتن
kick off
توپ زدن
kick off
شروع مسابقه فوتبال
outside kick
لنگ ارنج
kick up
زدن پنجه
to kick up
راه انداختن
to kick up
با پا بلند کردن
kick off
<idiom>
شروع کردن
outside kick
لنگ عوج بند
kick-off
<idiom>
شروع
kick-off
توپ زنی
kick-off
اغاز
kick off
شروع
kick off
شروع حمله
kick off
ضربه اغاز بازی
kick off
اغاز
to kick off
توپ اول رازدن
kick out
وزن خود را بعقب تخته موج بردن
he had not a kick in him
نیروی لگدزدن نداشت
penalty kick
ضربه پنالتی
outside of the foot kick
ضربه با لبه بیرون پا
overhead kick
ضربه قیچی به عقب
quick kick
کوشش در ضربه زدن با پا درضمن پاس برای کسب موقعیت بهتر
to give one a kick
کسیرا
scissor kick
پای قیچی در شنای پهلو
scissors kick
ضربه قیچی
to kick the beam
خشک بودن
kick back
<idiom>
تنها استراحت کردن
sevice kick
ضربه سرویس
sole kick
ضربه با کف پا
to kick against the pricks
تیشه بریشه خودزدن
kick pleat
دامنچاکدار
to kick off one's shoes
کفشهای خودراباتکان ازپادراوردن
to kick one's heels
چشم براه ایستادن منتظرایستادن
to kick ones heels
چشم براه ایستادن
to kick out of the house
ازخانه بیرون کردن
to kick over the traces
سرپیچی کردن
to kick over the traces
لگدپراندن لگدزدن چنانکه یا ان ورپاسرنگه بیفتد
to kick the beam
کم بودن
to kick up a row
اشوب راه انداختن
to kick up dust
خاک بلندکردن
to kick up dust
خاک راه انداختن
crawl kick
حرکاتکلار
butterfly kick
مراحلشنایپروانه
breaststroke kick
شنایقورباغهای
to kick against the pricks
مشت بدرفش زدن
to kick against a proposal
کردن
spot kick
ضربه کاشته
squib kick
ضربه کوتاه با پا که به اسانی به دست تیم حریف نیفتد
to kick the bucket
مردن
To kick up a row .
قیل وقال راه انداختن
place kick
توپ را از روی زمین با پا بطرف دروازه زدن
kick-start
هندلموتور
free kick
ضربهآزاددرفوتبال
cross kick
ضربه با پا به سمت دیگرزمین که مدافع کمتری دارد
to give one a kick
لگدزدن
to kick a ball
توپ زدن
to kick a ball
توپی را
disallowed kick
گل مردود
dolphin kick
شنای پروانه با پای دلفین
to kick a ball
زدن
to kick against a proposal
با پیشنهادی مخالفت
wave kick
حرکت روی جلوی تخته موج با ضربه زدن یا کشیدن یک پادر موج
kick serve
سرویس پیچشی
kick the habit
<idiom>
ترک عادت بد
kick up a fuss
<idiom>
به مشکل بر خوردن
kick-offs
اغاز
kick up one's heels
<idiom>
زمان خوبی داشتن
goal kick
ضربه ازاد مستقیم روی دروازه
kick circle
دایره 8/81 متری وسط میدان
kick boxing
بوکس همراه با لگد
goal kick
شوت بسوی دروازه
hitch kick
شوت قیچی
volley kick
شوت سر ضرب
heel kick
ضربه با پاشنه پا به عقب
jump kick
شوت درحال پرش
jab kick
ضربه انحرافی کوتاه
hitch kick
پرش طول با دو گام برداشتن درهوا و دست بالای سر
inside kick
پیش لنگ
inside kick
ضربه با روی پا
kick the bucket
<idiom>
مردن
kick save
نجات دروازه با پای دروازه بان
kick-offs
توپ زنی
flick kick
ضربه با بیرون پا
flutter kick
حرکت شلاقی پاها در شنا
flutter kick
ضربه پا در کرال
fly kick
ضربه در هوا با پا بدون گرفتن با دست
frog kick
شنای پروانه بت پای قورباغه
kick with the heel
ضربه با پاشنه پا
kick up a row
داد و بیدادکردن
kick up a row
دعوا راه انداختن
kick starter
راه انداز پایی
kick starter
اهرم راه اندازنده
kick turn
نیم چرخش
kick turn
دور زدن در حالت ایستاده
kick oneself
<idiom>
پشیمان شدن
bicycle kick
پای دوچرخه
drop kick
شوت سرضرب
Give a kick at the door.
یک لگه بزن به در
indirect free kick
ضربه ازاد غیرمستقیم
direct free kick
مکث مهاجم برای فریفتن حریف
half volley kick
شوت سر ضرب
outside kick and front headlock
لنگ تندر
shoulder throw and outside kick
لنگ ارنج
sole of the foot kick
ضربه با کف پا
outside kick and overarm control
لنگ دوشاخ
to kick-start a motorcycle
موتورسیکلتی را با پا هندل زدن
[روشن کردن]
outside kick and front headlock
گرفتن دست راست بادست چپ و چرخاندن ازروی پشت
outside kick and front headlock
قفل کردن سرحریف
pivot instep kick
ضربه با پاشنه پا
inside of the foot kick
بغل پای ضربه زننده
penalty kick mark
نقطه پنالتی
inside kick and overarm control
لنگ کردی
To kick ones heels. To mark time.
درجا زدن
To cause confusion . To kick up a fuss (row).
شلوغی راه انداختن (شلوغ کردن )
To kick up a row. To raise hell. To make a scene.
داد وبیداد را ؟ انداختن
on the double
فرمان بدو رو
double out
081 خارج
double in
081 تو
double in
درو جفتی از انتهای خرک تا وسط ان
double p
پاروی دوسر
on the double
بدو رو
double
دو نفره
double three
دوبارحرکت سه چرخشی روی یک دایره
double hi
ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
double up
دولاکردن
double up
در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
double up
دولا شدن
double up
مراقبت از مهاجم با دو مدافع
it is useful for a double p
برای دوکارسودمنداست
double out
درو جفتی ازوسط خرک تا انتهای ان
double-take
یکه خوردن
double
تصویر قرینه
double
مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
double
گرفتن همزمان دو ماهی تفنگ دولول
double
دوبار چرخش کامل ژیمناست
double
مضاعف نمودن
double
دو برابرشدن یا کردن
double
دیسکی که میتواند اطلاعات را در هر دو سو ذخیره کند
double
استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
double
ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
double
سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
double
دیسکی که دو بایت داده در واحد مساحت ذخیره میکند در مقایسه با دیسک استاندارد
double
صفی که دادههای جدید می توانند به آنها اضافه شوند حتی به انتها
double
درایو دیسک که میتواند به داده روی دیسکهای دولبه دستیابی داشته باشد
double
تخته مداریکه هر دو سوی آن هادی باشد
double
مربوط به درایو ROM-CD که دیسک را با دو برابر سرعت درایو معمولی می چرخاند
double
دو بایت داده به عنوان یک کلمه برای داده آدرس
double
استفاده از دو کلمه داده برای ذخیره سازی یک عدد با دقت بیشتر
double
دوبار
double
دواسترایک متوالی
double
توپزن 0001امتیازی فصل
double
: دو برابر دوتا
double
جفت
double
دولا
double
دوسر المثنی
double
همزاد
double
:دوبرابر کردن
double
مضاعف کردن دولا کردن
double
تاکردن
double
دو برابر
double
دو برابر کردن
double
مضاعف
double
دومین تیر پرتاب شده از یک اسلحه نیم خودکار
double
دویدن
double
بازی دوبل
double
دو برابر بزرگتر
double
اندازه دو برابر
double up
<idiom>
اتاق خود را باکسی شریک بودن
double zero
صفر2برابر
double a
زنای مردزن داربازن شوهردار
double a
زنای محصن بامحصنه
double-six
دوطرفشش
double-take
واکنش دوگانه
do a double take
<idiom>
با تعجب نگاه به کسی یا چیزی
double
بازی دونفره خطای دبل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com