Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
double minimum
جفت کمینه
Other Matches
minimum
کمترین
minimum
مینیموم
minimum
سیستم کدگذاری که سریع ترین دستیابی و زمان بازیابی را برای داده ذخیره شده دارد
minimum
کوچکترین مقدار چیزی
at a
[the]
minimum
<adv.>
کم کمش
[حداقل]
[برای آگاهی اندازه یا شماره]
the minimum value
law by prescribed stolengoods of نصاب در مال مسروقه
minimum
مینیمم
minimum
کهین
minimum
حداقل کمینه
minimum
حداقل
minimum
کمینه
minimum
دست کم
single minimum
تک کمینه
minimum price
کمترین قیمت
minimum mortality
حداقل مرگ و میر
minimum mortality
کمینه مرگ و میر
relative minimum
حداقل نسبی
relative minimum
می نیمم نسبی
minimum price
حداقل قیمت
minimum range
حداقل برد
minimum wage
حداقل دستمزد
minimum range
حداقل شعاع عمل دستگاه یا برد حداقل
minimum size
اندازه حداقل
minimum flow
اب کاستی
minimum thermometer
حداقلمیزانحرارت
global minimum
حداقل مطلق
minimum clearance
حداقل حاشیه امنیت بالای مانع
We'll need 10 years at a
[the]
minimum.
ما کمکمش به ۱۰ سال
[برای این کار]
نیاز داریم.
minimum down payment
حداقل میزان پیش پرداخت
minimum elevation
حداقل درجه
minimum elevation
حداقل ارتفاع لوله
minimum charge
حداقل هزینه
minimum charge
حداقل قیمت
minimum elevation
حداقل درجه مربوط به مانع
maximum and minimum thermometer
گرماسنج حداقل و حداکثر
minimum energy orbit
مدار انرژی می نیمم
minimum standard of living
حداقل سطح زندگی
minimum stock level
حداقل
minimum stock level
موجودی
minimum subsistence level
سطح حداقل معیشت
minimum durability date
[MDD]
تاریخ مصرف
[روی غذا یا دوا]
to have
[or bear]
a maximum
[minimum]
load of something
حداکثر
[حداقل]
باری را پذیرفتن
double
تخته مداریکه هر دو سوی آن هادی باشد
double
دولا
double in
081 تو
double
سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
double hi
ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
double in
درو جفتی از انتهای خرک تا وسط ان
double a
زنای محصن بامحصنه
double
دیسکی که دو بایت داده در واحد مساحت ذخیره میکند در مقایسه با دیسک استاندارد
double a
زنای مردزن داربازن شوهردار
double
اندازه دو برابر
double
دو برابر بزرگتر
double
صفی که دادههای جدید می توانند به آنها اضافه شوند حتی به انتها
double
درایو دیسک که میتواند به داده روی دیسکهای دولبه دستیابی داشته باشد
double
دوبار
double
استفاده از دو کلمه داده برای ذخیره سازی یک عدد با دقت بیشتر
double
دو بایت داده به عنوان یک کلمه برای داده آدرس
double
مربوط به درایو ROM-CD که دیسک را با دو برابر سرعت درایو معمولی می چرخاند
double out
081 خارج
double out
درو جفتی ازوسط خرک تا انتهای ان
on the double
فرمان بدو رو
double-take
یکه خوردن
double-take
واکنش دوگانه
double zero
صفر2برابر
double-six
دوطرفشش
do a double take
<idiom>
با تعجب نگاه به کسی یا چیزی
double up
<idiom>
اتاق خود را باکسی شریک بودن
double
دو نفره
double
تصویر قرینه
it is useful for a double p
برای دوکارسودمنداست
double up
مراقبت از مهاجم با دو مدافع
double up
دولا شدن
double up
در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
double up
دولاکردن
double three
دوبارحرکت سه چرخشی روی یک دایره
double p
پاروی دوسر
on the double
بدو رو
double
مضاعف
double
: دو برابر دوتا
double
دو برابر
double
دومین تیر پرتاب شده از یک اسلحه نیم خودکار
double
دو برابر کردن
double
تاکردن
double
مضاعف کردن دولا کردن
double
:دوبرابر کردن
double
دوسر المثنی
double
جفت
double
بازی دوبل
double
دویدن
double
همزاد
double
مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
double
دوبار چرخش کامل ژیمناست
double
مضاعف نمودن
double
دواسترایک متوالی
double
دو برابرشدن یا کردن
double
توپزن 0001امتیازی فصل
double
بازی دونفره خطای دبل
double
دیسکی که میتواند اطلاعات را در هر دو سو ذخیره کند
double
استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
double
ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
double
گرفتن همزمان دو ماهی تفنگ دولول
double tongued
دارای دوقول
double agents
عامل اطلاعاتی دو جانبه
double v machine
دستگاه ورق خم کن
double v machine
دستگاه دولا کننده ورق
double triode
لامپ تریود مضاعف
double taxation
مالیات بندی مضاعف
double taxation
مالیات مضاعف
double team
تیم دونفره
double tent
چادر دو نفره
double the edge
لب گردانیدن
double tape
نوار مساحی مضاعف
double time
پرداخت دستمزد کارگران به دو برابر مقدار عادی
double star
ستاره مزدوج ستاره دوتایی ستاره دوگانه
double tongued
دوزبانه تزویرامیز
double track
دو
double track
خط
double wing
بازی هافبک در گوش
double wood
ماندن یک میله بولینگ پشت میله دیگر
double word
کلمه مضاعف
double-quick
باقدم تند رفتن
double-quick
قدم تند
double quick
باقدم تند رفتن
double quick
قدم تند
double-edged
دو دم
double-edged
دو لبه
double edged
دو دم
double edged
دو لبه
double cross
نارو زدن
double cross
دورویی کردن خیانت کردن
double-cross
نارو زدن
double agent
عامل اطلاعاتی دو جانبه
double-crossing
دورویی کردن خیانت کردن
double-crossing
نارو زدن
double-crosses
دورویی کردن خیانت کردن
double-crosses
نارو زدن
double-crossed
دورویی کردن خیانت کردن
double-crossed
نارو زدن
double-cross
دورویی کردن خیانت کردن
double-barrelled
دولول
double star
دوگانه
double length
طول مضاعف
double line
خط مضاعف
double organs
اندامهای جفتی
double oxer
مانع بوتهای با دو تیر درجلو و عقب
double pica
حروف 42 پونط
double pneumonia
اماس هر دو شش
double pole
با دو قطب
double pole
دو قطبی
double poppy
گل هزاره
double precision
دقت
double or quits
بازی ای که درنتیجه ان بردوباخت یادوبرابریاازادمیشود
double motor
دوموتوره
double limiter
محدود کننده مضاعف
double lock
دوبارکلیدگردانیدن در
double mind
دردل
double mind
منلون
double mind
فریبنده
double minded
دودل
double minded
متلون
double minded
فریبنده
double minded
بی ثبات
double precision
مضاعف
double precision
دقت مضاعف
double salt
نمک مضاعف
double salt
ملح مضاعف
double sampling
نمونه گیری چندگانه
double seam
درز دوبل
double shear
تنش برشی دوتایی
double sixes
جفت شش
double sixes
دو شش
double space
یک سطر در میان
double space
یک خط درمیان نوشتن
double row
دوطرفه
double row
موتور
double punch
منگنه مضاعف
double refraction
انکسار مضاعف
double refraction
شکست مضاعف
double refraction
شکست دوبل
double refraction
انکسار دوبل
double reverse
شوت برگردان به دروازه
double rhyme
شعر دو قافیهای
double star
دوتایی
a double room
یک اتاق دو نفره
double-park
نگاهداشتن اتومبیل در دوردیف در کنار خیابان
double boiler
دیگی که دیگ کوچک تری در آن جا بگیرد
double boiler
حمام آب
double boiler
[ظرفی که ظرف کوچک تری در آن قرار بگیرد و مواد درون آن ظرف بطور غیر مستقیم گرم شود.]
double knotting
گره دوخفتی یا دو رو
[که در بعضی از فرش های تزپینی ایران بکار رفته و هر دو طرف فرش دارای پرز با نقشی متفاوت است.]
double weft
[دو پود هم ظرافت را با هم در عرض بکار بردن]
double-faced
فرش های دو رو
[فرشی که پشت و روی آن دارای پرز باشد.]
double decker
اتوبوس دوطبقه
[حمل و نقل]
double-park
دوردیفه پارک کردن
double-parked
نگاهداشتن اتومبیل در دوردیف در کنار خیابان
double dealing
دورویی
I'd like a double room
من یک اتاق دو نفره میخواهم.
double check
کیش دوبل
double-parks
دوردیفه پارک کردن
with double cream
با کرم یا خامه زیاد
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com