Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (10 milliseconds)
English
Persian
double salt
نمک مضاعف
double salt
ملح مضاعف
Other Matches
Where you have eaten salt , do not break the salt-.
<proverb>
جایى که نمک خوردى نمکدان مشکن .
To sprinkle with salt . To salt .
نمک زدن ( پاشیدن )
salt
نمک پاشیدن
salt away
نمک زدن به
salt away
نمک سود کردن
an old salt
ملوان
salt
نمکزار
salt down
نمک زدن به
salt
نمک طعام
salt
نمک
salt
شورکردن
salt
نمک میوه
salt
نمکدان
salt
نمک زده ن به
salt away
اندوختن
salt away
<idiom>
پس انداز کردن
salt
نمکهای طبی
an old salt
ملاح
salt down
اندوختن
salt down
نمک سود کردن
an old salt
شخص ازموده
salt pan
نمکزار
salt marsh
نمکزار
salt pit
کان نمک
salt seller
نمک فروش
salt peter
نیترات پتاسیم شوره برگ تنباکو
salt lick
سنگ نمک
salt pan
برکه شور
acid salt
نمک اسیدی
salt mine
کان نمک
salt glaze
لعاب نمکی
salt grass
علف شوره زار
salt marsh
باتلاق نمکزار
salt index
نمایه نمک
salt lake
دریاچه شور
salt vein
رگه نمک
To take with a pinch of salt.
خیلی جدی نگرفتن
salt taste
طعمشوری
bay salt
نمک دریا
To take with a pinch of salt.
با شک وتردید تلقی کردن
basic salt
نمک بازی
rock salt
نمک سنگی
I have eaten his salt .
نمک اوراخورده ام
After all I have eaten his salt.
هر چه باشد با هم نان ونمک خوردیم.
ammonium salt
نمک امونیوم
diazonium salt
نمک دی ازونیوم
salt-and-pepper
خاکستری
salt-and-pepper
نمک و فلفل
salt water
اب نمک
salt works
کارخانه نمک سازی
to take with a grain of salt
باورنکردن
to earn one's salt
نان خود را در اوردن
to soak out the salt of
توی اب گذاشتن وکم نمک کردن
to take with a grain of salt
اغراق امیز دانستن
salt cellar
نمکدان
salt cellars
نمکدان
with a grain of salt
بقیداحتیاط بااندک تردید
take something with a grain of salt
<idiom>
بدل نگرفتن
may i trouble you for the salt
بیزحمت
salt-and-pepper
فلفل نمکی
glauber's salt
سولفات دوسود
i am not made of salt
مگر من نمک هستم که ازباران بترسم
hydrous salt
نمک ابدار
he is not worth his salt
لایق نگاهداشتن نیست بنگاهداشتنش نمیارزد
glauber's salt
سولفات سدیم
glauber salt
سولفات دوسود
glauber salt
سولفات سدیم
garlic salt
سیر و نمک
garlic salt
سیر نمک
epsom salt
سولفات دومنیزی
epsom salt
نمک فرنگی اصل
salt bag
کیسه نمک
[بافتی پارچه ای یا زیر و رو و یا بصورت قالیچه کوچک دارای پرز که جهت نگهدای از نکمک یا غلات بافته شده.]
salt bag
نمکدان
worth one's salt
<idiom>
بهایی که شخص میپردازد
salt bridge
پل نمک
percent salt
درصد نمک
pepper and salt
پارچه فلفل نمکی رنگ فلفل نمکی
pepper and salt
فلفل نمکی
may i trouble you for the salt
نمک رابدهید اینطرف
salt peter
شوره قلمی
normal salt
نمک خنثی
Adventurism is the salt of life .
ماجرا جوئی شور ونمک زندگه است
salt bath hardening
سخت گردانی حمام نمک
salt bath furnace
کوره حمام نمک
to eat salt with a person
باکسی نان ونمک خوردن مهمان کسی بودن
May I trouble you to pass the salt please.
ممکن است بی زحمت حرف نزنی ( درمقام طعنه )
To rub salt in somebodys wound .
نمک بر زخم کسی پاشیدن
salt bath case hardening
سخت گردانی سطحی حمام نمک
double up
در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
double up
دولاکردن
double three
دوبارحرکت سه چرخشی روی یک دایره
double hi
ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
double p
پاروی دوسر
double out
درو جفتی ازوسط خرک تا انتهای ان
double out
081 خارج
double in
081 تو
double up
دولا شدن
double up
مراقبت از مهاجم با دو مدافع
on the double
بدو رو
double in
درو جفتی از انتهای خرک تا وسط ان
double-take
یکه خوردن
double-take
واکنش دوگانه
it is useful for a double p
برای دوکارسودمنداست
double
دویدن
double zero
صفر2برابر
double a
زنای محصن بامحصنه
double a
زنای مردزن داربازن شوهردار
double-six
دوطرفشش
on the double
فرمان بدو رو
double
تصویر قرینه
double
بازی دونفره خطای دبل
double
دواسترایک متوالی
double
مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
double
گرفتن همزمان دو ماهی تفنگ دولول
double
دوبار چرخش کامل ژیمناست
double
مضاعف نمودن
double
دو برابرشدن یا کردن
double
دیسکی که میتواند اطلاعات را در هر دو سو ذخیره کند
double
ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
double
سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
double
دیسکی که دو بایت داده در واحد مساحت ذخیره میکند در مقایسه با دیسک استاندارد
double
صفی که دادههای جدید می توانند به آنها اضافه شوند حتی به انتها
double
بازی دوبل
double
دومین تیر پرتاب شده از یک اسلحه نیم خودکار
double
دو نفره
double up
<idiom>
اتاق خود را باکسی شریک بودن
double
: دو برابر دوتا
double
جفت
double
دولا
double
دوسر المثنی
double
همزاد
double
:دوبرابر کردن
double
مضاعف کردن دولا کردن
double
تاکردن
double
دو برابر
double
دو برابر کردن
double
مضاعف
double
درایو دیسک که میتواند به داده روی دیسکهای دولبه دستیابی داشته باشد
double
تخته مداریکه هر دو سوی آن هادی باشد
double
مربوط به درایو ROM-CD که دیسک را با دو برابر سرعت درایو معمولی می چرخاند
double
استفاده از دو کلمه داده برای ذخیره سازی یک عدد با دقت بیشتر
double
دو برابر بزرگتر
double
دو بایت داده به عنوان یک کلمه برای داده آدرس
double
اندازه دو برابر
double
استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
double
دوبار
double
توپزن 0001امتیازی فصل
do a double take
<idiom>
با تعجب نگاه به کسی یا چیزی
There is too much salt in the soup . the soup is too salty.
سوپ خیلی شور است
double reverse
شوت برگردان به دروازه
double refraction
انکسار مضاعف
double refraction
شکست مضاعف
double seam
درز دوبل
double refraction
شکست دوبل
double sampling
نمونه گیری چندگانه
double vault
[دو طاق با فضای خالی بین آنها]
double window
پنجره دو جداره
double refraction
انکسار دوبل
double row
موتور
double rhyme
شعر دو قافیهای
double row
دوطرفه
double shear
تنش برشی دوتایی
double sixes
جفت شش
double tongued
دوزبانه تزویرامیز
double tongued
دارای دوقول
double time
پرداخت دستمزد کارگران به دو برابر مقدار عادی
double ressaunt
[ابزار بند با دو فیتیله وارونه]
double tent
چادر دو نفره
double team
تیم دونفره
double taxation
مالیات مضاعف
double taxation
مالیات بندی مضاعف
double tape
نوار مساحی مضاعف
double star
ستاره مزدوج ستاره دوتایی ستاره دوگانه
double star
دوگانه
double star
دوتایی
double space
یک خط درمیان نوشتن
double space
یک سطر در میان
double sixes
دو شش
double track
دو
double punch
منگنه مضاعف
double poppy
گل هزاره
double pole
دو قطبی
double minded
متلون
double pole
با دو قطب
double pneumonia
اماس هر دو شش
double pica
حروف 42 پونط
double minded
فریبنده
double oxer
مانع بوتهای با دو تیر درجلو و عقب
double minded
بی ثبات
double minimum
جفت کمینه
double motor
دوموتوره
double-digit
<adj.>
دو رقمی
double or quits
بازی ای که درنتیجه ان بردوباخت یادوبرابریاازادمیشود
double minded
دودل
double mind
فریبنده
double mind
منلون
double precision
دقت مضاعف
double precision
مضاعف
double kick
دو ضربه پی در پی
double knee
لوله زانویی دوبل
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com