English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
double throw switch کلید دو طرفه
Other Matches
throw over switch کلید لولایی
single throw switch کلید یک طرفه
double pole switch کلید دو پل
double accumulator switch کلید انباره دوبل
double break knife switch کلید تیغهای دو اتصالی
throw لنگ
throw باخت عمدی پرتاب توپ به بالا در موقع سرویس فنون پرتابی
throw ویران کردن
throw پرت کردن افکندن
throw انداختن
throw پرتاب
throw in مطلبی بر صحبت کسی افزودن
to throw up کناره گیری کردن از استعفادادن از
to throw up بالابردن
to throw up بلند کردن
throw in <idiom> اضافه دادن یا گذاشتن
to throw over ترک کردن
throw ناگه وازا پرتاب وزنه پرتاب چکش
throw تابیدن
throw away اشغال
throw away چیزدورانداخته
throw down سبب افتادن شدن
throw down طرد کردن رد کردن
throw away چیز بی مصرف
throw in به طور معترضه گفتن
throw off دورانداختن
throw off بیرون دادن
throw off فرارکردن
throw out بیرون انداختن
throw out سوزاندن توپزن با ضربه به میلههای کریکت
throw over ترک کردن
throw up بلند کردن
throw up کناره گیری کردن از
throw up قی کردن
throw away دور انداختن
to throw over دست کشیدن از
to throw out دورانداختن ردکردن
to throw off دور انداختن
throw-in پرتاب اوت
to throw in to d. بی نظم کردن
throw off <idiom> گیج شدن ،گمراه
throw up <idiom> بالاآوردن
throw in پرتاب اوت
throw together <idiom> عجله داشتن ومراقب نبودن
to throw away رد کردن
throw out <idiom> اخراج کردن،مجبور به ترک کردن
to throw off رد کردن ازسرخود دورکردن
to throw off زدن
throw پاس
to throw out اشاره کردن
to throw off دست کشیدن از
to throw out بیرون انداختن
to throw away دورانداختن
throw off <idiom> رها شدن از
stomach throw افکندن حریف از پشت
free throw پرتاب بدون مانع برای یار
hammer throw پرتاب چکش
goal throw پرتاب ازاد دروازه بان واترپولو
hip throw گرفتن کمر مهاجم و از جلوانداختن او از روی کمر
grapevine throw پس لنگ
throw to the wolves <idiom> به دهان گرگ انداختن
basket throw مسابقه پرتاب از راه دور
referee throw پرتاب داور
throw up one's hands <idiom> توقف تلاش ،پذیرش موفق نشدن
throw a curve <idiom> به بیراهه کشاندن
hip throw فن اوگوشی
baseball throw مسابقه پرتاب توپ از لحاظ مسافت
crank throw بازوها و پین میل لنگ
throw to the wind پشت پا زدن
throw to the wind دور انداختن
foul throw پرتاب خطای دیسک یا چکش یاوزنه
throw in one's lot with <idiom> ملحق شدن ،شرکت درچیزی
throw in the towel <idiom> تسلیم شدن
throw down the gauntlet <idiom> به مبارزه یا چیز دیگری طلبیدن
softball throw پرتاب توپ سافت بال
single throw یک لنگی
throw the book at <idiom> شدیدا مواخذه کردنبخاطر شکستن قانون
discus throw پرتاب دیسک
corner throw پرتاب ازاد از گوشه
free throw پنالتی
free throw پرتاب ازاد
free throw پاس بدون مانع
throw one's weight around <idiom> ازنفوذ کسی برای رسیدن به چیزی استفاده کردن
cam throw ارتفاع بادامک
cam throw ارتفاع منحنی
do not throw stones سنگ نیندازید
javelin throw پرتاب نیزه
to throw oneself on متکی شدن بر
to throw oneself on تکیه کردن بر
to throw light upon تا
to throw something overboard چشم پوشیدن از چیزی
throw rug قالیچه رومبلی
to throw something overboard چیزی را ترک کردن
to throw off the mask پرده از روی کار برداشتن
to throw light upon روشن کردن کمک بتوضیح چیزی کردن
to throw in the towel لنگ انداختن
to throw a party مهمانی دادن
to throw back به تبار خود برگشتن
throw-ins پرتاب اوت
to throw back باصل خودبرگشتن
to throw back رجوع باصل کردن
to throw down the glove بمبارزه خواندن
to throw in a remark سخن معترضه گفتن
to throw something overboard چیزی را ول کردن
to throw up the sponge سپر انداختن
to throw the hatchet اغراق گفتن
throw back برگشت به خصال نیاکان
throw back ترقی وپیشرفت را عقب انداختن
throw back باعث تاخیر شدن رجعت
to throw one's lot با بخت یا سهم دیگران شریک شدن
throw forward بردن غیرمجاز توپ به جلو
to throw down the glove بجنگ تن بتن دعوت کردن
weight throw پرتاب وزنه
throw in towel پرتاب حوله بمنظور تسلیم شدن
two throw ladder پلکان مضاعف
major inner reaping throw عمدهترینپرتابدروایداخلی
throw the baby out with the bathwater <idiom> (تروخشک باهم میسوزد)کل چیزی رادور ریختن به خاطر خرابی یک قسمت آن
to cast [throw] somebody into the dungeon به سیاه چال انداختن کسی [تاریخ]
to cast [throw] somebody into the dungeon به زندان انداختن کسی [تاریخ]
one-arm shoulder throw بایککتفپرتابکردن
Throw away the rubbish (garbage). خاکروبه را دور بیانداز
sweeping hip throw باکمکباسنپرتکردن
back sacrifice throw فن تومئوناگه
back sacrifice throw افکندن حریف ازپشت
back grapevine throw سگک سر پا
free throw circle دایره پرتاب ازاد
There is no room to throw a needle . <proverb> جاى سوزن انداختن نیست .
soccer ball throw پرتاب توپ فوتبال
free throw lane مستطیل پرتاب ازاد
throw cold water on <idiom> منع کردن
throw away a chance or opportunity <idiom> لگدزدن به بخت واقبال
throw a monkey wrench into <idiom> آرام آرام متوقف کردن چیزی
to throw open the door to میسر کردن
to throw open the door to امکان پذیر کردن
shoulder throw and outside kick لنگ ارنج
discus and hammer throw پرتابدیسک
free throw area منطقه پرتاب ازاد
to throw cold water on نیکو ندانستن وناچیزشمردن
tirtyfive pound weight throw مسابقه پرتاب چکش
major outer reaping throw عمدهترینپرتابدروایخارجی
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap به کسی کمتر توجه کردن [اصطلاح مجازی]
To be transported with joy . To be over joyed . To throw up ones cap. کلاه خود را بهوا ( به آسمان ) انداختن
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap به کسی حق تقدم ندادن [اصطلاح مجازی]
to put [throw] [toss] somebody on to the scrap heap کسی را در مورد موضوعی کنار گذشتن [اصطلاح مجازی]
people who live in glass houses should not throw stones <idiom> هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم ب"سند
switch نافم حرکت
switch تعویض جا
switch قط ع منبع تغذیه از یک وسیله
switch تعویض محل دو بازیگر پس ازسرویس
switch تغییر جهت دادن
switch سویچ
switch کلید
four way switch کلید صلیبی
switch چوب زدن
two way switch قطع و وصل کننده برق از دوطرف
two way switch کلید دو راهه
switch سویچ برق سویچ زدن
x y switch کلید ایکس- ایگرگ
switch جریان را عوض کردن
switch تعویض
switch گزینه راه گزین
switch راه گزیدن
switch وصل کردن برق
switch روشن کردن برق بخط دیگر انداختن قطار
switch گزینه
the switch فن رو دست
the switch is on برق جریان دارد
on/off switch دکمهروشنوخاموش
the switch is on چراغ برق روشن است
on-off switch دکمهروشنوخاموش
switch راه گزین
switch ثیر قرار میدهد
switch over تعویض کردن برق
switch یچ
switch سوزن دوراهی
switch شروع به استفاده از وسیله دیگر وقتی که اولی خراب میشود
switch یچ برای اتصال خط وط منبع تغذیه به مدار
switch نقط های در برنامه کامپیوتری که کنترل از آن به یکی از چند انتخاب ممکن می رود
switch وسیله مکانیکی یا با وضعیت ثابت که به صورت الکتریکی دو یا چند خط را بهم وصل یا قط ع میکند
switch off قطع جریان برق
the switch is on کلید برق باز است
to switch off قطع کردن اتصال
to switch on طرف صحبت کردن
n way switch گزینه N راهی
one way switch کلید یکراهه
one way switch کلید یک پل
three way switch کلید تبدیل
on off switch گزینه قطع و وصل
to switch on اتصال دادن جریان دادن
to switch on روشن کردن
tr switch کلید فرگیر
to switch off خاموش کردن
switch ترکه
to switch off رابادیگری قطع کردن
lever switch کلید اهرمی
knife switch کلید چاقویی
isolating switch کلید جداکننده
light switch گزینه نوری
light switch نور گزین
logic switch گزینه منطقی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com