English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English Persian
double-back bench نیمکت جفتی [پشت به پشت یا یک ردیفه]
Other Matches
bench by a back injury خارج شدن از مسابقه وزنه برداری به علت اسیب دیدگی
double back <idiom> برگشتن
tree bench [bench encircling a tree trunk] نیمکت [دور تنه ] درخت
bench میز قالب گیری
bench میز کار
bench میز ابزار
bench سکوی کوهستانی
bench میز
bench هیات قضات محکمه
bench مسند قضاوت
bench نیمکت
bench سکو
bench کرسی قضاوت جای ویژه
bench روی نیمکت یامسند قضاوت نشستن یانشاندن
bench نیمکت گذاشتن
bench بر کرسی نشستن
bench میز کار دستگاه
bench نیمکت ذخیره ها
bench تعویض بازیگر نیمکت تمرین وزنه برداری
penalty bench منطقه پنالتی که بازیگراخراجی انجامینشیند
incline bench تخته وزنه برداری
cross bench نیمکت بیطرفان در مجلس
clear the bench استفاده از ذخیره ها
garden bench نیمکت باغ
backless bench نیمکت [صندلی] بدون پشتی
assembly bench میز مونتاژ
to sit on the bench روی نیمکت نشستن
circular bench نیمکت گرد [دایره ای]
park bench نیمکت پارک
draw bench میز رسم
drawing bench میز رسم
ride the bench بازیگر ذخیره
front bench اعضایپارلمانیکهدردولتهممسئولیتدارند
carpenter's bench دستگاه نجاری
bench wall دیوار تکیه گاه
bench mark نشانهای که ارتفاع ان مشخص است و برای نقشه برداری به عنوان مبنااستفاده میشود
team bench نیمکتبازیکنان
players' bench نیمکتبازیکنان
officials' bench نیمکتمربیان
bench stone سنگ سمباده رومیزی
be raise to the bench بر مسند قضاوت تکیه زدن دادرس شدن
bench mark رپر
bench press پرس میزی
bench check کارگاه مجهز به دستگاههای ازمایشی علامت نقطه بازرسی نقشه برداری
bench check ازمایش عملی روی قطعه بازشده از بدنه هواپیما به منظور تعیین قابلیت ادامه کار
bench mark انگپایه
bench jockey ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench warmer ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
bench lathe ماشین تراش رومیزی ماشین تراش کوچکی که روی میز کار بسته میشود
bench seat صندلیاتومبیل
bench mark نشان
bench micrometer میکرومتر رومیزی
circular saw bench اره کمانهای میزی
carpenters bench میز درودگری
bench mark علائمی که در روی انها ارتفاع محل نشان داده شده است
carpenter's bench میزکار
bench mark نشانه
carpenter's bench خرپشت
bench mark نشانه مبنا
bench height ارتفاعگسل
bench mark شاخص علامت نقطه کنترل نقشه برداری شاخص نقشه برداری
bench mark شاخص مبداء
bench warrant حکم دادگاه یا قاضی علیه شخص گناهکار
widow bench میراث زوجه
carver's bench screw پیچمخصوصنیمکت
tidal bench mark انگپایه کشندی
bench type radial میز نوع شعاعی
dial bench gage میز اندازه گیری
bench milling machine ماشین فرز رومیزی
bench tapping machine ماشین مته رومیزی
bench scale process فرایند کارگاهی
bench drilling machine میز دستگاه درل
cold drawing bench میز سردکشی
queens bench division دادگاه ملکه
tidal bench mark شاخص جزر و مد
back to back credit اعتبار اتکایی
back to back housing خانه ی پشت به پشت
double دویدن
double ضربه زدن دوبار و سریع به دکمه mouse برای آغاز عمل
double استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
double دیسکی که میتواند اطلاعات را در هر دو سو ذخیره کند
double دو برابرشدن یا کردن
double مضاعف نمودن
double دوبار چرخش کامل ژیمناست
double گرفتن همزمان دو ماهی تفنگ دولول
double مسابقه پاروزنی 2 نفره حمله با دوبار رد کردن شمشیر از زیر شمشیر حریف
double دواسترایک متوالی
double توپزن 0001امتیازی فصل
double بازی دونفره خطای دبل
double تاکردن
double دو برابر
double دو برابر کردن
double مضاعف
double دومین تیر پرتاب شده از یک اسلحه نیم خودکار
double سیستمی که فرفیت ذخیره سازی دیسک را با دو برابر کردن تعداد بیتهای روی سطح دیسک دو برابر میکند
double دیسکی که دو بایت داده در واحد مساحت ذخیره میکند در مقایسه با دیسک استاندارد
double صفی که دادههای جدید می توانند به آنها اضافه شوند حتی به انتها
double out 081 خارج
double a زنای محصن بامحصنه
double بازی دوبل
double تصویر قرینه
double in 081 تو
double hi ضربه شمشیر دو حریف در یک لحظه
double out درو جفتی ازوسط خرک تا انتهای ان
double p پاروی دوسر
double درایو دیسک که میتواند به داده روی دیسکهای دولبه دستیابی داشته باشد
double تخته مداریکه هر دو سوی آن هادی باشد
double مربوط به درایو ROM-CD که دیسک را با دو برابر سرعت درایو معمولی می چرخاند
double دو بایت داده به عنوان یک کلمه برای داده آدرس
double استفاده از دو کلمه داده برای ذخیره سازی یک عدد با دقت بیشتر
double دوبار
double دو برابر بزرگتر
double اندازه دو برابر
double in درو جفتی از انتهای خرک تا وسط ان
double up دولاکردن
double up مراقبت از مهاجم با دو مدافع
double zero صفر2برابر
double دو نفره
double a زنای مردزن داربازن شوهردار
double up در اطاق یاتختخواب یک نفره شریک شدن
double up <idiom> اتاق خود را باکسی شریک بودن
on the double فرمان بدو رو
on the double بدو رو
double up دولا شدن
double three دوبارحرکت سه چرخشی روی یک دایره
it is useful for a double p برای دوکارسودمنداست
double-six دوطرفشش
double-take واکنش دوگانه
double همزاد
double : دو برابر دوتا
do a double take <idiom> با تعجب نگاه به کسی یا چیزی
double مضاعف کردن دولا کردن
double دولا
double :دوبرابر کردن
double دوسر المثنی
double-take یکه خوردن
double جفت
double branch چهارراهه
with double cream با کرم یا خامه زیاد
double breasted کتی که در دو طرف دکمه دارد
double breasted کت چهار دکمه
double buff تاکل دو شیاره
a double bed یک تخت دو نفره
double beam پرتو مضاعف
double bottoms ناو کف دوبل
double bottoms ناو دو کفهای
double beam شعاع مضاعف نور
double belt تسمه دوبل
double bind بن بست دو سویه
double-faced فرش های دو رو [فرشی که پشت و روی آن دارای پرز باشد.]
double blowing دمش مضاعف
double bogey دوبار کسب امتیاز
double bond اتصال مضاعف
double bond پیوند دوگانه
double bottom ته دولا
double buff قرقره قلاب دو شیاره
double coincidence of wants زیرا هرطرف مبادله باید کالائی را به بازار عرضه کند که طرف دیگر مبادله به ان نیاز دارد ونیز شرایط مبادله باید موردتوافق طرفین مبادله باشد
double decker هرچیزیکه دو لایه دارد
double dealer ادم ناروزن
double dealing دورویی
double dealing حقه بازی
double deck دوطبقه دوعرشه
double dissociation گسست مضاعف
double decomposition تجزیه مضاعف
double density چگالی مضاعف
double density تراکم مضاعف
double diagonal دوپوسته
double diode دیود مضاعف
double dealer حقه دورو
double dealer شخص مزور
a double room یک اتاق دو نفره
double buffering روش انتقال اطلاعات میان کامپیوتر و دستگاه جانبی میانگیر مضاعف
double click احضار یک فرمان توسط دکمه دستگاه OUSE
double cloth پارچه دولا
double coincidence of wants تطابق دوطرفه
double coincidence of wants نیازها وضعیتی که باید در مبادله پایاپای وجود داشته باشد
double conversion تبدیل دوگانه
I'd like a double room من یک اتاق دو نفره میخواهم.
double cropping کشت دوگانه
double cropping کشت مضاعف
double dabble روش تبدیل اعداد دودویی به معادل دهدهی
double diode دیود دوبل
double counting محاسبه مضاعف
double sharp نیمپردهبالاییجفتی
double sink سینکدوتایی
double zero key کلیددوصفر
double-blank دوطرفسفید
double-takes واکنش دوگانه
to fold double دوتاکردن
to fold double دولاکردن
double bed تختخوابدوطبقه
double pinochle ضربهای در بولینگ که میلههای 4 و 6 و 7 و 01 را بجامی گذارد
double seat صندلیدونفره
double scull پارویدوبله
double ring گوددوبله
double chin غبغب
double chins غبغب
double Dutch طناببازی دوتایی نامفهوم
double-takes یکه خوردن
double bend پیچدوبله
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com