Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
drastic times call for drastic measures
<idiom>
[زمانی که شما فوق العاده بی امید هستید و میخواهید یک تصمیم موثر بگیرید]
Other Matches
drastic
شدید
drastic
عنیف کاری
drastic
جدی
drastic
قوی
drastic
موثر
drastic
<adj.>
افراطی
drastic
<adj.>
رادیکال
drastic
<adj.>
تندرو
measures
اقدامت
to take measures
اقدام کردن
to take measures
اقدامات بعمل اوردن
to take measures
اندازه گیری کردن
measures
پیشگیریها
measures
پیش بینیها
conciliatory measures
معیارهای مصالحه
denial measures
اصول ممانعت
control measures
مقررات کنترلی
control measures
اقدامات کنترلی
control measures
پیش گیریهای کنترلی
coal measures
طبقات زغال خیز
connected measures
اقدامت پیوسته
connected measures
اقدامت متوازی
collateral measures
اقدامت متوازی
tape measures
نوارمتر
tape measures
متر نواری
denial measures
تدابیر ممانعت ازنفوذ دشمن
collateral measures
اقدامت پیوسته
tape measures
مترمخصوص اندازه گیری
denial measures
تدابیرممانعتی
protective measures
تدابیر احتیاطی
security measures
اقدامات تامینیه
Precautionary measures.
اقدامات احتیاطی
suppression measures
اقدامات برای جلو گیری
counter-measures
پادکار
counter-measures
پیشگیری
precautionary measures
اقدامات احتیاطی
counter-measures
اقدام جبران کننده
counter-measures
اقدام متقابل
to set measures to anything
برای چیزی اندازه یا حد معین کردن
it measures two metres
دومتر است
weight and measures
سنگ و اندازه
counter-measures
چارهجویی
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
که چنین نامیده شده
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
باصطلاح
what
[some]
people would call
[may call]
<adj.>
کذایی
arms control measures
مقررات کنترل جنگ افزار اقدامات کنترلی جنگ افزار
central tendency measures
اندازههای گرایش مرکزی
measures of central tendency
اندازههای گرایش مرکزی
We don't do things by half-measures.
کاری را تا آخر و کامل به پایان رساندن
We don't do things by half-measures.
کاری را ناقص انجام ندادن
at times
گاه گاه
at all times
همیشه
at all times
درهمه اوقات
many times
<adv.>
به تکرار
behind the times
کهنه
eight times
<adv.>
هشت بار
[هشت دفعه]
keep up with the times
موافق اوضاع و اداب روزرفتار کردن
f. times
ایام قدیم
behind the times
بی خبراز
many times
<adv.>
غالب اوقات
many times
<adv.>
بکرات
many times
<adv.>
بارها
many times
<adv.>
خیلی از اوقات
behind the times
<idiom>
از مد افتاده عقب افتاده فرهنگی
three times two is six
سه دو تاشش تا
How many times do I have to tell you that …
چند بار باید به شما بگویم که ...
many times
چندین بار
many times
<adv.>
اغلب
many times
<adv.>
چندین بار
One must keep up with the times.
باید با زمان آهنگ بود
many times
<adv.>
به کرارا
three times two is six
3دفعه 2 شش میشود
at times
گاه گاهی
times
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
times
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
times
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
times
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
times
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
times
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
times
وقت قرار دادن برای
times
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
times
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
times
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
times
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
times
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
times
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
times
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
times
ثیر قرار میدهد
times
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
times
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
times
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
times
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
times
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
times
فرصت موقع
times
مدت
times
عهد
times
مدروز
times
روزگار
times
ایام
times
زمانه
times
هنگام
times
فرصت مجال
times
گاه
times
زمان
times
وقت معین کردن
times
متقارن ساختن
times
فرصت
times
تایم
times
ساعتی
times
زمانی موقعی
times
مرورزمان را ثبت کردن
times
وقت
times
اندازه گیری زمان یک عملیات
Three times two is six.
سه ضرب در دو می شود شیش.
times
ضربدر
[ریاضی]
Now, of all times!
از همه وقتها حالا
[باید پیش بیاید]
!
times
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
times
TIفرمان E
at least four times a week
کم کمش چهار بار در هفته
a lot of times
<adv.>
به کرارا
one hundred times as many
صد برابر
times roman
تایمز رومن
nine times out ten
غالبا
nine times out ten
بیشتر اوقات
a lot of times
<adv.>
به تکرار
at odd times
وقت و بی وقت
From the historic times.
اززمانیکه تاریخ نشان می دهد
prehistoric times
ازمنه ماقبل تاریخ
dozens of times
بسیاربارها
a lot of times
<adv.>
غالب اوقات
times without number
پی در پی
at odd times
<adv.>
در وقت و بی وقت
times without number
بطور مکرر
from immemorial times
از زمان خیلی قدیم
from immemorial times
اززمانی که کسی بیاد ندارد
it is four times my size
من است چهارتای من است
a lot of times
<adv.>
بکرات
a lot of times
<adv.>
بارها
in ancient times
در روزگار باستانی
dozens of times
چندین بار
a lot of times
<adv.>
خیلی از اوقات
meal times
زمان وعده های غذا
a lot of times
<adv.>
اغلب
it is four times my size
چهاربرابر
a lot of times
<adv.>
چندین بار
from immemorial times
ازعهد دقیانوس
hard times
روزگارسخت
one hundred times as many
سد چندان
hard times
هنگام تنگدستی
in ancient times
در اوقات جهان باستانی
double times march
بدو رو
double times march
قدم دو
It changed hands a few times before I got it.
چند دست گشت تا به من رسید
At odd times . At irregular intervals .
وقت وبی وقت
In times past . In olden days .
درروزگاران قدیم
Difficult times lie ahead.
دوران سختی درپیش است
Financial Times Share Index
شاخصقیمتهایسهام
Financial Times Stock Exchange 100 Index
شاخصقیمتهایسهام
electronic counter counter measures
اقدامات ضد ضد الکترونیکی
on call
اتشهای طبق درخواست
at call
اماده فرمان
call up
<idiom>
تلفن کردن
call on
<idiom>
صدا زدن کسی
on call
بنا به درخواست
at call
به محض درخواست عندالمطالبه
call up
احضار برای فعالیتهای نظامی
call on
<idiom>
سرزدن به کسی
call off
<idiom>
کنسل کردن
call for someone
<idiom>
آمدن وبردن کسی
call up
صدا زدن
to call in
صداکردن
to call in
خواستن
to call in
مطالبه کردن
to call in
دعوت کردن
to call into being
هستی دادن
to call into being
بوجوداوردن
to call off
منحرف یامنصرف کردن
to call out
دادزدن
call-up
تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
call-up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
call-up
تذکر دادن جمع کردن
to call up
بخاطراوردن یاداوردن
to call up
احضارکردن
to call up
خواستن
to call from within
ازتویا اندرون صدا کردن
to call for a
احتیاج بدقت داشتن
to call for
خواستن
To call someone.
کسی را صدا زدن ؟( صداکردن )
If anyone should call , let me know.
اگر کسی تلفن زد مرا خبر کن
to call out
بلندصداکردن
call up
دستور ارسال گزارش
call up
شیپور احضار بخاطر اوردن
call up
تذکر دادن جمع کردن
next call
تماسخواب
call up
درخواست شناسایی شبکه درخواست اعلام شناسایی درشبکه حاضر و غایب کردن ایستگاههای بی سیم
to call together
فراهم اوردن
call up
تقاضا برای نمایش اطلاعات ذخیره شده
through call
مکالمه مستقیم
to call
توجه کسیراجلب کردن
call-up
احضار برای فعالیتهای نظامی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com