Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 145 (2 milliseconds)
English
Persian
dress shirt
پیراهن سفید مردانه
dress shirt
پیراهن عصر مردانه
dress shirt
پیراهن لباس رسمی
Search result with all words
T-shirt dress
تیشرت
Other Matches
Full dress. Formal dress.
لباس رسمی
t shirt
پیراهن بی یقه
T-shirt
زیر پیراهنی
shirt
پیراهن
keep one's shirt on
<idiom>
shirt
پیراهن پوشیدن
t shirt
زیرپیراهنی مردانه
shirt front
پیش سینه اهاری
she wears a shirt
پیراهن پوشیده است برتن دارد
she sews a shirt
پیراهنی میدوزد
team shirt
لباستیم
knit shirt
بلوزپشمی
shirt-tails
اطلاعاتی که در آخر مقالهی روزنامه افزوده میشو
night shirt
پیراهن خواب مردانه یاپسرانه
shirt collar
یقهپیراهنی
in one's shirt sleeves
یک تاپیراهن
shirt sleeve
آستینپیراهن
polo shirt
بلوزیقهمردانه
shirt front
پیش سینه
shirt-tails
ته پیراهن
shirt-tails
بخشی از پیراهن مردانه که زیر شلوار میرود
shirt-tail
خویشاوند دور
shirt-tail
قوم و خویش دور
shirt-tail
اطلاعاتی که در آخر مقالهی روزنامه افزوده میشو
shirt-tail
ته پیراهن
shirt-tail
بخشی از پیراهن مردانه که زیر شلوار میرود
shirt-tails
قوم و خویش دور
shirt-tails
خویشاوند دور
body shirt
بادی
tee shirt
پیراهن بی یقه
sweat shirt
پلوور نخی
sweat shirt
عرق گیر
sport shirt
پیراهن یقه باز ورزشی
shirt maker
پیراهن دوز
hair shirt
پیراهن مویی که برای ریاضت میپوشند
Do up your shirt buttons.
تکمه های پیراهنت راببند
lose one's shirt
<idiom>
پول زیادی را از دست دادن
stuffed shirt
ادم خوش فاهر وتوخالی
My shirt got scorched.
اطو پیر اهنم راسوزاند
stuffed shirt
<idiom>
شخص رسمی وجدی
tee shirt
زیرپیراهنی
to tuck one's shirt in
پیراهن را توی شلوار کردن
The shirt doesnt fit me.
این پیراهن اندازه ام نیست
hooded sweat shirt
سوئیشرتکرکدار
he sold the shirt off his back
پیراهن تنش راهم فروخت
An open-neck shirt.
پیراهن سینه باز
dress
لباس مخصوص فرمان بایست در مشق صف جمع
dress
پوشاندن
dress
درست کردن لباس
dress
بستن
dress
اهار زدن مستقیم کردن
to dress down
سرزنش کردن
dress
لباس پوشیدن
dress
مزین کردن
dress
لباس درست کردن موی سر پانسمان کردن
dress
پیراستن
dress
ترتیب دادن
to dress up
لباس پوشیدن
to dress up
خودرا اراستن
to dress out or up
بالباس اراستن
to dress down
تادیب کردن
to
[get]
dress
[ed]
جامه پوشیدن
dress
جامه بتن کردن
dress down
سخت ملامت کردن
dress down
ملامت سخت
dress up
<idiom>
بهترین لباس خود را پوشیدن
in the f. of her dress
لای لباسش
she is too p about her dress
زیاد درلباس دقت می گیرد
tunic dress
بلوزبلندودامن
types of dress
انواعپیراهن
wrapover dress
پیراهنیقهچپ
This dress is quite the thing.
این لباس چیز حسابی است
wrapover dress
راست
to dress
[food]
آماده کردن
[پختن]
[غذا یا دسرت]
to fit a dress on somebody
جامه ای را برای کسی اندازه کردن
This dress suits me .
این لباس به من میاید.
polo dress
پیراهنیقهمردانه
trapeze dress
پیراهنازبالاکلوش
dress with bustle
لباسپرچین
princess dress
پیراهنپرنسسی
sheath dress
پیراهنیکسره
shirtwaist dress
پیراهنکمردار
dress with crinoline
لباسپفی
She looks pathetic in that dress .
این لباس به تنش گریه می کند
house dress
لباسخانه
dress with panniers
لباستوری
to dress
[salad]
چاشنی زدن
[آرایش دادن ]
[سالاد]
coat dress
روپوش
evening dress
لباس ویژه شام یامهمانی شب
battle dress
جلیقه جنگی
canonical dress
لباس رسمی روحانیون
dress coat
جامه جلوبازمردانه که دامن ان درپشت است ودرمهمانیهای شب انرا
dress goods
قماشهای زنانه
dress guard
اسبابی که دردوچرخه جامه را ازاسیب چرخ نگه میدارد جامه پناه
dress improver
لایی که درپشت دامن زنانه میگذارند
dress left
از چپ نظام یا از راست نظام
dress making
زنانه دوزی
dress ship
پرچم جشن را افراشتن
dress suit
لباس رسمی شب
battle dress
لباس ضدگلوله
battle dress
نیم تنه جنگی
dress rehearsal
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
dress rehearsals
اخرین تمرین نمایش که بازیگران بالباس کامل نمایش بر روی صحنه میایند
full dress
بالباس تمام رسمی
full dress
لباس سلام
fancy dress
بالماسکه
dress circle
صندلیهای ردیف جلوتماشاخانه
dress shirts
پیراهن سفید مردانه
dress shirts
پیراهن عصر مردانه
dress shirts
پیراهن لباس رسمی
dress uniform
لباس رسمی نظامی
dress uniform
انیفرم رسمی
print dress
جامه چیت
print dress
لباس چیتی
proper dress
جامه شایسته
proper dress
جامه زیبا
rational dress
نیم شلواری که زن بجای دامن بپوشد
fancy dress
لباس بالماسکه
to panel a dress
جامه زنانه را با تیکهای ازرنگ دیگر اراستن
top dress
ازرو کود دادن
window dress
پشت ویترین گذاشتن
window dress
بنمایش گذاشتن
morning dress
جامهی رسمی صبحگاهی
plain dress
لباس غیر نظامی
night dress
جامه خواب پیراهن خواب خواب جامه
head dress
روسری
head dress
لچک ارایش سر یا مو
fatigue dress
جامه بیگاری
evining dress
لباس شب
hog dress
بریدن گلوی شکار
monkhood dress
جامه
monkhood dress
راهبان
head dress
پوشاک سر
to dress a salad with mayonnaise
مزین کردن
[ترتیب دادن ]
سالاد با مایونز
You really look like a million bucks in that dress.
در این لباس واقعا محشر به نظر می آیی.
to top dress the eart
کود روی خاک پاشیدن
drop waist dress
پیراهنازکمرکلوش
Plain food (dress).
غذا ( لباس ) ساده
The tailor ruined my suit ( jacket , dress ) .
خیاط لباسم راخراب کرد
Clinging clothes. Tight-fitting dress.
لباس چسب تن
to dress
[put on your clothes or particular clothes]
لباس پوشیدن
[لباس مهمانی یا لباس ویژه]
[اصطلاح رسمی]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com