Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 152 (7 milliseconds)
English	Persian
drift motion	حرکت سوقی
Other Matches
drift	جمع شدن توده شدن
drift	معنی
drift	مقصود جریان اهسته
drift	بی اراده کار کردن بی مقصد رفتن
drift	دستخوش پیشامد بودن
drift	یخرفت
drift	راندگی
drift	تغییر در خروجی یک مدارالکتریکی
drift	انحراف انحراف گلوله انحراف مسیر سمبه
drift	دریفت
drift	رانه
drift	مانور اتومبیل در سر پیچ بالغزیدن به یک طرف
drift	انحراف تیربعلت وزش باد
drift	سوق
drift	رانش
drift	جسم شناور برف باداورده
drift	توده باد اورده
drift	انحراف سمتی
drift	میله سمبه
drift space	فضای تبدیل تحمیل
drift angle	زاویه انحراف از سمت حرکت
drift angle	زاویه سوق
drift bolt	میخی که میخ دیگری رابا ان دراورند
drift current	جریان سوقی
drift error	خطای راندگی
drift signal	علایم نشان دهنده انحراف مسیر ناو
drift fishing	ماهیگیری از قایق شناور
drift of a current	سرعت جریان
drift ice	یخ اب اورده
drift ice	یخ شناور
drift loading	دهانه
drift meter	انحراف سنج مسیر
drift float	علامت یا شاخص شناور نشان دهنده انحراف مسیر
drift test	ازمایش رانش
sheet of drift	سفره روراندگی
snow drift	توده برف
snow drift	برف انبار
line of drift	خط انتقال گمشدگان به عقب
input drift	رانش ورودی
input drift	رانش اولیه
image drift	تاب خوردن تصویر
river drift	ابرفت کهن
glacial drift	مواد یخرفته
frequency drift	اختلاف فرکانس
frequency drift	تغییر تدریجی فرکانس یک فرستنده یا اسلاتور
electron drift	رانش الکترون
drift velocity	سرعت سوق
drift velocity	سرعت رانش
line of drift	خط انتقال مجروحین به منطقه عقب
river drift	کهن ابرفت
drift angle	زاویه انحراف مسیر
angle drift	انحراف زاویه مسیر
drift tunnel	تونل تبدیل تحمیل
cloud drift	ابرمتحرک
drift net	تورماهیگیری
continental drift	حرکت قارهای
image drift	رانش تصویر
continental drift	رانش قارهای
motion	اشاره کردن
motion	حرکت
motion	پیشنهادکردن
motion	طرح دادن
motion	پیشنهاد
motion	تکان
motion	جنب وجوش
motion	جنبش
to make a motion	اشاره کردن
vortex motion	حرکت گردابی
transitional motion	حرکت انتقالی
to set in motion	بجریان انداختن به جنبش اوردن
rotary motion	حرکت دایرهای
to set in motion	راه انداختن
to put in motion	راه انداختن
to put in motion	بکار انداختن
simple motion	حرکت ساده در خط مستقیم یادایره یا مارپیچ
to put in motion	در جنبش دراوردن
to make a motion	پیشنهاد کردن بر ان شدن
rotational motion	حرکت چرخشی
sampling in motion	نمونه برداری در حال انتقال
set in motion	راه انداختن
to put in motion	بحرکت در اوردن
translational motion	حرکت انتقالی
uniform motion	حرکت متشابه
To set in motion.	بحرکت ؟ رآوردن
to decide on a motion	در مورد تقاضایی تصمیم گرفتن
to carry a motion	پیشنهادی را اجرا کردن
motion [politic]	پیشنهاد
equation of motion	معادله حرکت [فیزیک]
slow motion	کند نمایی
slow motion	حرکت کند
slow motion	کند جنبی
slow motion	کند
wave motion	انتشار موج
wave motion	حرکت موج
wave motion	حرکت موجی
vibrational motion	حرکت راتعاشی
upward motion	حرکت رو به بالا
slow-motion	برپیچسرخورنده
retrograde motion	حرکت رجعی
apparent motion	حرکت فاهری
forward motion	جنبش پیشرو
harmonic motion	الحان مرکب
harmonic motion	اهنگ مرکبی که از ترکیب چند موج صوتی ساده تر ترکیب شده باشد
harmonic motion	حرکت هماهنگ
helicoidal motion	حرکت پیچی یا مارپیچی
motion picture	سینما
motion analysis	تحلیل حرکات
motion analysis	تجزیه حرکت
equations of motion	معادلات حرکت
disrotatory motion	چرخش ناهمسو
constant of motion	ثابت حرکت
ballistic motion	حرکت پرتابی
circular motion	حرکت مستدیر
circular motion	حرکت دایرهای
circular motion	حرکت گردشی
compound motion	حرکت مرکب
compound motion	حرکت صلیبی حرکت عرضی و طولی
motion pictures	سینما
conrotatory motion	چرخش همسو
motion study	حرکت پژوهی
motion study	مطالعه ی حرکت
motion study	تحرک سنجی
range of motion	دامنه حرکت
proper motion	حرکت خاص
polar motion	وسیله نشان دادن حرکات قطعات یا مایعات سیال بااستفاده از انرژی مغناطیسی حرکت قطبی
oscillatory motion	جنبش تاب وار
perpetual motion	حرکت دائم
oscillatory motion	نوسان
relative motion	حرکت نسبی
nonliner motion	حرکت غیرخطی
oscillating motion	حرکت نوسانی
lagrange's equations of motion	معادلات حرکت لاگرانژ
perpetual motion machine	ماشین با حرکت دائم
laws of motion of capitalism	قوانین حرکت سرمایه داری
newton's laws of motion	قوانین حرکت نیوتون
time and motion study	بررسی زمان و حرکت
to carry a motion by acclamation	درخواستی [رأیی] را بوسیله بله گفتن اکثریت پذیرفتن
newton's laws of motion	قوانین حرکت نیوتن
simple harmonic motion	حرکت نوسانی ساده
simple harmonic motion	حرکت هماهنگ ساده
newton's laws of motion	قوانین نیوتون
damped harmonic motion	حرکت هماهنگ میرا
slow motion picture	تصویر با حرکت اهسته
perpetual motion machine	ماشین خودکار دائمی
hamilton's equations of motion	معادلات هامیلتونی حرکت معادلات حرکت هامیلتونی معادلات بندادی حرکت
horizontal motion lock	دستهتنظیمافقی
main motion [at a party conference etc.]	دادخواست اصلی [در همایش حزبی و غیره]
transmission of the rotary motion to the rotor	ناقلحرکتدواریبهقسمتگردندهماشین
steady state wave motion	حرکت موجی پایا
To get things moving. To set the wheels in motion.	کارها راراه انداختن
To get things moving. To set the ball rolling. To set the wheels in motion.	کارها را بجریان انداختن

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com