English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 125 (7 milliseconds)
English Persian
driven pile شمع کوبیده
Other Matches
driven well چاهی که بوسیله فروبردن لوله کنده وبا اب رسانده باشند
driven انجام شده توسط چیزی
driven رانده شده
driven رانده
driven گردنده
driven که هر مرحله اجرا مربوط به عمل خارجی است
driven معماری کامپیوتر که دستورات یک بار اجرا می شوند و ترتیب کنترل دریافت میشود
self driven خودرو
self driven خود کار
even driven program برنامه رویدادی
gasoline driven محرکه بنزینی
interrupt driven وقفه گرا
menu driven فهرستی
menu driven گزینشی
event driven برنامه کامپیوتری یا فرآیند که هر مرحله اجرا مربوط به عملیات خارجی است
Left out of one place and driven away from another. <proverb> از آنجا مانده از اینجا رانده .
power driven vessel یگان شناور موتوری
menu driven software نرم افزارهای فهرست گرا
menu driven program برنامه بافهرست انتخاب تنظیم شده
menu driven program برنامه منودار
command driven software نرم افزار فرمان گرا
diesel driven generation set دستگاه محرکه دیزلی
weight-driven clock mechanism مکانیزم ساعتپانولدار
patron-driven acquisition [PDA] [library] کسب بر طبق [درخواست] مشتری [کتابخانه]
pile خامه فرش
pile گوشت فرش [قسمت آزاد نخ در بالای گره است و ارتفاع آن بسته به نوع و محل بافت فرش از چند میلیمتر تا چند سانتیمتر می رسد.]
pile کرک
pile up <idiom> روی هم قرار دادن
pile-up تراکم کار
pile-up انباشتگی کارهای عقب افتاده
to pile it on اغراق گفتن
pile-up تصادف چند ماشین
pile کپه
pile پیل اتمی
pile پرزقالی وغیره
pile اندوختن
pile توده کردن کومه کردن
pile سد موج شکن
pile ستون پل
pile ستون ستون لنگرگاه
pile پارچه خزنما
pile خواب پارچه
pile یک تارموی
pile توده
pile مقدار زیاد کرک
pile شمع
pile ستون
pile پیل
pile نوک تیر
pile کومه
pile تیرپایه
pile دستک
unspun pile [خامه و پرز کم تاب یا بدون تاب]
loop pile پرزهای حلقوی [این نوع پرز توسط بافت های ماشینی مثل فرش ماشینی بوجود آمده و به هر دو صورت ترکی و فارسی بافته می شود. اگر حلقه ها پس از اتمام کار بریده نشوند به آن پرز حلقوی می گویند. همانند سطح حوله.]
storage pile انبار مصالح در کارگاه
raking pile شمع پشتبند
sand pile توده ماسه
sand pile توده شن
shoe of a pile نوک شمع
sheet pile سپر فولادی برای ساختمانهای ابی
screw pile شمع پیچی
silk pile پرز ابریشمی
pile height ارتفاع پرز [این ارتفاع یکی از عوامل تعیین کننده قیمت و کیفیت فرش است.]
make a pile <idiom> بار خود را بستن
to pile arms چاتمه زدن
to pile up a ship کشتی را بخاک نشاندن
timber pile پایه چوبی
make a pile <idiom> پول هنگفتی به جیب زدن
silk pile خامه ابریشمی
bale of pile عدل خامه
pile-ups تصادف چند ماشین
bale of pile عدل کرک
pile-ups تراکم کار
pile-ups انباشتگی کارهای عقب افتاده
uranium pile مشعل هسته اتمی
uranium pile مشعل اورانیومی
to pile up or on the agony شرح اندوه یا سختی ای رازیادترکردن
to make a pile پول بسیار اندوختن
pile planking دیوار سپر فولادی
atomic pile واکنشگاه اتمی
friction pile شمع مالشی
friction pile شمع اصطکاکی
head of a pile سر شمع
king pile تیری که قبل از شروع حفاری به منزله شمع در وسط شیارمیکوبند
nuclear pile پیل هستهای
pile bent پایه
pile bent خرک
pile cap دال بتنی که سر شمعها را می پوشاند
foundation pile میله هایی که در فونداسیون قرار می گیرد
foundation pile تیر فونداسیون
bearing pile تکیه گاه پایه کوب
bored pile شمع درجا
concrete pile پایه بتونی
concrete pile شمع بتنی
cross or pile شیر یا خط
dry pile پیل خشک
dry pile باطری قلمی
f. pile or pyre توده هیزم که مرده راروی ان میسوزانند
pile cap کلاهک شمع
pile driver تیرکوب
pile foundation فونداسیون ستون
pile group دسته شمعهائی که سر انها رادال بتنی می پوشاند
pile hammer چکش شمع کوب
pile head قسمت فوقانی شمع
pile head سر شمع
pile helmet کلاهکی که سر شمعها را می پوشاند تا در موقع چکش کاری صدمهای وارد نیاید
pile plank سپر
pile planking سپرکوبی
pile foundation شمع پی
pile dwelling ابسرا
pile driver ماشین یا دستگاه بلندکردن الوار
pile foundation شالوده شمعی
pile driver شمعکوب
pile foot قسمت تحتانی شمع
pile driving شمعکوبی کردن
pile engine شمعکوب
carbon pile regulator نافم کربنی
double-pile house خانه دو خوابه
pile driving appartus ماشین شمعکوبی
steam pile driver شمعکوب بخاری
end bearing pile شمع نوک تیز
steam pile driver دنگ بخاری
carbon pile voltage regulator تنظیم کننده ولتاژ زغالی
To make money. To make ones pile. پول درآوردن ( ساختن )
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com