Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 129 (7 milliseconds)
English
Persian
dual meet
مسابقههای تیمی
Other Matches
dual
سیستم مرتب کردن قط عات RAM روی دو طرف کابلها به طوری که در صورت بروز خطا دو مسیر جداگانه بین سرور ها باشد
dual
استاندار بستههای مدار مجتمع با استفاده از دو ردیف موازی از سوزنهای متصل در امتداد لبه
dual
دو سیستم کامپیوتری که به طور موازی روی داده یکسان کار می کنند با دستورات مشابه برای اطمینان از صمت بالا
dual
صفحه LCD رنگی که تصویر را در دو مرحله بهنگام میکند
dual
دوتایی
dual
دولا
dual
حافظه با دو مجموعه از داده و خط وط حافظه که ارتباطات بین CPU ها را ممکن می سازد
dual
دو واحدی
dual
دوگانه
dual
دوتائی
dual
سیستم کامپیوتری با دو پردازنده برای اجرای سریع تر برنامه
dual
در یک سیستم FDDI ایستگاهی که حاوی دو حلقه شبکه است و برنامه تحمل خطا به کار می روند
dual
دومسیر جداگانه ضبط صوت که در وسایل استریو دیده میشود
dual
دادههای ترکیبی هر مجموعهای از داده در پاس یا لبه ساعت مختلف آماده و معتبر است
dual
دو لیست موازی جدا از اطلاعات
dual
استفاده ازیک جفت
dual
دوجنبهای همزاد
to meet any one's a
مورد تحسین کسی واقع شدن
to meet the a of
به تصویب رسیدن
to go to meet any one
کسیرااستقبال کردن
to go to meet any one
به پیشواز کسی رفتن
I wish I could meet ( see ) her .
کاش می توانستم اورا ببینم
meet up with
<idiom>
تصادفی ملاقاتکردن
to meet
[تقاضایی را]
برآوردن
to meet
[به نیازی]
جواب دادن
to meet
لطف کردن
to come to meet
به طرف کسی رفتن
to come to meet
به طرف کسی رفتن برای برخورد
meet
: برخورد کردن یافتن
meet
تصادم کردن با دشمن درخور بودن درخور
meet
پرداختن
meet
اشتراک
meet
درخور
meet
مناسب دلچسب
meet
شایسته
meet
دیدار
meet
مطابقت کردن
meet
مطابق شرایط بودن
meet
مقتضی تقاطع
meet
برخورد کردن
meet
نشست نشست گاه
meet
معرفی شدن به ملاقات کردن
meet
سازش کردن
meet
مواجه شدن تقاطع کردن
meet
پیوستن
meet
مسابقه
meet
: جلسه
meet
تابع منط قی که خروجی آن وقتی درست است که هر دو ورودی درست باشند
dual magneto
مگنتوی دوتایی
dual morality
دوگانگی اخلاقی
dual nationality
تابعیت مضاعف
dual operation
عمل همزاد
dual magneto
مگنت دو برقی
dual personality
شخصیت دوگانه
dual processors
پردازندههای دوگانه
the dual number
تثنیه
dual tire
لاستیک دوبل
dual seat
زینموتور
dual sensation
احساس دوگانه
dual lane
راه دو خطه
dual lane
راه دو طرفه
dual carriage way
شاهراه دو طرفه
dual capable
جنگ افزار یا وسیله دو کاره وسیله یا جنگ افزاری که دونوع ماموریت انجام میدهد
dual agent
عامل اطلاعاتی دو جانبه
dual agent
عامل دو جانبه
dual carriageways
راه ارابه رو دو خطی
dual carriageways
شوسه دوگانه
dual carriageway
شوسه دوگانه
dual carriageway
راه ارابه رو دو خطی
dual compressor
کمپرسور دوتایی
dual intensity
تاکید علائم خاص
dual indicator
نشاندهنده دوتایی
dual impression
برداشت دوگانه
dual ignition
احتراق دو برقی
dual granulation
باروت دو حبهای
dual density
تراکم مضاعف
dual crank
میل لنگ دوبل
dual capacitor
خازن دوبل
to meet the eye
چشم نظر را جلب کردن نمودار بودن
to meet the ear
شنیده شدن
to meet with a repulse
رد شدن
to meet with a repulse
پذیرفته نشدن پاسخ رد شنیدن
triangular meet
مسابقه دو و میدانی بین سه تیم
I would like tovisit ( see, meet ) you more often .
می خواهم باز هم بیشتر پیش شما بیایم
to be coming up to meet
به طرف کسی رفتن
The meet is salty.
این گوشت شور است.
The meet is too tough.
این گوشت خیلی سفت است.
to be coming up to meet
به طرف کسی رفتن برای برخورد
The meet is underdone.
این گوشت آبدار است.
The meet is overdone.
این گوشت خیلی پخته و سرخ شده است.
to meet half way
درنیمه راه کسی را دیدن یابرخورد کردن
meet someone half-way
<idiom>
به توافق رسیدن با کسی
To meet a deadline .
تا مهلت مقرر کاری را انجام دادن
track meet
مسابقاتورزشی
to meet a demand
تقاضایی را براوردن
meet half way
مدارا کردن
meet half way
مصالحه کردن سازش کردن
meet for a man
در خور مرد
it did not meet our views
منظور مارا انجام نداد نظرماراتامین نکرد
meet joomeok
زیر مشت
meet for a man
شایسته است که
meet of approval of
به تصویب ..... رسیدن
meet pallmok
زیر ساعد
meet some one's objections
به ایرادات کسی جواب دادن
quadrangular meet
مسابقه شنای دورهای بین 4تیم مسابقه دورهای بین 4تیم با محاسبه مجموع امتیازهای فردی
when two sundays meet
وقت گل نی
dual price system
نظام دو قیمتی
dual port ram
حافظه تسهیم شده
dual labor market
بازار کار دوگانه
dual in line package
بسته درون برنامهای دوواحدی نوعی پایه متداول که روی ان یک تراشه نصب میشود
dual ignition system
سیستم احتراق دوتایی
dual disk drive
گرداننده دیسک دوگانه
dual carriageway road
راه بادو جاده
dual purpose gun
توپ دو کاره
dual sex therapy
درمان دو جنسیتی
dual carriageway road
راه با دو شوسه جدا
dual tone horn
بوق با دو صدا
dual y axis graph
نمودار با دو محور y
dual channel controller
کنترل کننده دو کاناله
dual swivel mirror
آینهبازشو
to make both ends meet
در حدود درامد خود خرج کردن
make ends meet
دخل و خرج را در توازن نگه داشتن
make ends meet
<idiom>
باپول شخصی گذران روزگار کردن
dual channel sound system
کانال صوتی دوگانه
dual sided disk drives
گردانندههای دیسک دو طرفه
To break even . To make both ends meet.
خرج ودخل
dual channel television sound system
کانال صوتی دوگانه
It doesnt meet the present day requirments(needs).
جوابگوی احتیاجات امروزی نیست
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com