English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 161 (8 milliseconds)
English Persian
dual purpose gun توپ دو کاره
Other Matches
dual استفاده ازیک جفت
dual دوجنبهای همزاد
dual دو واحدی
dual دوگانه
dual دوتائی
dual سیستم کامپیوتری با دو پردازنده برای اجرای سریع تر برنامه
dual دومسیر جداگانه ضبط صوت که در وسایل استریو دیده میشود
dual دادههای ترکیبی هر مجموعهای از داده در پاس یا لبه ساعت مختلف آماده و معتبر است
dual دو لیست موازی جدا از اطلاعات
dual سیستم مرتب کردن قط عات RAM روی دو طرف کابلها به طوری که در صورت بروز خطا دو مسیر جداگانه بین سرور ها باشد
dual حافظه با دو مجموعه از داده و خط وط حافظه که ارتباطات بین CPU ها را ممکن می سازد
dual صفحه LCD رنگی که تصویر را در دو مرحله بهنگام میکند
dual دو سیستم کامپیوتری که به طور موازی روی داده یکسان کار می کنند با دستورات مشابه برای اطمینان از صمت بالا
dual استاندار بستههای مدار مجتمع با استفاده از دو ردیف موازی از سوزنهای متصل در امتداد لبه
dual دوتایی
dual در یک سیستم FDDI ایستگاهی که حاوی دو حلقه شبکه است و برنامه تحمل خطا به کار می روند
dual دولا
dual personality شخصیت دوگانه
dual processors پردازندههای دوگانه
dual sensation احساس دوگانه
dual ignition احتراق دو برقی
dual crank میل لنگ دوبل
dual compressor کمپرسور دوتایی
dual carriage way شاهراه دو طرفه
dual capacitor خازن دوبل
dual capable جنگ افزار یا وسیله دو کاره وسیله یا جنگ افزاری که دونوع ماموریت انجام میدهد
dual agent عامل اطلاعاتی دو جانبه
dual morality دوگانگی اخلاقی
dual meet مسابقههای تیمی
dual granulation باروت دو حبهای
dual tire لاستیک دوبل
dual density تراکم مضاعف
dual indicator نشاندهنده دوتایی
dual intensity تاکید علائم خاص
dual lane راه دو طرفه
dual lane راه دو خطه
dual impression برداشت دوگانه
dual operation عمل همزاد
dual magneto مگنت دو برقی
dual magneto مگنتوی دوتایی
dual agent عامل دو جانبه
dual carriageway راه ارابه رو دو خطی
dual carriageway شوسه دوگانه
the dual number تثنیه
dual carriageways راه ارابه رو دو خطی
dual carriageways شوسه دوگانه
dual seat زینموتور
dual nationality تابعیت مضاعف
dual labor market بازار کار دوگانه
dual port ram حافظه تسهیم شده
dual price system نظام دو قیمتی
dual ignition system سیستم احتراق دوتایی
dual swivel mirror آینهبازشو
dual disk drive گرداننده دیسک دوگانه
dual carriageway road راه با دو شوسه جدا
dual channel controller کنترل کننده دو کاناله
dual tone horn بوق با دو صدا
dual in line package بسته درون برنامهای دوواحدی نوعی پایه متداول که روی ان یک تراشه نصب میشود
dual y axis graph نمودار با دو محور y
dual carriageway road راه بادو جاده
dual sex therapy درمان دو جنسیتی
dual channel sound system کانال صوتی دوگانه
dual sided disk drives گردانندههای دیسک دو طرفه
dual channel television sound system کانال صوتی دوگانه
that is i. to this purpose برای این مقصود مناسب یاکافی نیست
for this purpose <adv.> با توجه به این
for this purpose <adv.> بدین وسیله
for this purpose <adv.> به این ترتیب
for this purpose <adv.> از این رو
on purpose عمدا"
that is a to our purpose این مخالف منظورماست
he was in purpose to do it در نظر داشت که ان کار رابکند
to no purpose بیخود
to no purpose بی نتیجه
to no purpose بیهوده
to what purpose برای چه منظور
on purpose <idiom> عمری
to purpose something هدف چیزی [انجام کاری] را داشتن
purpose قصد
purpose هدف
purpose مفهوم
purpose غایت
purpose درنظر داشتن
purpose قصد داشتن پیشنهادکردن
purpose نیت
purpose مفاد
purpose عزم
purpose منظور
purpose هدف مقصود
purpose غرض مقصود
purpose غرض
all purpose همه منظوره
purpose عمد
purpose پیشنهاد
serve one's purpose <idiom> مفیدبودن شخص برای کاری مشخص
what is the purpose of thislaw مقصود از این قانون چیست
To do something on purpose ( deliberately ). از قصد کاری را کردن
single purpose تک منظوره
purpose-built <adj.> به درد بخور
purpose-built تکمنظوره برایمنظوریخاص
purpose-built <adj.> کارکردی
purpose-built <adj.> مناسب
purpose-built <adj.> بدرد خور
purpose-built <adj.> دارای مزیت
purpose-built <adj.> باصرفه
purpose-built <adj.> مفید
purpose-built <adj.> اجرا شدنی
it subserves our purpose مارادر رسیدن بمقصودکمک میکند
purpose-built <adj.> شایسته
purpose-built <adj.> درست
purpose-built <adj.> سودمند
purpose-built <adj.> قابل استفاده
purpose-built <adj.> قابل اجرا
purpose-built <adj.> عملی
purpose-built <adj.> هدفمند
cross purpose قصد مغایر
he speaks to the purpose بیهوده نمیگوید
of set purpose عمدا"
multi purpose چند منظوره
it subserves our purpose بدرد کارمامیخورد
infirm of purpose بی اراده
infirm of purpose بی عزم
he speaks to the purpose قصدی دارد
he speaks to the purpose با منظورسخن میگوید
cross purpose قصد متقابل
general purpose همه منظوره
general purpose بدرد هر کاری خورنده
general purpose هر کاره
genbral purpose عام منظوره
genbral purpose همه منظوره
all purpose machine دستگاه برای اهداف مختلف انیورسال
purpose made کالاهای خاص
special purpose یک منظوره
special purpose خاص منظوره
special purpose تک منظوره
purpose made کالای سفارشی
purpose of the dam منظور از سد
all purpose canister قوطی مواد منفجره همه منظوره
purpose of the dam هدف سد
general purpose register ثبات همه منظوره
general purpose program برنامه عام منظوره
general purpose program برنامه همه منظوره
general purpose interface میانگیر همه منظوره
general purpose computer کامپیوتر همه منظوره کامپیوتر چند منظوره
special purpose computer کامپیوتر تک منظوره کامپیوتر با منظور خاص
general purpose ship ناو چند کاربردی
multi-purpose ladder نردبانچندمنظوره
multi purpose vehicle وسیله نقلیه برای اهداف گوناگون
multi purpose machine ماشین چند کاره
I intend going on purpose ( deliberately ) . قصد سفردارم
It this case , the purpose has been defeated . دراین مورد نقض غرض شده است
general purpose machine دستگاه برای اهداف مختلف
special purpose programming language زبان برنامه نویسی تک منظوره
general purpose interface bus مسیر میانگیر همه منظوره
I wI'll achieve my purpose (goals) quietly. بی سروصدا منظورم راعملی خواهم کرد
general purpose operating system سیستم عامل همه منظوره
Beginner's All Purpose Symbolic Instruction Code زبان برنامه سازی مط ح بالا برای توسعه برنامه به صورت محاورهای برای ایجاد یک مقدمه ساده برای برنامه نویسی کامپیوتری
I hope it serves ( answerew ) your purpose ( meets your view ) . امید وارم نظرتان را تأمین کند
Unimog [a range of multi-purpose auto four-wheel drive medium trucks] یونیماک [حمل و نقل]
There is no point in his staying here . His staying here wont serve any purpose. ماندن او در اینجا بی فایده است
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com