Dictiornary-Farsi | dust arrester | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 133 (7 milliseconds)

English	Persian
dust arrester	واحد گردگیری
dust arrester	گرد گیر


Other Matches

spark arrester	جرقه خاموش کن
spark arrester	برق گیر
arrester gear	سیم نگهدارنده
lightning arrester	برق گیر
lightning arrester	برقگیر
lightening arrester	برق گیر
electrolytic lighnting arrester	برق گیر الکترولیتی
lightning arrester relay	رله برقگیر
gas discharge arrester	برقگیر تخلیه گازی
comb lightning arrester	برقگیر شانهای
magnetic blow out arrester	برقگیر با خاموش کننده مغناطیسی
non arcing lightning arrester	برقگیر بی جرقه
aluminium cell lightning arrester	برق گیر الومینیمی
in the dust	مرده
dust-up	بگومگو
in the dust	زیر خاک
dust-up	شکر آب
dust-up	جنگ و دعوا
to f. away the dust	گردگیری کردن
saw dust	خاک اره
to let the saw dust out of	رسوا کردن
to let the saw dust out of	را ثابت کردن
to let the saw dust out of	پوچی یا بی اساسی
in the dust	درخاک
dust well	گرد چال
dust	گردگیری کردن گردگرفتن از
dust	گرد
dust	خاکه ذره
dust	غبار
dust	گرد وخاک
dust	خاک
dust	ریختن پاشیدن
dust	تراب
dust	ارد
dust	گرد گوگرد
stone dust	گرد سنگ
to bite the dust	افتادن
to dust one's jacket	کسیرازدن
to dust one;s jacket	کسیراچوب زدن
stone dust	خاک سنگ
to blow up dust	گرد و خاک به پا کردن
to raise dust	گرد و خاک به پا کردن
dust color	رنگ خاکی
bite the dust <idiom>	از پا درآوردن -کشتن ،شکست دادن
raise a dust	داد و بیداد کردن
to raise a dust	گردوخاک بلندکردن
saw dust concrete	بتن خاک اره
to bite the dust	مردن
to dust one;s jacket	کسیراکتک زدن
to dust the coat of	کتک زدن
to raise a dust	شلوق کردن
to raise a dust	اب راگل الودکردن حقیقت راپنهان کردن
to shake off the dust	گردگیری گردن
to shake off the dust	گرد گرفتن
to shake off the dust	تکاندن
zinc dust	گرد روی
gold dust	خاک طلادار
gold dust	گرد طلا
dust-ups	بگومگو
dust-ups	جنگ و دعوا
dust receiver	مخزنگردوخاک
to make a dust	هایهوکردن
to kiss the dust	به خواری وپستی تن دادن
to kick up dust	خاک بلندکردن
When the dust settles.	وقتی که خوب آبها از آسیاب افتاد
to kick up dust	خاک راه انداختن
to kiss the dust	پست شدن
to kiss the dust	باخاک یکسان شدن
to kiss the dust	کشته شدن
to lick the dust	بزمین خوردن
to make a dust	گردو خاک بلند کردن
to make a dust	گردکردن
dust-ups	شکر آب
raise a dust	گرد و خاک بلند کردن
dust jacket	جلد کاغذی روی کتاب
dust bowl	شن روان
dust box	گردپاش
dust brand	دوده
dust brand	لکهای ازدوده
dust brand	سخن زشت
dust brush	گردپاک کن
dust brush	گردگیر
dust catcher	گردگیر کوره بلند
dust coal	خاک ذغال
dust coat	لباس روبرای گرفتن گرد جامه گردگیر
dust bin	خاکروبه دان
dust bin	خاکدان
diamond dust	خرده یاسوده الماس
dust-covers	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
dust-covers	جلد کاغذی روی کتاب
dust-jacket	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
dust-jacket	جلد کاغذی روی کتاب
dust-jackets	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
dust-jackets	جلد کاغذی روی کتاب
dust jacket	کاغذی که با ان کتاب را جلدمیکنند
angel dust	گرد پریان
coal dust	خاکه زغال
cosmic dust	غبار کیهانی
dust collection	گردگیری
dust collection	غبارگیری
dust respirator	ماسک ضد گردو غبار
interstellar dust	غبار بین- ستارهای
dust separation	جداسازی گرد و غبار
dust tight	خاک بند
dust mask	خاک گیر
flue dust	بخار گاز
flying dust	گرد
furnace dust	بخار کوره
glass dust	خرده شیشه
humbled to the dust	باخاک برابر
dust laden	خاک گرفتگی
dust respirator	ماسک تنفسی
dust removal	گرد گیری
dust removal	تخلیه گرد و خاک
dust colour	خاکی
dust collector	گردگیر
dust collector	جمع کننده گرد و خاک
dust devil	تنوره دیو
dust exhaust	تخلیه گرد و خاک
dust laden	تجمع گرد وغبار
dust cover	سرپوش غبارگیر
dust cloud theory	نظریه غباری
dust collection equipment	وسایل گردگیری
The dust was laid ( settled ) .	گرد وخاک نشست
coal dust firing	اشتعال گردی
Water lays the dust.	آب گرد وخاک رامی خواباند
To snake the dust off the carpet.	خاک قالی را تکان داد (تکاندن )
sandstorm or dust storm	طوفانخاکوشن
the dust panned out pootly	ان خاک زرد دادولی نه چندان زیاد
He that blows in the dust fills his eyes. <proverb>	کسى که شرم ندارد وجدان هم ندارد.
Dust has accumulated [settled] on the chairs.	روی صندلی ها خاک نشسته