English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (11 milliseconds)
English Persian
duty paid گمرک شده
duty paid گمرک پرداخته
Search result with all words
delivered duty paid تحویل پس از پرداخت عوارض مربوطه
delivered duty paid یکی از قراردادهای اینکوترمز که در ان فروشنده کلیه اقدامات لازم از جمله پرداخت عوارض را بعمل اورده و کالای مورد معامله را در محل خریدار به اوتحویل میدهد
Other Matches
paid پرداخت شده
i paid him out well خوب تلافی بسرش دراوردم
i paid him out well خوب از جلوش درامدم
well paid دارای حقوق کافی
paid-up فردیکهوجهحقعضویتخودرادریکگروهپرداختهاست
You have paid too much for your car . اتوموبیلت را گران خریدی
low-paid کارگرانبادستمزدپائین
carriage paid to هزینه حمل به حامل پرداخت شده
carriage paid to ... با هزینه حمل تا ...
capital paid in ذخیره سرمایه
paid up capital سرمایه پرداخت شده
well paid employees میگیرند
duties paid حقوق گمرکی پرداخت شده
capital paid in سرمایه پرداخت شده
post paid که پول پست ان از پیش پرداخت شده باشد
She paid for it with her life . بقیمت جانش تمام شد
pre paid پیش پرداخت
pre paid از قبل پرداخت شده
well paid employees کارمندانی که حقوق خوب
he paid through the nose زیاد به او تحمیل کردند گوشش را بریدند
the work was well paid مزدخوبی برای این کارداده شده
i paid his d. wages مزد او را انچه لازم بود دادم
the work was well paid پول خوبی
paid in capital سرمایه پرداخت شده
fully paid که حقوق خودراتمام میگیرد
reply paid جواب قبول
freight paid to هزینه حمل پرداخت شده
i paid dearly for it بسیار گران برایم تمام شد
i paid dear for it برای من گران تمام شد
He gets paid wering different hats . به عنوان های گوناگون حقوق دریافت می کند
I paid dearly for this mistake . این اشتباه برایم گران تمام شد
carriage and insurance paid to هزینه حمل و بیمه به حامل پرداخت شده
freight and insurance paid to هزینه حمل و بیمه پرداخت شده
I paid him back. in his own coin. حقش را کف دستش گذاشتم
carriage freight paid to ... با هزینه حمل تا ...
i paid the debt plus interest بدهی را با بهره ان دادم
paid in cash share سهام نقدا" پرداخت شده
He swore to having paid for the goods . قسم می خورد که پول کالاها را پرداخته است
marriage portion ordinary paid مهرالمثل
I learned my lesson the hard way. I burned my finger. I paid dearly for it. چوبش راخورده ام
to be on duty سرخدمت بودن
to be on duty درماموریت بودن
the d. of duty ادای وفیفه
while on duty حین انجام وفیفه
the d. of duty انجام وفیفه
while on duty حین خدمت
that is beyond my duty این از وفایف من خارج است
duty حق
on duty سر خدمت
duty گماشت
duty وفیفه
duty ماموریت خدمت نگهبانی
duty نگهبان
duty عوارض گمرکی عوارض
duty ماموریت
duty خدمت
duty فرض کار
be off one's duty سر خدمت نبودن
off duty <idiom> دروقت آزاد
duty کار
duty تکلیف
off duty مرخصی راحتی نگهبانی
off duty خارج از نگهبانی
on duty درحین خدمت
off duty خارج از خدمت
sense of duty حس وفیفه شناسی
send on duty مامور کردن
religious duty فریضه
sea duty خدمت دریا
religious duty فرض وفیفه
ready for duty اماده خدمت
sea duty ماموریت دریایی
ready for duty اماده انجام وفیفه
point duty نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
personal duty فرض عینی
periodic duty کار متناوب
probate duty هزینه تصدیق وصیتنامه
protective duty حقوق و عوارض حمایتی حقوق گمرکی حمایت کننده حقوقی که جهت حمایت ازکالاهای داخلی وضع میگردد
rate of duty نرخ عوارض
rated duty کار اسمی
personal duty واجب عینی
ready for duty اماده کار
post of duty پاسگاه
shore duty ماموریت کار در ساحل یاپایگاه خودی
type of duty نوع کار
uninterrupted duty کار بی وقفه
uninterrupted duty کار مداوم غیر یکنواخت
duty-bound حینانجام وفیفه
in the line of duty <idiom> کار یا رویدادی بصورت قسمتی از کار
You will have to pay duty on this. شما برای این باید گمرکی پرداخت کنید.
shrink one's duty از انجام وظیفه شانه خالی کردن
sense of duty <adj.> وظیفه شناسی
customs duty عوارض گمرکی
customs duty تعرفه گمرکی
customs duty حقوق گمرکی
export duty تعرفه صادرات
export duty هزینه صادرات
export duty حقوق صادرات
treaty duty حق متعارف گمرکی
transit duty حقی که بابت عبور کالایی ازکشوری گرفته میشود حق تراتزیت
tour of duty زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
shore duty خدمت ساحل
special duty کار ویژه
staff duty وفیفه ستادی
staff duty ماموریت ستادی
staff duty کار ستادی
stamp duty تمبر عوارض تمبر مالیاتی
stamp duty حق تمبر
temporary duty شغل موقت
temporary duty ماموریت موقت
To do (perform) ones duty. تکلیف خود را انجام دادن
that is your duty and not mine این وفیفه شماست
that is your duty and not mine نه وفیفه من
this duty precedes all others این وفیفه مقدم بر همه وفایف دیگر است
to overrun one's duty از انجام وفیفه شانه خالی کردن
to p a soldier to duty سربازی را به پاسگاهی مامور کردن
to report for duty برای کار حاضر شدن وخود رامعرفی کردن
to stand to one's duty وفیفه خودرا انجام دادن
duty officer افسر نگهبان ستاد
duty cycle چرخه کار
duty call دیدنی ازروی اجباریاوفیفه
duty branch رسته
duty branch رسته خدمتی
duty assignment واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
duty assignment ارجاع شغل
duty-free معاف از گمرک
day of duty روزخدمت
day of duty تعداد روزهای خدمت
duty cycle ضریب کار
duty cycle دوره کار
duty hands نگهبانان
duty hands گروه نگهبانان
duty free فاقد حقوق گمرکی
duty free معاف ازحقوق گمرکی
duty free معاف ار مالیات
duty free معاف از عوارض گمرکی
duty free بخشوده از حقوق گمرکی
duty factor دوره کار
duty factor ضریب کار
countervailing duty حقوق گمرکی جبرانی
continuous duty کار مداوم یکنواخت
advalorem duty حقوق گمرکی براساس ارزش کالا حقوق گمرکی از روی قیمت
ad valorem duty حقوق گمرکی به نسبت ارزش کالا
active duty ارتش کادر
active duty خدمت کادر ثابت
acceptance duty الزام به قبولی نویسی
dereliction of duty وفیفه نشناسی
dereliction of duty ترک وفیفه
death duty مالیات بر ارث
heavy-duty مخصوص کارسنگین
aviation duty شغل پروازی
aviation duty شغل خلبانی
continuous duty کار پیوسته
combat duty امور رزمی
ad valorem duty حقوق گمرکی براساس قیمت کالا
combat duty ماموریت رزمی
collective duty واجب کفایی
collective duty فرض کفایه
breach of duty ترک وفیفه
breach of duty ترک خدمت
bounden duty وفیفه واجب یا لازم
heavy duty مخصوص کارسنگین
duty officer افسرمداومتکار ستاد
officer on duty افسر مسئول
field duty خدمات رزمی
field duty ماموریت رزمی
free of duty معاف از عوارض گمرکی
to perform one's duty انجام وفیفه کردن
individual duty واجب عینی
i deed it my duty to وفیفه خود می دانم که
duty status وضعیت خدمتی
import duty حقوق واردات
inland duty حقوقی که از بازرگانی دردرون کشور گرفته میشود
inland duty گمرک داخلی
lapse from duty ترک وفیفه
laspe from duty ترک وفیفه
line of duty مسیر خدمتی
line of duty نحوه انجام وفیفه
neglect of duty غفلت در انجام وفیفه
officer on duty افسر مداومت کار
officer on duty افسرنگهبان ستاد
fatigue duty کاراجباری در سربازخانه
duty station محل خدمت
duty roster لوحه نگهبانی
duty ship ship mission active
duty to god وفیفه شخص نسبت به خدا
duty with troops در یکان رزمی خدمت کردن شغل رزمی گرفتن
duty rated بیشترین تعداد عملیات که یک وسیله در یک زمان با مشخصات معلوم میتواند انجام دهد
estate duty مالیات بر ارث
estate duty مالیات ارث
duty position محل شغلی
duty position شغل ارجاعی
fatigue duty کار بیگاری
fatigue duty بیگاری
duty roster دفتر وقایع نگهبانی یا دفتر نوبت نگهبانی
extra duty وفیفه اضافی ماموریت اضافی
extra duty خدمت اضافی
exempt from duty معاف از خدمت
duty position شغل
to release [from responsibility, duty] معاف کردن [از وظیفه یا خدمت ]
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com