Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (8 milliseconds)
English
Persian
duty-bound
حینانجام وفیفه
Other Matches
out bound
عازم بیرون رفتن از بندر
bound
موفف
bound
ملزم
bound
انچه که کارائی یک سیستم رامحدود میکند
i/o bound
محدود به ورودی خروجی
He is bound to come.
احتمال زیادی دارد که بیاید
bound up
مقید
bound up
جزء لایتجزی
bound to go
موفف به رفتن
bound over
ملتزم
to come at a bound
<idiom>
خیز برداشتن
bound up
مجبور
to be bound over
ملتزم شدن
being bound over
التزام
to be bound over
التزام دادن
out bound
رهسپار دریا
bound
ملتزم شده
bound
خیز محدود کردن مقید کردن بستن
bound
جهیدن
bound
مشرف بودن
bound
هم مرز بودن مجاوربودن
bound
تعیین کردن
bound
محدودکردن
bound
جست وخیز
bound
خیز
bound
سرحد
bound
مرز محدود
bound
:حد
bound
: اماده رفتن
bound
خیز به خیز رفتن
bound
مقید
bound
موفف کران
bound
موجود
bound
عازم رفتن مهیا
earth-bound
در خاک
compute bound
کران محاسباتی
compute bound
باتنگنای محاسباتی
ice bound
یخ بسته
muscle bound
دارای عضلات سفت وسخت غیر قابل ارتجاع
muscle bound
سفت
ocean bound
رهشپار دریا
ocean bound
عازم دریا یااقیانوس
homeward-bound
درراهخانه
bound book
کتابپربرگ
earth-bound
عازم کرهی زمین
lower bound
کران پایین
earth-bound
زمینی
earth-bound
خاکی
upper bound
کران بالا
rock bound
خاره بست
it is bound to nappen
مقدراست اتفاق بیافتد
snow bound
دچار برف
input bound
کران ورودی
input bound
وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را با نرخی سریعتر از ورود داده هاانجام بدهد
rock bound
سنگ بست
half bound
درپشت وگوشه هاچرمی ودردوطرف پارچهای چرمی پارچهای
rock bound
محاط بصخره
rock bound
دیریاب
hide bound
پوست بتن چسبیده
hide bound
خشکیده متعصب
hide bound
کوتاه فکر
rock bound
دشوار
iam bound to do that
من موفف به انجام ان کارهستم
snow bound
بازمانده از زفتن بواسطه برف
spell bound
افسون شده
iron bound
سفت
iron bound
سخت
subscript bound
کران زیرنویس
storm bound
گرفتاریادچارطوفان
stimulus bound
محرک- وابسته
egg bound
صفت مرغی که تخم درتخم دانش گشته یاپیچ خورده است
iron bound
ناهموار
iron bound
دورتا دورخاره دار
iron bound
با اهن بسته
earth-bound
دنیوی
spell bound
فریفته
spell bound
طلسم کرده طلسم شده
ice bound
احاطه شده از یخ
compute bound
محدودیت محاسباتی
compute bound
با تنگنای محاسباتی
bound barrel
لولهای که در اثر حرارت تاب برداشته
bound for home
اماده رفتن به کشور میهن
out of bound play
به جریان انداختن بازی
bound charge
بار بسته
bound barrel
لوله تاب خورده
processor bound
اشاره به فرایندهایی میکندکه به محض استفاده از واحدپردازش مرکزی جهت اجرای پردازش یا محاسبه حقیقی سرعتش کم میشود
output bound
وسیلهای که عمل به خارج فرستادن داده ها را باسرعتی کمتر از ورود داده هاانجام بدهد
process bound
برنامه عملیاتی و محاسباتی شرایطی که در ان سیستم کامپیوتری توسط سرعت پردازنده محدود میشود
output bound
کران خروجی
bound electron
الکترون بسته
pot-bound
گلدانیکهبرایگیاهیکوچکباشد
outward bound
عازم بیرون روانه بیرون
wind bound
دچار باد مخالف
weather bound
ممنوع ازحرکت بواسطه بدی هوا منتظرهوای خوب
outward bound
بیرون رو
tape bound
با تنگنای نواری
bound in boards
با مقوا جلد شده
input output bound
شرایطی که در ان سرعت واحدپردازش مرکزی به دلیل عملیات ورودی و خروجی کم میشود
cement bound macadam
ماکادام سیمانی
I feel morally bound to …
از نظر اخلاقی خود را مقید می دانم که ...
internal bound block
قرقره مغز فلز
culture bound tests
ازمونهای فرهنگ- بسته
cement bound macadam
ماکادام ملاتی
dry bound macadam
ماکادام خشک لرزشی
hom ward bound
اماده رفتن به کشور میهن
It is bound (most likely)to happen . The die is cast . It is final and irrevocable.
بروبرگردندارد ( قطعی وحتمی است )
duty
خدمت
duty
عوارض گمرکی عوارض
the d. of duty
ادای وفیفه
duty
حق
duty
گماشت
duty
ماموریت
duty
نگهبان
duty
ماموریت خدمت نگهبانی
duty
فرض کار
duty
کار
duty
تکلیف
duty
وفیفه
on duty
سر خدمت
to be on duty
سرخدمت بودن
to be on duty
درماموریت بودن
be off one's duty
سر خدمت نبودن
while on duty
حین خدمت
on duty
درحین خدمت
the d. of duty
انجام وفیفه
off duty
خارج از نگهبانی
that is beyond my duty
این از وفایف من خارج است
off duty
مرخصی راحتی نگهبانی
while on duty
حین انجام وفیفه
off duty
خارج از خدمت
off duty
<idiom>
دروقت آزاد
probate duty
هزینه تصدیق وصیتنامه
post of duty
پاسگاه
rated duty
کار اسمی
rate of duty
نرخ عوارض
ready for duty
اماده کار
ready for duty
اماده انجام وفیفه
ready for duty
اماده خدمت
religious duty
فریضه
religious duty
فرض وفیفه
protective duty
حقوق و عوارض حمایتی حقوق گمرکی حمایت کننده حقوقی که جهت حمایت ازکالاهای داخلی وضع میگردد
in the line of duty
<idiom>
کار یا رویدادی بصورت قسمتی از کار
To do (perform) ones duty.
تکلیف خود را انجام دادن
staff duty
ماموریت ستادی
export duty
حقوق صادرات
uninterrupted duty
کار مداوم غیر یکنواخت
uninterrupted duty
کار بی وقفه
type of duty
نوع کار
treaty duty
حق متعارف گمرکی
You will have to pay duty on this.
شما برای این باید گمرکی پرداخت کنید.
shrink one's duty
از انجام وظیفه شانه خالی کردن
sense of duty
<adj.>
وظیفه شناسی
export duty
هزینه صادرات
export duty
تعرفه صادرات
customs duty
حقوق گمرکی
customs duty
تعرفه گمرکی
customs duty
عوارض گمرکی
transit duty
حقی که بابت عبور کالایی ازکشوری گرفته میشود حق تراتزیت
tour of duty
زمان گردش ماموریت زمان توقف پرسنل در مناطق مختلف ماموریت
staff duty
کار ستادی
staff duty
وفیفه ستادی
special duty
کار ویژه
shore duty
خدمت ساحل
shore duty
ماموریت کار در ساحل یاپایگاه خودی
sense of duty
حس وفیفه شناسی
send on duty
مامور کردن
sea duty
خدمت دریا
stamp duty
تمبر عوارض تمبر مالیاتی
stamp duty
حق تمبر
temporary duty
شغل موقت
to stand to one's duty
وفیفه خودرا انجام دادن
to report for duty
برای کار حاضر شدن وخود رامعرفی کردن
to p a soldier to duty
سربازی را به پاسگاهی مامور کردن
to overrun one's duty
از انجام وفیفه شانه خالی کردن
this duty precedes all others
این وفیفه مقدم بر همه وفایف دیگر است
that is your duty and not mine
نه وفیفه من
that is your duty and not mine
این وفیفه شماست
temporary duty
ماموریت موقت
sea duty
ماموریت دریایی
point duty
نگهبانی مامور راهنمایی عبورومرورکه درنقطهای می ایستد
duty paid
گمرک پرداخته
duty cycle
دوره کار
duty cycle
ضریب کار
duty cycle
چرخه کار
duty call
دیدنی ازروی اجباریاوفیفه
duty branch
رسته
duty branch
رسته خدمتی
duty assignment
واگذار کردن وفیفه گماردن به خدمت تعیین محل خدمت شغل دادن
duty assignment
ارجاع شغل
day of duty
روزخدمت
duty factor
ضریب کار
duty factor
دوره کار
duty free
بخشوده از حقوق گمرکی
duty paid
گمرک شده
duty officer
افسرمداومتکار ستاد
duty officer
افسر نگهبان ستاد
duty hands
نگهبانان
duty hands
گروه نگهبانان
duty free
فاقد حقوق گمرکی
duty free
معاف ازحقوق گمرکی
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com