Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English
Persian
dwell idling time
زمان هرزگردی
Other Matches
idling
بی باری
idling cycle
سیکل بی باری
idling current connection
اتصال جریان بی باری
dwell at
تیرمداوم
dwell at
به تیراندازی ادامه دادن
dwell at
تا دستورثانوی بمباران کردن
dwell on
<idiom>
تمام مدت به فکر کسی بودن
dwell
اقامت گزیدن
dwell
ساکن بودن
dwell
محل توقف توقفگاه استراحت
to dwell on
نگاه کردن
to dwell on
زیاد وقت صرف کردن روی کشیدن
dwell at
اتش را ادامه دادن
dwell
ساکن شدن زمان توقف
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
old time
قدیمی
off time
مرخصی
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
one at a time
یکی یکی
once upon a time
یکی بودیکی نبود
once upon a time
روزگاری
once upon a time
روزی
on time
مدت دار
off time
وقت ازاد
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
on time
<idiom>
سرساعت
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
time out
وقفه فاصله
time after time
<idiom>
مکررا
in no time
خیلی زود
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
at the same time
ضمنا"
It's time
وقتش رسیده که
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
time in
ادامه بازی پس از توقف
against time
رکوردگیری
against time
تایم گیری
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
for the time being
<idiom>
برای مدتی
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
time out
مهلت
time out
تایم
at the same time
در ان واحد
at the same time
در عین حال
time is up
وقت گذشت
at another time
در زمان دیگری
out of time
بیموقع
out of time
بیگاه
out of time
بیجا
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at this time
<adv.>
درحال حاضر
[عجالتا]
[اکنون ]
[فعلا]
take your time
عجله نکن
time will tell
در آینده معلوم می شود
behind time
بی موقع
behind time
دیر
time out
ایست
in time
بجا
what time is it?
چه ساعتی است
what is the time?
چه ساعتی است
what is the time?
وقت چیست
all-time
همیشگی
all-time
بیسابقه
all-time
بالا یا پایینترین حد
from time to time
هرچندوقت یکبار
from time to time
گاه گاهی
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
for the time being
عجالت
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
in time
بموقع
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in the mean time
ضمنا
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
two time
دو حرکت ساده
just in time
درست بموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
to know the time of d
اگاه بودن
i time
time Instruction
to know the time of d
هوشیاربودن
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
one-time
پیشین
one-time
قبلی
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
مدت از کار افتادگی
mean time
زمان متوسط
mean time
ساعت متوسط
Our time is up .
وقت تمام است
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
about time
<idiom>
زودتراز اینها
all the time
<idiom>
به طور مکرر
down time
زمان تلف
down time
مرگ
one-time
سابق
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
four-four time
چهارهچهارم
three-four time
نت
two-two time
نتدودوم
many a time
چندین بار
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
many a time
بارها
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
At the same time .
درعین حال
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
time out
ساعت غیبت کارگر
time
مدت
time
تایم
time
فرصت
time
فرصت موقع
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
TIفرمان E
time
وقت قرار دادن برای
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
وقت معین کردن
time
متقارن ساختن
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
زمانی موقعی
time and again
بکرات
time and again
چندین بار
there is a time for everything
دارد
there is a time for everything
هرکاری وقتی
time
ساعتی
specified time
وقت معین
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
ثیر قرار میدهد
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
some time or other
یک روزی
some time or other
یک وقتی
some time
مدتی
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
some time
یک وقتی
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
عهد
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
time
هنگام
time
فرصت مجال
time
[s]
<adv.>
بار
any time
<adv.>
همیشه
time
گاه
time
وقت
time
روزگار
any time
<adv.>
درهمه اوقات
time
زمان
at any time
<adv.>
درهمه اوقات
time
زمانه
time
[s]
<adv.>
دفعه
time
ایام
at any time
<adv.>
هر بار
any time
<adv.>
هر بار
at any time
<adv.>
همیشه
time
مدروز
time schedule
برنامه زمانی
time saver
گاه اندوز
time preference
رجحان زمانی
time sense
حس زمانی
to sleep away one's time
بخواب گذراندن
to serve time
در زندان بسربردن
to serve time
زندانی بودن
time score
نمره زمانی
time preference
ترجیح زمانی
to rime away one's time
گذراندن
to take time by the forelock
را ازدست ندادن
time saver
صرفه جویی کننده در وقت
time sampling
نمونه گیری زمانی
to watch one's time
منتظرموقع مناسب شدن گوش بزنگ بودن
toa one the time
ساعت راازکسی پرسیدن
training time
زمان تمرین
transfer time
زمان انتقال
sidereal time
زمان ستارههای
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com