Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (11 milliseconds)
English
Persian
early event time
زودترین زمان وقوع یک واقعه
Other Matches
latest event time
دیرترین زمانیکه تا ان زمان یک واقعه میتواند اتفاق بیافتد بدون انکه مدت اجرای پروژه طولانی تر گردد
latest event time
دیرترین زمان وقوع یک واقعه
early time
زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
early to bed early to rise makes a man healthy wealthy and wise
<proverb>
سحرخیز باش تا کامروا باشی
Early to bed and early to rise .
<proverb>
زود بخواب و زود بر خیز .
event
ماوقع
in the event that
چنانکه
In the event I do not come.
درصورتیکه نیابم ؟( نیامدم )
event
حادثه
event
مسابقه
event
عمل یا فعالیت
in the event of
درصورت
event
واقعه
in the event that
درصورتیکه
in the event that
هرگاه
non-event
نارویداد
event
اتفاق
non-event
رویداد ملامت انگیز یا ساختگی
event
پیشامد سرگذشت
event
رویداد
field event
مسابقه پرشهای طول وارتفاع و بانیزه مسابقههای پرتاب وزنه و دیسک و چکش
field event
ورزش قهرمانی میدانی مسابقات صحرایی
in any case (event)
<idiom>
مطمئنا
jumping event
مسابقه پرش با نیزه یاارتفاع یا طول
circumstantial event
واقعه ضمنی
event file
پرونده رویدادها
event handler
گرا
the bird is p of that event
مرغ وقوع ان رویدادرا ازپیش احساس میکند
event driven
برنامه کامپیوتری یا فرآیند که هر مرحله اجرا مربوط به عملیات خارجی است
endogenous event
رویداد درونی
subsequent to that event
پس ازان رویداد
to be in attendance
[at an event]
حضور داشتن
[در مراسمی ]
[اصطلاح رسمی]
event focus
که در حال دریافت پیام از یک عمل یا رویداد است
supervening event
حادثه طاری
one day event
مسابقه پرش یک روزه
fortuitous event
حادثه قهری
exogenous event
رویداد برونی
to disinvite somebody from an event
دعوت
[نامه]
کسی به جشنی را پس گرفتن
fortuitous event
حادثه جبری حادثه تصادفی
event scheduling
زمان بندی رویدادها
event horizen
افق رویداد
early
بزودی
early
مربوط به قدیم عتیق
early as possible
هرچه زودتر
early
در ابتدا
early
اولیه
early
در اوایل
early
زود
black swan event
رویداد نادر و پیش بینی ناپذیر
to withdraw the invitation to an event
دعوت
[نامه]
کسی به جشنی را پس گرفتن
horizontal event numbering
شماره گذاری افقی وقایع
early rising
زود خیزی
early foot
سرعت بیش از حد در آغاز اسبدوانی
early fruit
میوه پیش رس یا زودرس
early in the morning
صبح زود
early in the year
دراوایل سال
early rise
سخرخیز
early resupply
تجدید اماد به موقع
early resupply
تجدیداماد در حین عملیات
early weaning
از شیر گرفتن زودرس شیرسوز کردن
early rising
سحرخیزی
early spring
سیستم جنگ افزار ماهوارهای ضد شناسایی
early start
زودترین زمان شروع یک فعالیت
early poets
شعرای پیشین
early peaches
هلوی پیش رس یازودرس
Early in the morning.
صبح زود
early rise
زودخیز
early finish
زودترین زمان ختم یک فعالیت
He is an early riser.
صبحها زود ازخواب بلند می شود ( سحر خیز است )
early riser
ادم سحرخیز
early bird
ادم سحرخیز
an early visit
دیدنی بموقع
early maturing
زودرس
We set off early for ...
ما
[صبح ]
زود به ... رهسپار شدیم.
as early aspossible
هر چه بیشتر
as early aspossible
هر چه زودتر
early answer
پاسخ زود
early warning
اعلام خطر کردن
i was up early this morning
امروزصبح زود بیدار شدم
keep early hours
زود خوابیدن و زود برخاستن
early warning
اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
early-warning
اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
early-warning
اعلام خطر کردن
I am leaving early in the morning.
من صبح زود اینجا را ترک میکنم.
The early bird gets the worm.
<proverb>
سحر خیز باش تا کامروا باشی.
early German history
تاریخ ابتدایی آلمان
For petes sake , come early .
با لا غیرتا" زود بیا
practice of early rising
مشق یا عادت سحر خیزی
currency of early islam
درهم
Everyone retired early that night.
در آن شب همه زود رفتند بخوابند .
early token release
در شبکه FDDI یا Ring-Token سیستمی که به دو Token اجازه حضور در شبکه حلقهای میدهد که مناسب برای وقتی است که ترافیک خط بالا است
Do you get up early
[late]
in the morning ?
آیا شما صبح ها زود
[دیر]
از خواب برمیخیزید؟
to make an early start
زود حرکت کردن
to make an early start
زودرهسپار شدن
airborne early warning
اعلام خطر هوابرد
airborne early warning
راداراعلام خطر نصب شده روی هواپیما
Far into the night . Into the early hours.
تا دم دمهای صبح
Early Christian architecture
سبک معماری دوران مسیحیت
early infantile autism
در خودماندگی طفولیت
early bird catches the worm
<idiom>
هرکسی زودتر بیداربشود بیشتر بدست میآورد
to skive off early
[British English]
با عجله و پنهانی
[جایی را]
ترک کردن
I must make an early morning start.
باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
to keep early Šor good Šhours
زود خوابیدن وزود برخاستن
the early bird catches the worm
<proverb>
کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
Good for you. Lucky you. There are only two possibilities(alternatives)In any event(case). At any rate.
درهر حال
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
There is yet time.
هنوز وقت هست.
time after time
<idiom>
مکررا
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
at another time
در زمان دیگری
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
time out
<idiom>
پایان وقت
down time
مدت از کار افتادگی
down time
وقفه
down time
زمان تلفن شده
down time
زمان بیکاری
down time
زمان توقف
down time
زمان تلف
down time
مرگ
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
specified time
وقت معین
many a time
بارها
to know the time of d
اگاه بودن
to know the time of d
هوشیاربودن
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
mean time
زمان متوسط
mean time
ساعت متوسط
off time
وقت ازاد
off time
مرخصی
many a time
چندین بار
two time
دو حرکت ساده
all-time
همیشگی
what is the time?
وقت چیست
what is the time?
چه ساعتی است
what time is it?
چه ساعتی است
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
just in time
درست بموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
old time
قدیمی
on time
مدت دار
time and again
بکرات
time and again
چندین بار
there is a time for everything
دارد
there is a time for everything
هرکاری وقتی
some time
یک وقتی
some time
مدتی
some time or other
یک وقتی
some time or other
یک روزی
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
time in
ادامه بازی پس از توقف
once upon a time
روزی
once upon a time
روزگاری
once upon a time
یکی بودیکی نبود
one at a time
یکی یکی
out of time
بیموقع
out of time
بیگاه
out of time
بیجا
time is up
وقت گذشت
all-time
بیسابقه
all-time
بالا یا پایینترین حد
in time
بجا
all the time
<idiom>
به طور مکرر
about time
<idiom>
زودتراز اینها
Once upon a time .
یکی بود یکی نبود ( د رآغاز داستان )
One by one . One at a time .
یک یک ( یکی یکی )
Our time is up .
وقت تمام است
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
At the same time .
درعین حال
for the time being
عجالت
time out
معتبر نبودن پس از یک دوره زمانی
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
on time
<idiom>
سرساعت
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
have a time
<idiom>
زمان خوبی داشتن
have a time
<idiom>
به مشکل بر خوردن
from time to time
<idiom>
گاهگاهی
for the time being
<idiom>
برای مدتی
do time
<idiom>
مدتی درزندان بودن
two-two time
نتدودوم
from this time forth
ازاین پس
one-time
قبلی
one-time
پیشین
in no time
خیلی زود
in the mean time
ضمنا
in the time to come
در
in the time to come
اینده
in time
بموقع
one-time
سابق
i time
time Instruction
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین ببعد
from time to time
گاه گاهی
from time to time
هرچندوقت یکبار
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com