Dictiornary-Farsi | early start | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 187 (2 milliseconds)

English	Persian
early start	زودترین زمان شروع یک فعالیت


Search result with all words

to make an early start	زود حرکت کردن
to make an early start	زودرهسپار شدن
I must make an early morning start.	باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
Other Matches

early to bed early to rise makes a man healthy wealthy and wise <proverb>	سحرخیز باش تا کامروا باشی
Early to bed and early to rise . <proverb>	زود بخواب و زود بر خیز .
to start from the beginning [to start afresh]	از آغاز شروع کردن
early as possible	هرچه زودتر
early	در ابتدا
early	در اوایل
early	بزودی
early	اولیه
early	مربوط به قدیم عتیق
early	زود
early in the morning	صبح زود
early fruit	میوه پیش رس یا زودرس
early foot	سرعت بیش از حد در آغاز اسبدوانی
early finish	زودترین زمان ختم یک فعالیت
early rising	زود خیزی
keep early hours	زود خوابیدن و زود برخاستن
early riser	ادم سحرخیز
early bird	ادم سحرخیز
early in the year	دراوایل سال
early weaning	از شیر گرفتن زودرس شیرسوز کردن
i was up early this morning	امروزصبح زود بیدار شدم
early spring	سیستم جنگ افزار ماهوارهای ضد شناسایی
early peaches	هلوی پیش رس یازودرس
early poets	شعرای پیشین
early rising	سحرخیزی
early resupply	تجدیداماد در حین عملیات
early rise	زودخیز
early rise	سخرخیز
early resupply	تجدید اماد به موقع
early maturing	زودرس
early warning	اعلام خطر کردن
early warning	اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
early-warning	اعلام خطر کردن
early-warning	اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
early time	زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
Early in the morning.	صبح زود
He is an early riser.	صبحها زود ازخواب بلند می شود ( سحر خیز است )
an early visit	دیدنی بموقع
as early aspossible	هر چه بیشتر
early answer	پاسخ زود
We set off early for ...	ما [صبح ] زود به ... رهسپار شدیم.
as early aspossible	هر چه زودتر
early German history	تاریخ ابتدایی آلمان
Everyone retired early that night.	در آن شب همه زود رفتند بخوابند .
Far into the night . Into the early hours.	تا دم دمهای صبح
The early bird gets the worm. <proverb>	سحر خیز باش تا کامروا باشی.
practice of early rising	مشق یا عادت سحر خیزی
early token release	در شبکه FDDI یا Ring-Token سیستمی که به دو Token اجازه حضور در شبکه حلقهای میدهد که مناسب برای وقتی است که ترافیک خط بالا است
For petes sake , come early .	با لا غیرتا" زود بیا
airborne early warning	راداراعلام خطر نصب شده روی هواپیما
I am leaving early in the morning.	من صبح زود اینجا را ترک میکنم.
airborne early warning	اعلام خطر هوابرد
early event time	زودترین زمان وقوع یک واقعه
early infantile autism	در خودماندگی طفولیت
currency of early islam	درهم
Early Christian architecture	سبک معماری دوران مسیحیت
Do you get up early [late] in the morning ?	آیا شما صبح ها زود [دیر] از خواب برمیخیزید؟
to keep early Šor good Šhours	زود خوابیدن وزود برخاستن
to skive off early [British English]	با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
early bird catches the worm <idiom>	هرکسی زودتر بیداربشود بیشتر بدست میآورد
the early bird catches the worm <proverb>	کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
to start up	از جا پریدن
to start out to do something	قصد کاری را کردن
start up	از جا پریدن
start up	رخ دادن
to start up	رخ دادن
start up	راه اندازی
start	آغاز [ابتدا] [شروع]
to start up	پیش امدن
to start with	در ابتدا
to start with	اصلا
start up <idiom>	بازی را شروع کردن
start in <idiom>	شروع کار
to start doing something	دست بکاری زدن
to start doing something	کاریرا اغازکردن
to start [for]	شروع کردن رفتن [به]
get the start of	سبقت جستن بر
to start up something	دستگاهی [کارخانه ای] را راه انداختن [مهندسی]
to start with	اولا
at the start	در ابتدا
to start out to do something	اقدام بکاری کردن
to start	شروع کردن به دویدن
at the start	در اغاز کار
start out	قصد کردن
start out	اقدام کردن
to start	روشن کردن [به کار انداختن] [موتور یا خودرو]
start off	شروع کردن شروع شدن
head start <idiom>	کاری را قبل از بقیه انجام دادن
It was evident from the start.	از اول کار معلوم بود
to start for home	رهسپار به [راه] خانه شدن
To start the engine.	موتور راراه انداختن
To start from scratch .	از هیچ شروع کردن
to [start to] wail	[شروع به] زوزه کشیدن [آژیر]
start of taxt	اغاز متن
to start a motor	موتوری را بکار انداختن
run-up [start-up]	نزدیکی به مکان شروع با دویدن [برای جهش یا پرتاب کردن] [ورزش]
to catch [to start]	روشن شدن [مثال موتور]
to start with difficulty	به سختی روشن شدن
to start a fight with somebody	با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start an argument with somebody	با کسی شروع به بگو و مگو [جر و بحث] کردن
to start quarrelling <idiom>	شروع به دعوی کردن [اصطلاح روزمره]
To start from scratch.	از اول شروع کردن ( از اول بسم الله )
jump-start	شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
soft start	اغاز نرم
soft start	راه اندازی نرم
standing start	استارت ایستاده
start bit	ذرهء اغاز نما
start bit	بیت اغازنما
start bit	بیت اغاز
start button	تکمه استارت
start button	تکمه راه اندازی
start button	دگمهای که معمولاگ گوشه سمت چپ در پایین صفحه نمایش ویندوز است و یک مسیر مناسب به برنامه ها و فایلهای کامپیوتر ایجاد میکند
start element	عنصر شروع
start bit	بیت شروع
start key	کلید شروع
start of heading	اغاز سرفصل
start of heading	شروع عنوان
start of message	اغاز پیام
rummy start	رویداد شگفت انگیز
hung start	شرایطی در استارت توربینهای گاز که در ان احتراق صورت میگیرد ولی موتور به سرعت خودکفایی نمیرسد
grid start	حرکت اتومبیلها با هم در اغاز
false start	استارت کاذب
false start	حرکت غیرمجاز مهاجم پیش از رد کردن توپ
false start	اغاز نادرست خطا در شروع
false start	دویدن قبل ازصدای تپانچه
air start	استارت زدن موتور در حال پرواز هواپیما
air start	طرز قرارگرفتن هواپیما درهوا در شروع مسابقه هواپیمابری
bump start	اغاز مسابقه با هل دادن موتورسیکلت
clutch start	روشن و اماده بودن موتورسیکلت برای مسابقه
cold start	روش بازنشاندن کامپیوتر
cold start	شروع سرد
cold start	boot cold
crouch start	استارت نشسته
sprint start	استارت نشسته
jump start	شروع از محل اغاز با پرش به هوا و بجلو
flying start	شروع مسابقه اتومبیلرانی
start of taxt	شروع متن
start on the journey	عازم سفر شدن
kick-start	هندلموتور
to start on a journey	رهسپارسفر شدن
head start	فرجه
warm start	شروع مجدد برنامه که متوقف شده بود ولی بدون از دست دادن داده
warm start	شروع گرم
head start	ارفاق
head start	فرصت برتری
backstroke start	شروعشنابهپشت
cold start	دوباره روشن کردن
start switch	دکمهشروعبهکار
reading start	شروعخواندن
start line	خطشروع
start wall	دیوارهشروع
to start on a journey	عازم سفری شدن
start up disk	دیسک راه اندازی
start up screen	صفحه اغازگر
start signal	علامت شروع
start up control	کنترل اغازی
start up disk	دیسک اغازگر
pattern start key	کلیدشروعبافت
to kick-start a motorcycle	موتورسیکلتی را با پا هندل زدن [روشن کردن]
to poach a start in race	بدون حق در مسابقه دوازدیگران جلو زدن
It was a racket from start to finish .	از اول تا آخرش کلک بود
start stop transmission	مخابره قطع و وصلی
to set out on [start on] a journey	رهسپار سفری شدن
start stop system	سیستم قطع و وصلی
start stop drives	محرکهای قطع و وصلی
whistle for the start of the second half	سوت آغاز نیمه دوم بازی
toget the start of one's rival	بررقیبان خود پیشی یا سبقت جستن
start the ball rolling <idiom>	شروع انجام کار
to poach a start in race	نا بهنگام پیش افتادن
The engine won't start.	موتور روشن نمی شود.
to jump-start someone's car	کمک برای روشن کردن [خودروی کسی را با باتری مستقلی یا ماشین دیگری]
My car won't start.	اتومبیلم استارت نمیزند.
to launch [start] a campaign	مبارزه ای [مسابقه ای] را آغاز کردن
My car won't start.	اتومبیلم روشن نمی شود.
instant start lamp	لامپ با راه اندازی در حالت سرد
to jump-start an engine	موتوری را با کابل باتری به باتری روشن کردن
capacitor start induction motor	موتور متناوب که رتور ان توسط ولتاژ القاء شده از سیم پیچ میدان تحریک میشود
Children start school at the age of 7.	بچه از سن 7 سالگی؟ مدرسه راشروع می کند
repulsion start induction motor	موتور القائی با راه اندازدفعی
To start (switch on ) the car (engine).	اتوموبیل راروشن کردن
To play the drunk . To start a drunken row.	مست بازی در آوردن
to start a car [to crank a car] [American English]	ماشینی را روشن کردن
To go to work . to start work .	سر کار رفتن