Dictiornary-Farsi.com
English Persian Dictionary - Beta version
Home
Enter keyword here!
⌨
Tips
|
Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 202 (3 milliseconds)
English
Persian
early time
زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
Search result with all words
early event time
زودترین زمان وقوع یک واقعه
Other Matches
early to bed early to rise makes a man healthy wealthy and wise
<proverb>
سحرخیز باش تا کامروا باشی
Early to bed and early to rise .
<proverb>
زود بخواب و زود بر خیز .
early
مربوط به قدیم عتیق
early
اولیه
early
بزودی
early
زود
early
در ابتدا
early
در اوایل
early as possible
هرچه زودتر
early fruit
میوه پیش رس یا زودرس
early in the morning
صبح زود
early in the year
دراوایل سال
early foot
سرعت بیش از حد در آغاز اسبدوانی
early warning
اعلام خطر کردن
early warning
اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
early rising
زود خیزی
early peaches
هلوی پیش رس یازودرس
early rising
سحرخیزی
early spring
سیستم جنگ افزار ماهوارهای ضد شناسایی
early start
زودترین زمان شروع یک فعالیت
early weaning
از شیر گرفتن زودرس شیرسوز کردن
early rise
زودخیز
early resupply
تجدیداماد در حین عملیات
early resupply
تجدید اماد به موقع
early poets
شعرای پیشین
early rise
سخرخیز
He is an early riser.
صبحها زود ازخواب بلند می شود ( سحر خیز است )
Early in the morning.
صبح زود
early answer
پاسخ زود
early bird
ادم سحرخیز
an early visit
دیدنی بموقع
We set off early for ...
ما
[صبح ]
زود به ... رهسپار شدیم.
early-warning
اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
keep early hours
زود خوابیدن و زود برخاستن
i was up early this morning
امروزصبح زود بیدار شدم
as early aspossible
هر چه زودتر
early maturing
زودرس
early riser
ادم سحرخیز
early-warning
اعلام خطر کردن
early finish
زودترین زمان ختم یک فعالیت
as early aspossible
هر چه بیشتر
currency of early islam
درهم
Everyone retired early that night.
در آن شب همه زود رفتند بخوابند .
Early Christian architecture
سبک معماری دوران مسیحیت
early infantile autism
در خودماندگی طفولیت
Do you get up early
[late]
in the morning ?
آیا شما صبح ها زود
[دیر]
از خواب برمیخیزید؟
I am leaving early in the morning.
من صبح زود اینجا را ترک میکنم.
early German history
تاریخ ابتدایی آلمان
early token release
در شبکه FDDI یا Ring-Token سیستمی که به دو Token اجازه حضور در شبکه حلقهای میدهد که مناسب برای وقتی است که ترافیک خط بالا است
to make an early start
زود حرکت کردن
For petes sake , come early .
با لا غیرتا" زود بیا
airborne early warning
راداراعلام خطر نصب شده روی هواپیما
airborne early warning
اعلام خطر هوابرد
The early bird gets the worm.
<proverb>
سحر خیز باش تا کامروا باشی.
to make an early start
زودرهسپار شدن
practice of early rising
مشق یا عادت سحر خیزی
Far into the night . Into the early hours.
تا دم دمهای صبح
early bird catches the worm
<idiom>
هرکسی زودتر بیداربشود بیشتر بدست میآورد
to skive off early
[British English]
با عجله و پنهانی
[جایی را]
ترک کردن
to keep early Šor good Šhours
زود خوابیدن وزود برخاستن
I must make an early morning start.
باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
the early bird catches the worm
<proverb>
کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
I'll let you know when the time comes ( in due time ) .
وقتش که شد خبر میکنم
one at a time
یکی یکی
What have you been up to this time?
حالا دیگر چه کار کردی ؟
[کاری خطا یا فضولی]
once upon a time
یکی بودیکی نبود
one-time
سابق
time and again
بکرات
there is a time for everything
هرکاری وقتی
there is a time for everything
دارد
time and again
چندین بار
two-two time
نتدودوم
three-four time
نت
four-four time
چهارهچهارم
out of time
بیموقع
out of time
بیجا
out of time
بیگاه
since that time. thereafter.
ازآن زمان به بعد (ازاین پس )
what is the time?
وقت چیست
What time is it?What time do you have?
ساعت چند است
behind time
دیر
behind time
بی موقع
It's time
وقتش رسیده که
at the same time
در عین حال
at the same time
در ان واحد
at the same time
ضمنا"
at a specified time
در وقت معین یا معلوم
time
[s]
<adv.>
بار
time
[s]
<adv.>
دفعه
At the same time .
درعین حال
specified time
وقت معین
for the first
[last]
time
برای اولین
[آخرین]
بار
one-time
قبلی
in time
بجا
to know the time of d
هوشیاربودن
to know the time of d
اگاه بودن
from this time forth
ازاین ببعد
from this time forth
زین سپس
from this time forth
ازاین پس
for the time being
عجالت
time is up
وقت گذشت
time in
ادامه بازی پس از توقف
f. time
روزهای تعطیل دادگاه
many a time
چندین بار
to keep time
موزون خواندن یارقصیدن یاساز زدن یاراه رفتن وفاصله ضربی نگاه داشتن
from time to time
گاه گاهی
in time
بموقع
in the time to come
اینده
in the time to come
در
in the mean time
ضمنا
in no time
خیلی زود
it is time i was going
وقت رفتن من رسیده است
just in time
درست بموقع
just in time
روشی درتدارک مواد که در ان کالاهای مورد نظر درست در زمان نیاز دریافت میشود
i time
time Instruction
to d. a way one's time
وقت خودرا به خواب و خیال گذراندن
from time to time
هرچندوقت یکبار
many a time
بارها
even time
دویدن 001 یارد معادل 5/19متر در01 ثانیه
two time
دو حرکت ساده
what time is it?
چه ساعتی است
what is the time?
چه ساعتی است
off time
وقت ازاد
all-time
همیشگی
all-time
بیسابقه
all-time
بالا یا پایینترین حد
off time
مرخصی
old time
قدیمی
on time
مدت دار
once upon a time
روزی
once upon a time
روزگاری
down time
مدت از کار افتادگی
down time
زمان تلفن شده
There is still time before I go.
هنوز وقت هست تا اینکه من راه بیفتم.
mean time
زمان متوسط
up time
زمان بین وقتی که وسیله کار میکند و خطا ندارد.
mean time
ساعت متوسط
down time
مرگ
down time
زمان تلف
down time
زمان توقف
down time
زمان بیکاری
down time
وقفه
one-time
پیشین
any time
<adv.>
درهمه اوقات
keep time
<idiom>
زمان صحیح رانشان دادن
time
زمانی که جمع کننده عمل جمع را انجام میدهد
time
زمان بین شروع و خاتمه عمل معمولاگ بین آدرس دهی محلی ازحافظه و دریافت داده
time
آزمایشی که خرابی کابل را با ارسال سیگنال روی کابل و اندازه گیری زمان برگشتن آن می سنجند
time
زمانی که طول می کشد تا دیسک چرخان پس از قط ع برق می ایستد
time
انتخاب صحیح فرکانس ساعت سیستم برای امکان رودن به رسانههای کندتر و..
time
ثیر قرار میدهد
time
سیگنالهایی که به درستی ارسال داده را همان می کنند
time
ایجاد پشتیبان خودکار پس از یک مدت زمانی یا در یک زمان مشخص در هر روز
time
خیر زمانی مشخصی ایجاد کند
time
تا نتیجه در صفحه فاهر شود.2-سرعتی که سیستم به درخواستی پاسخ میدهد
time
1-مدت زمان بین وقتی که کاربر عملی را آغاز میکند
time
روش ترکیب چندین سیگنال به یک سیگنال ترکیبی سریع , هر سیگنال ورودی الگوبرداری میشود و نتیجه ارسال میشود , گیرنده سیگنال را مجدداگ می سازد
time
1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
time
زمانی که پیام ها باید پیش از پردازش یا ارسال صبر کنند
time
زمانی که به صورت ساعت , دقیقه , ثانیه و... بیان شود
time
اندازه گیری زمان یک عملیات
time
TIفرمان E
keep time
<idiom>
نگهداری میزان و وزن
on time
<idiom>
سرساعت
take off (time)
<idiom>
سرکار حاضر نشدن
take one's time
<idiom>
انجام کاری بدون عجله
time after time
<idiom>
مکررا
time out
<idiom>
پایان وقت
while away the time
<idiom>
زمان خوشی را گذراندن
in no time
<idiom>
سریعا ،بزودی
in time
<idiom>
قبل از ساعت مقرر
she is near her time
وقت زاییدنش نزدیک است
There is yet time.
هنوز وقت هست.
at another time
در زمان دیگری
time
مدت زمان یک کار در سیستم اشتراک زمانی یا چندبرنامهای . زمان یک کاربر یا برنامه یا کار در یک سیستم چند کاره
time
سیگنال ساعت که تمام قط عات سیستم را همان میکند
time
مرورزمان را ثبت کردن
time
متقارن ساختن
time
وقت معین کردن
time
مدت
time
عهد
time
مدروز
time
روزگار
time
ایام
time
زمانه
time
هنگام
time
فرصت مجال
time
گاه
time
زمان
time
وقت
time
زمانی موقعی
time
ساعتی
time
تعیین کردن تنظیم کردن زمان بندی کردن
time
به موقع انجام دادن وقت نگاهداشتن
time
وقت قرار دادن برای
time
دفعه وقت چیزی رامعین کردن
time
فرصت موقع
time
فرصت
time
تایم
some other time
دفعه دیگر
[وقت دیگر]
Recent search history
✘ Close
Contact
|
Terms
|
Privacy
© 2009 Dictiornary-Farsi.com