English Persian Dictionary - Beta version
 
 
Home
 
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (10 milliseconds)
English Persian
early to bed early to rise makes a man healthy wealthy and wise <proverb> سحرخیز باش تا کامروا باشی
Other Matches
Early to bed and early to rise . <proverb> زود بخواب و زود بر خیز .
early rise سخرخیز
early rise زودخیز
early as possible هرچه زودتر
early در ابتدا
early زود
early در اوایل
early اولیه
early مربوط به قدیم عتیق
early بزودی
early resupply تجدید اماد به موقع
early poets شعرای پیشین
early peaches هلوی پیش رس یازودرس
early maturing زودرس
early warning اعلام خطر کردن
early warning اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
early spring سیستم جنگ افزار ماهوارهای ضد شناسایی
early-warning اعلام خطر اعلام خطر کردن از نزدیک شدن دشمن سیستم اعلام خطر
early start زودترین زمان شروع یک فعالیت
early time زمان حداقل انفجار اتمی زمان اولیه انفجار اتمی
early answer پاسخ زود
early resupply تجدیداماد در حین عملیات
early-warning اعلام خطر کردن
early rising زود خیزی
early rising سحرخیزی
early in the year دراوایل سال
i was up early this morning امروزصبح زود بیدار شدم
an early visit دیدنی بموقع
as early aspossible هر چه بیشتر
early weaning از شیر گرفتن زودرس شیرسوز کردن
as early aspossible هر چه زودتر
He is an early riser. صبحها زود ازخواب بلند می شود ( سحر خیز است )
early bird ادم سحرخیز
early riser ادم سحرخیز
early finish زودترین زمان ختم یک فعالیت
keep early hours زود خوابیدن و زود برخاستن
early foot سرعت بیش از حد در آغاز اسبدوانی
early fruit میوه پیش رس یا زودرس
early in the morning صبح زود
We set off early for ... ما [صبح ] زود به ... رهسپار شدیم.
Early in the morning. صبح زود
The early bird gets the worm. <proverb> سحر خیز باش تا کامروا باشی.
airborne early warning راداراعلام خطر نصب شده روی هواپیما
currency of early islam درهم
early event time زودترین زمان وقوع یک واقعه
early infantile autism در خودماندگی طفولیت
airborne early warning اعلام خطر هوابرد
early token release در شبکه FDDI یا Ring-Token سیستمی که به دو Token اجازه حضور در شبکه حلقهای میدهد که مناسب برای وقتی است که ترافیک خط بالا است
Far into the night . Into the early hours. تا دم دمهای صبح
early German history تاریخ ابتدایی آلمان
I am leaving early in the morning. من صبح زود اینجا را ترک میکنم.
practice of early rising مشق یا عادت سحر خیزی
Early Christian architecture سبک معماری دوران مسیحیت
to make an early start زودرهسپار شدن
to make an early start زود حرکت کردن
For petes sake , come early . با لا غیرتا" زود بیا
Do you get up early [late] in the morning ? آیا شما صبح ها زود [دیر] از خواب برمیخیزید؟
Everyone retired early that night. در آن شب همه زود رفتند بخوابند .
the early bird catches the worm <proverb> کسی که بر سر خواب سحر شبیخون زد هزار دولت بیدار را به خواب گرفت
early bird catches the worm <idiom> هرکسی زودتر بیداربشود بیشتر بدست میآورد
to keep early Šor good Šhours زود خوابیدن وزود برخاستن
to skive off early [British English] با عجله و پنهانی [جایی را] ترک کردن
I must make an early morning start. باید صبح زود راه بیافتم ( حرکت کنم )
A still tongue makes a wise head. <proverb> لب بر سخن بستن ,فرزانگى آورد .
defer not till tomorrow to be wise tomorrow's sun to thee may never rise از امروز کاری به فردا ممان چه دانی که فردا چه زاید زمان
defer not till tomorrow to be wise tomorrow's sun to thee may never rise <proverb> از امروز کاری به فردا ممان چه دانی که فردا چه زاید زمان
wealthy دولتمند
wealthy غنی
wealthy توانگر
wealthy ثروتمند چیز دار
healthy سالم
wealthy دارا
healthy تندرست
He who makes no mistakes makes nothing . <proverb> آن کس اشتباه نمى کند که کارى انجام نمى دهد .
A healthy recreation . Good clean fun. تفریحات سالم
demands of providing healthy living and working conditions خواسته هایی از فراهم نمودن شرایط زندگی و کار سالم
makes باعث شدن
That makes it even. این به آن در
What makes you ask that ? Why do you ask ? چطور مگه؟
What makes you ask that ? Why do you ask ? چطور مگه ؟
makes ساختن
makes قرار دادن
makes تهیه کردن طرح کردن
makes شبیه
makes نظیر
makes سرشت
makes ساختمان ساخت
makes تاسیس کردن
makes واداریامجبور کردن
makes خلق کردن
makes تصنیف کردن
makes درست کردن
makes بوجود اوردن
makes باعث شدن وادار یا مجبورکردن
makes پیمودن
makes رسیدن به ساخت
makes گاییدن
makes ساخت ترکیب
makes درست کردن ساختن اماده کردن
makes طرح کردن
makes حالت
makes ترکیب
see in the past makes saw فعل see در گذشته sawمیشود
it makes a t. difference تفاوت خیلی زیادی نمیکند
to makes suit در خواست کردن
Many a little makes a mickle . قطره قطره جمع گرددوانگهی دریا شود
He makes faces. او دهن کجی میکند.
the person who makes to another force to inorder therat a something do
the person who makes مکره
one of the makes lawful محلل
She fabricates them. she makes them up . اینها را از خودش می سازد ( درمی آورد)
he makes most noise میکند
This is more like it. Now this makes sense. حالااین شد یک چیزی
he makes most noise او از همه بیشتر صدا یا
practice makes perfect کارکن تا استاد شوی
It makes my stomach turn [over] . <idiom> دلم را به هم میزند. [اصطلاح روزمره]
What one loses on the swings one makes up on the r. <proverb> آنچه کسى در بازى تاب از دست مى دهد روى بازى چرخ و فلک بدست مى آورد .
practice makes perfect کار نیکو کردن از پر کردن است
It makes me sick just thinking about it! وقتی که بهش فکر می کنم می خواهم بالا بیاورم!
he makes rings round them دست انهارا از پشت می بند د
he makes occasional mistakes گاه گاهی اشتباه میکند
Now you are talking. That makes sense. حالااین شد یک حرف حسابی
practice makes perfect <proverb> کار نیکو کردن از پر کردن است
haste makes waste ادم دست پاچه که کارادوبارمیکند
haste makes waste تعجیل موجب تعطیل است
he makes a living with hispen بانویسندگی گذران میکند
in this wise <adv.> از این جهت
wise saw ضرب المثل
get wise to something/somebody <idiom> درمورد موضوع محرمانه فهمیدن
in this wise <adv.> بدلیل آن
in this wise <adv.> از اینرو
in this wise <adv.> از انرو
in this wise <adv.> به این دلیل
the wise عاقلانرا اشارهای
in this wise <adv.> بخاطر همین
wise saying پند حکمت
wise up to <idiom> بالاخره فهمیدن واقعیت
in this wise <adv.> درنتیجه
in no wise بهیچوجه
in this wise <adv.> بنابراین
in no wise بهیچ طریق
wise عاقل
wise فرزانه
wise عاقل عاقلانه
to get wise to someone <idiom> دست کسی را خواندن
wise دانا
wise خردمند
wise معقول
least wise یا دست کم
least wise یا اقلا
wise کلمه پسوندیست بمعنی "راه وروش و طریقه و جنبه " و"عاقل "
in this wise <adv.> از آن بابت
in this wise <adv.> متعاقبا
wise حکیم
like wise همینطور هم
like wise نیز
like wise همچنین
Smoking makes you ill and it is also expensive. سیگار کشیدن شما را بیمار می کند و این همچنین گران است.
He makes a hundred jugs of which not one has a han. <proverb> صد کوزه بسازد یکى دسته ندارد .
Training makes the memory absorb more. آموزش [ورزش حافظه] باعث می شود که حافظه بیشترجذب کند.
To break a habit makes one ill. <proverb> ترک عادت موجب مرض است .
It makes ones hair stand on end . موبرتن آدم راست می شود
to rise up against someone [something] به کسی [چیزی] یاغی شدن
to rise up against someone [something] شورش کردن بر خلاف
get a rise out of someone <idiom> سخنان نیش دارزدن
rise برخاستن
rise افزایش
rise ترقی
rise ارتفاع پله
rise بلند شدن
rise بالارفتن
rise خاتمه یافتن
rise نمودارشدن
rise ترقی کردن سرچشمه گرفتن
rise ناشی شدن
rise خیز صعود
rise بلندی
rise شیب سرچشمه
rise ترقی خیز
rise ترقی کردن
rise صعود طلوع
rise طالع شدن
rise بلندشدن
rise از خواب برخاستن طغیان کردن
rise بالاامدن
rise طلوع کردن
rise سربالا رفتن
rise صعودکردن
rise ناشی شدن از
rise خیز
rise پیشرفت ترقی
rise سربالایی
rise برخاست
rise قیام
rise سرزدن
he was wise to a proverb در خرمندی ضرب المثل شده بود
hebrew wise ازراست بچپ
hebrew wise عبری وار
i reckon one wise کسی را خردمند دانستن
step wise تدریجی
Recent search history
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com