Dictiornary-Farsi | effective snow melt | Persian/Farsi English Dictionary انگلیسی فارسی

Total search result: 201 (9 milliseconds)

English	Persian
effective snow melt	برف ذوب شده موثر در جریان رودخانه


Other Matches

blood snow [watermelon snow] [red snow]	برف سرخ [برف با خون]
The snow doesn't stay on the ground. [The snow doesn't stick.] [American English] , [The snow doesn't settle.] [British English]	برف روی زمین نمی ماند.
melt	اب شدن
melt	گداختن
to melt down	اب کردن
melt	گداز
melt	مخلوط کردن
melt	ذوب کردن
melt	ذوب
melt in one's mouth <idiom>	خوشمزه بودن
There was a heavy fall of snow (snow-fall).	برف سنگینی بارید
effective	خروجی میانگین پردازنده
effective	نرخ یافتن یک بخش مشخص از اطلاع از یک رسانه ذخیره سازی
effective	آنچه برای تولید یک نتیجه مشخص قابل استفاده است
the effective cause	علت
effective	کاری
effective value	جریان موثر
effective	آدرسی که از تغییر در یک آدرس بدست می آید
effective	دستور نتیجهای که پس از تغییر در دستور اصلی اجرا میشود
effective	قابل اجرا
effective	اثر بخش
effective	موثر
effective	کارگر
effective	مفید
effective	سرباز اماده به خدمت
effective	عامل موثر
effective radius	شعاع موثر
effective radius of a well	شعاع موثر چاه
effective rainfall	بارندگی موثر
effective range	برد موثر
effective range	برد موثر جنگ افزار
effective shear	برش موثر
effective pressure	فشار موثر
effective power	توان موثر
effective power	قدرت موثر
effective input	فرفیت موثر ورودی
effective output	دبی موثر
effective output	بازداده موثر
effective output	خروجی موثر
effective pattern	منطقه اصابت موثر
effective pattern	منطقه اثر موثر
effective pitch	گام موثر
effective porosity	تخلخل موثر
effective size	اندازه موثر
effective treatment	تسویه موثر
effective treatment	تسویه کارا
effective width	عرض موثر
effective wind	باد سمتی
effective wind	مولفه باد موثر
mean effective pressure	فشار موثر متوسط
cost-effective	سودآور
cost-effective	مقرون به صرفه
cost-effective	کارآمد هزینه
effective time	مدت موثر
effective time	زمان موثر
effective span	دهانه موثر
effective stimulus	محرک موثر
effective strength	استعداد رزمی موثر
effective strength	استعدادرزمی موجود
effective stress	تنش موثر
effective temperature	دمای موثر
effective throat	گلوگاه موثر
effective through put	توان عملیاتی موثر
cost-effective	هزینه کاه
effective current	جریان موثر
effective demand	تقاضای موثر
effective date	تاریخ شروداجرای دستورالعمل
effective date	تاریخ اجرا
effective damage	ضایعات موثر
effective collision	برخورد موثر
effective charge	بار موثر
effective capacity	فرفیت موثر
effective capacity	گنجایش مفید
effective area	سطح موثر
effective address	آدرس موثر
effective address	نشانی موثر
effective resistance	مقدار مقاومت موثر
effective storage	گنجایش مفید
effective demand	تقاضای موثرعبارت است از مقدار کالائی که خریداران در قیمتهای موجود مایل و قادر به خریدان هستند
effective depth	ارتفاع مفید
effective force	نیروی موثر
effective diameter	قطر موثر
effective faith	ایمان توام باعمل
effective field	میدان موثر
effective damage	خسارت موثر
snow course	برف راهه
snow under <idiom>	قبول چیزی که نمیتوان از آن مراقبت کرد
snow under	بیش ازحدتوانایی در کاری مستغرق شدن
snow	واسط نمایش داده شده به صورت روشن و خاموش وقتی که صفحه نمایش لکه دار میشود
snow	برفک روی صفحه تلویزیون [اصطلاح روزمره]
snow	برف باریدن
snow	برف امدن
snow under	شکست فاحش خوردن
snow	برف
to d. with snow	ازبرف
to d. with snow	پوشاندن
snow	پوشاندن کامل صفحه رادار باتولید پارازیت
snow under	مستغرق ساختن
snow	برفک
effective magnetic field	میدان مغناطیسی موثر
effective habit strength	حد موثر نیرومندی عادت
effective unit weight	وزن مخصوص موثر
effective electromotive force	نیروی برق رانی موثر
brake mean effective pressure	مقدار محاسبه شده متوسط فشار در سیلندر در مرحله قدرت
effective input admittance	گذرایی موثر ورودی
effective atomic number	عدد اتمی موثر
effective beaten zone	منطقهای که 28 درصد گلوله ها دران فرود می اید
effective band width	پهنای موثر نوار
effective output impedance	ناگذرایی موثر خروجی
effective output admittance	گذرایی موثر خروجی
effective reaction potential	حد موثر نیرومندی واکنش
effective size of grain	اندازه موثرذرات
effective grain diameter	قطر موثر دانه
effective nuclear charge	بار موثر هسته
effective magnetic moment	گشتاور مغناطیسی موثر
effective length of strut	ارتفاع کمانش
effective size of grain	قطر موثر ذرات
effective beaten zone	منطقه ضربت موثر
effective length of strut	بلندی کمانش
effective tax rate	نرخ موثر مالیاتی
effective tax system	نظام موثر مالیاتی
effective thickness of a wall	ضخامت موثر دیوار
effective input impedance	ناگذرایی موثر ورودی
effective interest rate	نرخ بهره موثر
effective collision cross section	سطح مقطع برخورد موثر
theory of effective demand determination	نظریه تقاضای موثر اصطلاح کینز برای تقاضای کل
snow plough	برف پران
snow plough	برف پاک کن
snow plough	برف روب
snow tire	تایریخ شکن
surmounted with snow	پوشیده از برف
snow white	مثل برف سفید اسم خاص
snow white	سفید یکدست
snow shoe	کفش
snow shoe	برفی
snow shovel	پارو
snow storm	کولا ک برف
snow tire	لاستیک مخصوص حرکت روی برف تایر زمستانی
snow survey	برفسنجی
snow-white	برفام
continuous snow	بارشبرفدائمی
cloggy snow	برف چسبناک
packed snow	برف فشرده شده
snow tractor	تراکتور برف
snow thrower	برف خور
to crust [snow]	تشکیل دادن به پوسته سخت [برف]
snow geese	غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
snow goose	غاز آمریکای شمالی که پرهای سفیدی دارد.
intermittent snow	بارشمتناوببرف
snow guard	محافظبرف
snow shower	بارشبرف
Snow thaws.	برف آب می شود
snow-white	سفید برفی
snow job <idiom>	لاف زدن
snow job <idiom>	لاف استادی زدن
snow-white	سفید
to shovel snow	با بیل برف کندن
snow machine	ماشین ایجاد کننده برف مصنوعی
corn snow	برفی که دانه بندی درشت دارد
snow blind	برف کوری
snow blindness	برف کور
snow blindness	برف کوری
snow blink	تکههای ابر سفید در اسمان یا صفحه رادار
snow boot	پوتین برف یا اسکی
snow bound	دچار برف
snow bound	بازمانده از زفتن بواسطه برف
snow capped	دارای قله پوشیده از برف برف پوشیده
snow cave	اتاق برفی
snow charge	بار برف
snow clad	برف پوشیده
snow blind	برف کور
snow berry	گل مروارید
corn snow	برف شکری
corn snow	برف تگرگی
corn snow	تگرگ
accumulation of snow	توده برف
snow-capped	دارای قله پوشیده از برف
granular snow	برف سفت با دانههای درشت
snow grouse	بعدا پرسیده شود
snow devil	بهمن
snow slip	بهمن
new fallen snow	برف تازه
snow berry	گل برف
snow clad	پر برف
snow line	خطی که حدبرف همیشگی رامعین میکند
snow gauge	برف سنج
snow goggles	عینک توفان
snow lily	بنفشه گل سفیدوحشی
snow goggles	عینک افتابگیر
snow gun	ماشین ایجادکننده برف مصنوعی
snow inlet	دریچه ریزش برف
snow job	سرهم بندی
snow job	ماست مالی
snow leopard	یوز پلنگ
snow ball	گلوله برف
snow line	خط برف
snow ball	با گلوله برف زدن
snow gage	برفسنج
snow flake	یکجور گل حسرت
snow flake	برف ریزه