Enter keyword here!

⌨

Tips | Translate!

Total search result: 82 (6 milliseconds)
English	Persian
elements of expense	عوامل تولید هزینه
elements of expense	عوامل هزینهای
Other Matches
expense	فدیه
expense	مصرف
expense	خرج
expense	هزینه
expense	برامد
at someone expense	به خرج
at someone expense	به هزینه
at the expense of	بهزینه
at the expense of	بخرج
deferred expense	هزینههای پیش بینی شدهای که هنوز موعد پرداختشان نرسیده است
at the expense of recovery	در هزینه های بازیابی
capitalized expense	هزینهای که علاوه بر به حساب امدن در حساب سود وزیان
capitalized expense	در ضمن اصل دارایی نیز منظور میشود
free of expense	مجانی
free of expense	بیخرج
light expense	خرج کم
light expense	هزینه کم
to go to [great] expense <idiom>	خود را به خرج [زیاد] انداختن [اصطلاح روزمره]
all-expense tour	مسافرت بسته بندی
all-expense tour	گشت بسته ای
You need spare no expense .	نگران خرج ( مخارج ) آن نباش
travelling expense	هزینه سفر
transportation expense	خرج سفر
to make an expense	کردن
to make an expense	خرج
to indemnify any one's expense	هزینه کسیرا جبران کردن
to blow the expense	بی پرواخرج کردن
average expense	هزینه متوسط
expense account	صورت هزینه حساب خرج
expense account	حساب هزینه
expense accounts	حساب مخارج
expense accounts	صورت هزینه حساب خرج
expense accounts	حساب هزینه
expense account	حساب مخارج
elements	عنصر عملیاتی
elements	عنصر
elements	سازه برقی
elements	عنصر اساس
elements	عامل
elements	محیط طبیعی اخشیج
elements	اصل
elements	جوهر فرد
elements	جسم بسیط
elements	رکن اساس جزئی از یک قسمت یایکان
elements	المان
elements	کوچکترین واحد یا نقط ه روی صفحه نمایش که رنگ یا شدت آن قابل کنترل است
elements	رکن
elements	یک شماره ازخانه ماتریس یا آرایه
elements	که ازقسمتهای مشابه بسیار تشکیل شده است
elements	کوچکترین واحد پایه برای ارسال داده دیجیتال
elements	یک عنصر منحصر به فرد داده در آرایه
elements	دروازه یا ترکیبی از دروازه ها
elements	جزء
elements	عامل اصلی محیط طبیعی
elements	اساس
We had our lunch at companys expense .	بخرج شرکت نهار خوردیم
to live at the expense of society	روی دوش جامعه زندگی
to live at the expense of society	بار دیگران شدن
essential elements	وسایل ضروری
Euclid's Elements	اصول اقلیدس [ریاضی]
Euclid's Elements	اصول اقلیدس [ریاضی]
essential elements	[پارامترهای اصلی جهت بافت و یا مقدمات بافندگی و رنگرزی]
combat , elements	یکانهای رزمی
combat , elements	عناصر درگیر در رزم
cantilever elements	عناصر کنسولی
elements of weather	عناصر موثر در شرایط جوی عوامل جوی
essential elements	عناصر ضروری
combat , elements	عناصر رزمی
inner transition elements	عناصر واسطه داخلی
minor elements	عناصر فرعی
minor elements	عناصر جزئی
representative elements	عناصر نماینده
job elements	عناصر شغلی
war of the elements	انقلابات طبیعی
trace elements	عناصر کمیاب
constituent elements of crime	عناصر متشکله جرم
rare earth elements	خاکهای نادر
essential elements of information	عناصر اصلی اخبار
essential elements of information	عناصراصلی اطلاعات
electron microscope elements	ارکانمیکروسکوپالکترونی

Recent search history

Contact• | Terms |• Privacy  © 2009 Dictiornary-Farsi.com